فصل ۱۰:قسمت اول
دو روز میشد که از ارتزی خبر نداشتم.نگران بودم و عصبانی که چرا حتی طه زنگ هم نزده.سیمین از پشت تلفن یک ساعت تمام نصیحتم کرد و من هنوز سر جای اوّلم بودم که صدای در آمد.با عجله خداحافظی کردم و گوشی را گذشتم رفتم پشت پنجره.مرتضی با چهرهای عبوس داشت مرسدسش را پارک میکرد.نگرانی چند لحظه گذشته به ترس بدل شد.با حرکتی کند تر از همیشه از پلهها بالا آمد.رفتم استقبلش.جواب سلامم را نداد،رفت نشست رو مبله چرمی جلوی تلویزیون.پرسیدا:((این دو روز کجا بودی؟معنی زن و شوهری اینه که بی خبر بذاری بری و حتی یک تلفن هم به من نزنی؟))
برگشت سرد نگاهم کرد و گفت:((نه خیر،معنی زن و شوهری اینه که زن شوهر مسمو مشو تو اتاق راه نده.))
دلم فرو ریخت.مقابلش نشستم،سعی میکرد نگاهم نکند،دستهایش را گرفتم و پرسیدم:((مرتضی تو مسموم شده بودی؟))
_برام تازه گی نداره که نسبت به من انقدر بی تفاوت باشی!میدونم که از من متنفری.
_من خیال کردم که تو...
_من چی؟ولم کردی که بمیرم دیگه نه؟شاید هم خودت مسمومم کردی!
عصبانی شدم.گریهام گرفت.((مرتضی،اون شب رفتی با دوستات بیرون غذا خوردی.یادته؟گونه من چیه که باید این حرفهای ترو تحمل کنم؟))
در چشمانم خیره شد و گفت:((رستشو بگو،چرا انقدر از من میترسی؟من که کاری به کارت ندارم.))
با شرم سرم را زیر انداختم:((راستش،اون شب خیال کردم مستی.))
چهره آاش سرخ و بر افروخته شد.با لحنی معترض گفت:((خجالت بکش بی همه چیز،من و عرق خوری؟خیال کردی من کیم؟جاهل و چاقو کش محله که عرق بخورم و عربده بکشم؟))
سرم هنوز پایین بود و خجالت میکشیدم که نگاهش کنم.زیر لب آهسته گفتا:((ببخشید مرتضی.))
برای اولین بر قاه قاه خندید.تا آن روز چهره خندان مرتضی را ندیده بودم.دست انداخت دور گردنم و سرش سور خورد روی شانه ام:((پریا،شاید بد نبود اگه یک دفعه هم شده مست میکردم که راحت ناا مردی کنم.))
سکوتش دلم را لرزاند.نخستین باری بود که دلم برایش میسوخت.نوازشش کردم و آهسته گفت:((تا حالا با خودم مبارزه کردم،اما دیگه نمیتونم.پریا،بگو که ماله معنی.))
_مرتضی این همه مدت من و تو زن و شوهریم،تازه داری میپرسی که من مال توام یا نه؟))
_همیشه خیال میکنم که از من متنفری و منتظر هستی که بمیرم.
_این حرفها چیه مرتضی؟بهتر نیست با هم مهربون باشیم و راحت زندگی کنیم؟
_اگه تهدید من نبود زنم میشدی؟به گوشم رسید که راضی نیستی.
_مرتضی،گذشتهها گذشته.فعلا که ظنت هستم و تو هنوز با من غریبه ای.
_دوستم ناداشته باشی هم مجبوری تحملم کنی.من شوهرتم میفهمی پریا؟شوهرت.
خندیدم:((تازه یادت افتاده که شوهرمی؟))
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)