یاد آن روزها که من در انتهای دنیای کوچک
تو بودم و تو یادی از من نمی کردی
ای کاش آن روزها به ابدیت می پیوست
ابدیتی بی منتها
اما من هنوز به یاد آن روزها ره می سپارم
شاید شاید روزی به سفری تا ته دنیا بروم!
آری تا ته دنیا تا مرز ابدیت
به شیشه زد.
از ماشین پیاده شدم . بفرمائید ؟
یک دستش به کمرش بود . " خانم شما خوشگلید یا خیلی زرنگ تشریف دارید ؟
به چهره عصبانیش چشم دوختم و با حاضرجوابی گفتم : " اگه عاقل باشید می فهمید که هر دوتاش . و شروع کردم به قفل کردن ماشین . گوشه لبش با تبسمی طعنه گر پائین آمد : " در مورد اینکه زرنگید شکی نیست ولی در مورد اولی .... " سرش را تکان داد : " زیاد مطمئن نیستم . " از ذهنم گذشت چه بی ادبه . خشمم را فرو خوردم انگار که نشنیدم ." لطفه برید کنار عجله دارم . " خودش را کنار کشید و دستش را دراز کرد . " بله خواهش می کنم خانم بفرمائید ماشینتون را که پارک کردید باید هم برید . " از چشماش گدازه های آتش بیرون جهید . به صورتش زل زدم . " ببخشید منظورتون از این حرف چی بود ؟ " دوباره نیشخند زد و دستش را روی صورتش کشید . " عجب بابا رو را برم . تو که دیدی من دنده عقب رفتم تا اون ماشین از پارک دربیاد و من جایش برم . تو از راه نرسیده از روبرو آمدی و همان جا پارک کردی ؟ واقعا که ... "
لبهایم را جمع کردم و لبخندم را به زحمت قورت دادم . " یه پیشنهاد دارم . از این به بعد سریعترعمل کنید . زرنگ توی این دوره زمونه زیاد شده " و راه افتادم
" نه خانم زرنگ زیاد نشده دخترهای لوس و ازخودراضی زیاد شده . " عصبی برگشتم طرفش : " حیف که کلاسم دیر شده والا می دونستم چکار کنم " و شروع کردم به دویدن .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)