صفحه 37 از 40 نخستنخست ... 273334353637383940 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 361 تا 370 , از مجموع 399

موضوع: دل نوشته های خودمونی

  1. #361
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    شاید مدت هاست که دیگه سری به خاطراتت نمی زنی و سراغی از چکاوک کوچیکی که همراهت بود و الان دیگه نیست نمی گیری،شاید دیگه نشنیدن آواز محزون اون پرنده کوچولو برات اهمیتی نداره، یا شاید هم الان یه مرغ عشق جای اونو گرفته….سعی کردم بگم مهم نیست، ولی نشد. نمی شه از خیلی چیزها به سادگی گذشت. شاید به نظر تو زمان همه چیز رو درست کنه، ولی این نظر توئه!چطور می تونی خاطره ای رو که با الماس توی ذهنت حک شده و با طلوع هر صبح میدرخشه، نبینی… مگه اینکه بخوای خودت رو به ندیدن بزنی…واقعاً نمی دونم این اسمش آزادیه یا بی اهمیتی یا استقلال یا روشن فکری… “روشن فکری” نسل سومی که بی معنا و بی سرانجامه. براش هنوز اسم مناسبی پیدا نکردم چون هنوز نمی تونم درکش کنم. هنوز نمی فهمم تو ذهن های مثلاً مدرن امروزی چی می گذره که همه چیز براشون در حد یک بازی و سرگرمی چند روزه است.شاید از کنار رفتارهای ناپسند و نامفهوم رد بشم، ولی هرگز هیچ چیز رو فراموش نمی کنم… هرگز…

  2. 2 کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #362
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    تا مرگ راه زیادی نیست
    مگر اینان که بر روی تخت غسالخانه غسل و کفن می شوند شاخ یا دم دارند
    اینان آدمهای دیروز چند ساعن پیش هستند که الان با فاصله یک شیشه همه برایشان گریه میکنند
    مرگ به زیبایی بو کردن یک شب بو میتواند لذت بخش باشد
    ومیتواند به تلخی یک رگ بریده شده که از آن هنوز خون گرم میچکد باشد
    اونقدرها از ما دور نیست
    فقط کافیست به خودمان بنگریم
    خیلی جالبه ما انسانها برای عشقهایمان حاضریم در کلام بمیریم اما وقتی عزیز ترین کسمان عروج میکند سریعا او را در سینه خاک قرار میدهیم تا مبدا ..........
    همه اینها رو گفتم که به اینجا برسم
    نبودنت از دردی که همه اون اتفاقات بالا به روز آدم میاره بدره
    مجنون بودن ها در مقابل نگاهی که به تو دارم واژه کوچیک و احمقانه ای ست
    ومن عاشقم عاشق عاشق
    عاشق رنگی که در عشق هیچ وقت کم نمی آورد
    من یک مشکی پوشم که این روزها مشکی را بر تن قلب خود کرده ام و رنگ تنم را الوان میکنم
    بر قلبم مشکی پوشاندم تا یکرنگ بودنم را به قلبت نشان دهم و تنم را الوان کردم تا چشمانت از یک رنگ دیدن خشته نشود
    من عاشقم عاشق

  4. 2 کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #363
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    امروزم
    همه به رنگ تلخ سیاهی
    شبیه حس مبهم غربت
    ساعت هایش شمارش معکوس
    هیاهویش زمزمه افسردگی
    روشنی روز هایش
    همه از انعکاس آینه های دق
    رنگهایش همه خونی!
    و لحظه هایش همه خاکسپاری
    امید
    آرامش
    سر بلندی...
    این هفته ها
    همه طعم ویرانی می دهند
    طعم گس مرگ... !
    ویرایش توسط shahrokhkhan : 02-04-2012 در ساعت 01:30 PM

  6. 2 کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #364
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    رو به روی بارانکه نشسته باشی
    سکوت می شود کلامت
    هر قدر هم که لهجه باران را بدانی

    هر قطره فاصله ای می شود
    فرسنگ به فرسنگ
    چه اشک هایت شور باشد، چه تلخ
    تو تنهایی

    سیگاری دود می شود بین لبانت
    سنگین و تلخ باشد یا که نه
    لرز به جانت می ریزد
    و خالی می کند ته مانده دلت را


    هیچ کس نمی داند چه گذشت
    در این شب و قطره های این باران
    هیچ کس نمی داند
    صدای جیغ زن همسایه
    چرا ممتد بود
    و آژیر آمبولاس
    تا کجای این شهر
    کشیده شد...
    هیچ کس نمی داند
    چند قطره خون
    دست مرد همسایه را آغشته بود

    آسمان که سرخ باشد و ببارد
    هوس خون میگیرتت
    که خون هر چه تلخ و شور باشد
    تو سرمست تر می شوی

    رو به روی باران
    تنها که نشسته باشی
    خیس می شوی
    چه باران چه اشک چه خون
    ویرایش توسط shahrokhkhan : 02-04-2012 در ساعت 01:52 PM

  8. 2 کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #365
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    دلم برایت تنگ شده
    این جمله امروز چقدر خالي است !
    روزي اين جمله تمام حال مرا بازگو مي كرد .
    واژه واژه اش بوي تنهايي مرا تمام و كمال مي پراكند .
    امروز اما ، دل تنگ بودن معنايي ندارد ! حس امروز من دلتنگي نيست.
    انسان براي آنچه كه اكنون ندارد ، اما ديروز داشته است و فردا شايد داشته باشد دل تنگ مي شود .
    من امروز تو را ندارم ، درست ! اما ديروز و ديروز و صدها ديروز ديگر هم
    نداشته ام و براي داشتنت هيچ فردايي متصور نيست !
    داشتنت خاطره ايست آن چنان كه ديگر به افسانه هاي هزار و يكشب مي ماند و از سوي ديگر محالواره ايست براي فردايي كه به جادوي هيچ غول چراغي ، هرگز نخواهد آمد !!
    به من حق بده كه دلتنگ نيستم .
    من اصلا هيچ نيستم
    ! هيچ ندارم !
    احساسم تكه تكه شده و تصاوير معوج اين آينه تكه تكه به هيچ چيز
    شباهت ندارد .

  10. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #366
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    دستمال کاغذی به اشک گفت:
    قطره قطره ات طلاست!

    یک کم از طلای خود حراج میکنی؟

    عاشقم!با من ازدواج میکنی؟!

    اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟

    تو چقدر ساده ای؛خوش خیال کاغذی!

    توی ازدواج ما تو مچاله میشوی!

    چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی!

    پس برو و بی خیال باش،عاشقی کجاست؟

    تو فقط دستمال باش!

    دستمال کاغذی دلش شکست،گوشه ای کنار جعبه اش نشست!

    گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

    در تن سپید و نازکش، دوید خونِِِِ درد!

    آخرش دستمال کاغذی مچاله شد

    مثل تکه ای زباله شد!

    او ولی شبیه دیگران نشد

    چرک و زشت مثل این و آن نشد

    رفت اگرچه توی سطل آشغال؛

    پاک بود و عاشق و زلال!

    او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت!

    چونکه در دلش خودش ، دانه های اشک کاشت!

    ShNA

  12. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #367
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    دلم گرفته ......
    میخوام گریه کنم
    ولی اشك به مهمونی چشام
    نمیاد,تنم خسته و روحم رنجوره.
    ميخوام از اين همه ناراحتي فرار کنم اما پا هام بهم کمک نمی کنن! مثه پرنده اي تو قفس زندونی ام. از اين همه تكرار خسته شد م , چقدر دلم ميخواد طعم واقعي زندگي رو بچشم , چقدر دلم ميخواد مثه قديما عاشق هم بوديم , چقدر دلم ميخواد مثه قديم كلمه ي دوستت دارم رو هر روز از زبونت بشنوم , ولي افسوس اون كلمه كه منو به زندگي اميدوار مي كرد حالا فراموش شده
    و جاشو تحقير گرفته

    ShNA
    ویرایش توسط shahrokhkhan : 02-08-2012 در ساعت 09:28 AM

  14. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #368
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    تو بزرگترین سوالی كه تا امروز بی جوابه
    نه تو بیداری نه تو خواب نه تو قصه و كتابه

    برای دونستن تو همه ی دنیا رو گشتم
    از میون آتش و باد خشكی و دریا گذشتم

    تو رو پرسیدم و خواستم از همه عالم و آدم
    بی جواب اومدم اما حالا از خودت می پرسم

    تو رو باید از كدوم شب از كدوم ستاره پرسید
    از كدوم فال و كدوم شعر پرسید و دوباره پرسید

    تو رو باید از كدوم گل از كدوم گلخونه بویید
    تو رو باید با كدوم اسب از كدوم قبیله دزدید

    غایب همیشه حاضر تو رو باید از چی پرسید
    از ته دره ظلمت یا نوك قله ی خورشید

    اونور اینجا و اونجا اونور امروز و فردا
    عمق روح آبی آب ته ذهن سبز صحرا

    مثل زندگی مثل عشق توهمیشه جاری هستی
    تو صراحت طلوع و نبض هر بیداری هستی

    مثه خوررشید مثه دریا روشنی و با صراحت
    تو صمیمیت آبی واسه شستن جراحت

    تو رو از صدای قلبم لحظه به لحظه شنیدم
    تو رو حس كردم تو نبضم من تو رو نفس كشیدم

    مثل حس كردن گل ها یا حضور یه صدای
    به تو اما نرسیدم ندونستم تو كجایی

    تو رو باید از كی پرسید تو رو باید با چی سنجید
    تو رو حس می كنم اما كاشكی چشمام تو رو می دید
    ShNA

  16. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #369
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض



    امشبم گذشت من ندیدمت ... چشم به راهتم تا رسیدنتامشبم گذشت حال من بده ... دل بریدنو یاد من نده
    دنبالت میام با یه چتر خیس ... رد پای تو روی جاده نیست
    از کدوم مسیر رد شدی گلم ... بی تو هر نفس غصه می خورم
    تو چه راحتی من ازت جدام ... همه چیزمی چی ازت بخوام؟

    چی شده بگو دلخوری ازم؟ ... از تو بگذرم حرفشم نزن
    دنبالت میام با یه چتر خیس ... رد پای تو روی جاده نیست
    از کدوم مسیر رد شدی گلم ... بی تو هر نفس غصه می خورم
    تو چه راحتی من ازت جدام ... همه چیزمی چی ازت بخوام؟

    ShNA
    ویرایش توسط shahrokhkhan : 02-08-2012 در ساعت 09:45 AM

  18. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #370
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض


    سعی کن نوک مدادتو گاز بگیری ... حالا خوب بجوش... می بینی چه تلخه؟
    مثل زهر مار می مونه ... من حرفامو با همون مداد می نویسم ... برای این که حرفام تلخن ... اگه می شد با قند و عسل می نوشتم ...

  20. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 37 از 40 نخستنخست ... 273334353637383940 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/