نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 79

موضوع: پدر سالار | ناهید سلیمان خانی

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    فصل ۳-۱:
    درد عاشقی،روزهای گرم و طولانی تابستان را ملال انگیز و شبهایش را خفقان آور کرده بود.زمان دیر میگذشت و من،چشم انتظار حادثهای شیرین،دقایق را پشت سر هم ردیف میکردم تا رخدادی نامنتظر من و محمد را به هم نزدیک کند.بهانه جویی و بی حوصله بودنم عزیز را مشکوک کرده بود.نیمی از تابستان به گلدوزی و سرمه دوزی و آیینه کاری و قلاب بافی و نقش مروارید و کارهای دستی دیگر گذشت که در عهد بوق هم کسی تن به یاد گرفتنش نمیداد.در حالی که دستهایم طاول میزد و از انگشتانم خون میچکید،عزیز بالای سرم میایستاد تا از زیر کر در نروم و آن سال دیپلم کر دستی در فرمهای مختلف را از دانشگاه عزیز گرفتم.در حالی که زری به کتابهایی که خوانده بود میبالید،عزیز بقچه کارهای دستی را آورد و نشانش داد.
    زری سر تکان داد و زیر لب گفت:با طناب عزیز آخرش میری ته چاه و از یک خیاط خونه درب و داغون سر در میآری بیچاره.
    عزیز یکی یکی بقچها را نشان میداد و از کارم تعریف میکرد و زری قر میزد که:حیف از وقت.
    از نظر او تابستان من هدر رفته بود،اما لبخند شیرین و رضایت عزیز بهترین پاداش برای من بود.درک احساس بزرگترها کر آسانی نبود و هرچه بزرگتر میشودم ،تفاوت فکری افراد را بیشتر حس میکردم.دو جبهیی بودن جو حاکم بر خانه کم کم داشت خودش را نشان میداد که در گذشته متوجه آن نبودام.یک جبهه مادر بزرگ بود و عمهها و جبهه دیگر معرکه مادرم و زن عموها که بیشتر وقتها پچ پچ مکرر عمهها به نتیجه میرسید و عزیز که از کوره در میرفت،پاپی عروسها میشد و درگیری لفظی مادرها،بی اراده،به مرافیعه بچهها میانجامید.تا آمدن آقا بزرگ،هر روز هفته در گیری بود و وقتی وارد خانه میشد آبها از آسیاب میافتاد.همه مردها در خانواده طلا چی مثل هم فکر میکردند و رفتارشان تفاوت چندانی نداشت،فقط تفاوت سنی بود که کوچکترها را به حرف شنوی از بزرگ ترها وا میداشت.
    پریسا خواهرم،با اینکه تنها یک سال از من کوچکتر بود،همیشه به چشم کودک نگ اهش میکردم.تا روزی که،به طور اتفاقی ،توی حیاط خلوت دیدمش که مخفیانه داشت با پوریا صحبت میکرد.کنجکاو رفتارشان شدم.عصر بود و همه خواب بودند.بحث جدی آن دو کم کم داشت به دعوا میکشید.پوریا آرام حرف میزد،ولی پریسا بی اندازه عصبانی بود.صدای سرفه عمو منصور که در اتاق پیچید ،پوریا قیبش زد.پریسا با چهرهای بر آشفته و چشمانی اشک الود وارد ساختمان شد و یکسر به اتاقش رفت.حوادث مرموزی در حال رخ دادن بود و من کور و کر از عشق محمد ،از همه جا بیخبر بودم.پوریا پسر خون گرم و مودبی بود ولی باورم نمیشد با پریسا سر و سری داشته باشد.هرگز تصورش را نمیکردم که پریسا آن قدر دست و پا داشته باشد که با پوریا ارتباط بر قرار کند و من که داشتم از عشق محمد میسوختم و تا حدودی میدانستم که او هم دوستم دارد،جرات یک نگاه کردن معمولی را هم نداشتم.از خودم و پخمگی ای که از کودکی همراهم بود و هنوز هم دست از سرم بر ناداشته بود،بدم آمد.یک لحظه تصمیم گرفتم در اولین فرصتی که محمد را ببینم،به بهانه درس پرسیدن سوال پیچش کنم،ولی این تصمیم مسخره خیلی زود از ذهنم پرید.حتئ حرف زدن معمولی با او دست پاچهام میکرد و صدایم میرزید،چه رسد به مدتی طولانی سوال و جواب کردن و احیانا رد و بدل شدن نگاههایی که به تور حتم تنم را میلرزاند و ابروریزی به بار میآورد.میان خودم و او دیوار بلندی میدیدم که هر چه دست دراز میکردم،با انگشتان مهربانش تماس پیدا نمیکردم.غرق افکار پریشان از کنار اتاق پریسا گذشتم.هق هق گریههایش اتاق را پر از غم کرده بود از بس نگران بودم در نزده وارد اتاق شدم.او بر تخت افتاده .سرش را توی بالش فرو برده بود و اشک میریخت.پرسیدم:چی شده پریسا؟یواشتر!الانه که همه بیدار بشن.لا به لایه گریههایش فریاد زد:به جهنم که بیدار میشن .به درک.
    لب تختش نشستم.موهایش آشفته و بر روی بالش ریخته بود.نوازشش کردم.((چرا درد دل نمیکنی عزیزم!من خواهرتم نه محرم که نیستم.)
    _کدوم خواهر؟تو وقت فکر کردن به هیچ کس رو نداری.فکر و زکرت شده کتاب خوندن و شعر گفتن.اصلا تو کجایی پریا؟
    خم شدم،سر و صورتش را بوسیدم.دستمال دستش دادم و گفتم:دماقتو بگیر و انقدر خودتو لوس نکن.من همیشه هستم.تویی که معلوم نیست کجایی!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/