با معذرت از پيشگاه مولانا
اندر احوالات گراني
بشنو از نی چون حکايت می کند از گرانی ها شکايت می کند
چون زبان بنده را ببريده اند بال پرواز مرا هم چيده اند
سکه خواهم کيسه کيسه بی شمار تا گرانی را کنم شايد مهار
هرکسی بر رخ نهد يک تپه ريش بيمه گردد تا ابد با پشم خويش
من به هر بيچاره ای گريان شدم يار بی چيزان و درويشان شدم
هرکه آمد فتنه زد در کار من همچو ملايان نشد غمخوار من
هان چه بايد کرد ما را زور نيست حاضريم از بهر مردن گور نيست
مرگ ما نزديک اما دور نيست کس به فکر اين تن رنجور نيست
هر که را پارتی نباشد نيست باد گشته فربه بطن آقا، نيست باد
آتش فقر است کاندر ری فتاد زآه مظلومان ترک در پی فتاد
مرگ بر آنکس که از ملت بريد تحت نام دين و مذهب هی چريد
چون گرانی درد جانسوزی که ديد بهر بی چيزان چنين روزی که ديد
هان تورم ديده ها خون می کند عاقلان را پاک مجنون می کند
محرم ما اهل عيش و نوش نيست همچو ملايان ازرق پوش نيست
چون که عکس حضرتش در ماه شد ملت بيچاره ای گمراه شد
گر رود محمود گو رو باک نيست از تو ابله تر بروی خاک نيست
پول نفت آور به سفره دير شد مرد مستضعف ز جانش سير شد
جمله می باشند اندر فکر نام کس نمی باشد به فکر اين غلام
بند تزوير و ريا بگسل پسر تيشه زن بر اتحاد زور و زر
گر کنون بر خاک مالی پوزه ای می شوی راحت ز هر دريوزه ای
کيسۀ سودا گران گر پر نشد نان ملا هم ولی آجر نشد
چون وکيلان هر کسی چالاک شد بی کوپن ، بنزين درون باک شد
غم مخور ای ملت والای ما نفت می باشد به زير پای ما
ای که گشته مايۀ افسوس ما غرب و شرق آيند بر پابوس ما
از تو جام عده ای زرناک شد کاخشان تا قبۀ افلاک شد
نفت را باشد هزاران عاشقا می کند هر صامتی را ناطقا
گر من اين حرف و سخن نا گفتمی شب ز اندوه درون نا خفتمی
هر که از ملت شود اکنون جدا می شود رسوا به نزديک خدا
چونکه صبر و تاب ملت در گذشت بر کسی ديگر نيارد او گذشت
تيغ خشم ما ببرّد نای او مشت ملت کی کند پروای او
ظالمان را نيست راه پيش و پس خشم ملت حبس گرداند نفس
چون که دلها لخته لخته خون بود لاجرم اين گفته آتشگون بود
گوش هرکس محرم اين راز نيست جز دل شوريده کس جانباز نيست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)