دانشگاه آزاد
همان روزي كه فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سينه ام از غصّه وغم آه
شده دانشجوي آزاد ومن دربند وبيچاره
چرا كه نيك مي دانم هزينه ساز و سرباره
ازاين پس الوداعي بايدم با خنده و شادي
وباهرچه پس اندازوحقوق و پول وآزادي
شده آغاز دوران رياضت ، سختي و حرمان
هرآن چيزي بنا كردم بشد درلحظه اي ويران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تي وي رنگي
همه چيزم شده قرباني اين كار فرهنگي
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حديث و طنز تلخی شد دگرموضوع وام او
از آن ترسم كه تا پايان تحصيلات فرزندم
وتاگيرد ليسانس خويش اين دردانه دلبندم
نه سقفي روي سر باشد نه فرشي زير پاي من
به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من
شود او فارغ التحصيل و ساقط گردد از من حال
شود« جاويد» دراو حسرت شغل و زمن هم مال
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)