از آن حرف ها، خيلى نكات فهميدم
بعد از فوت آية اللّه بروجردى (رضوان اللّه عليه ) كه همه جا تا سطح كشور به هم خورد و چند هزار طلبه ى قم زارزار گريه مى كردند، مساءله ى استادى در حوزه ها و استادى در دانشگاهها، در محيطهاى دانشگاهى مطرح شد. من آن وقت به مناسب همين قضيه ، يك سخنرانى از مرحوم ((جلال همايى )) كه در همين دارالفنون در خيابان ناصر خسرو ايراد كرد، شنيدم . دوستانى داشتيم كه در آن جا از اين حرف ها زياد مى گفتند. ما در آن وقت ، طلبه ى خيلى جوانى بوديم و همان محيط روحانى راديده بوديم و درست نمى دانستيم كه تفاوت اين محيطهاى روحانى ، علمى ما و ديگران چگونه است . من در آن وقتها از آن حرفها خيلى نكات فهميدم .يكى از حرفهايى كه در آن وقتها گفته مى شد، اين بود كه علم و دين چندين قرن با هم تواءم بودند؛ يعنى علما غالبا كسانى بودند كه اهل دين بودند و علم دين و علم غير علوم دينى ، با هم مخلوط بود و دست يكدسته از افراد بود.محمّدبن زكرياى رازى يا ابن سينا، يك فقيه هم بودند، ضمن اين كه مثلا يك دانشمند بزرگ هم بودند. ديگران هم همين طور...
... در محيطهاى علمى ما، نسبت به حرف استاد هيچ تعبدى نيست و شاگرد اين طور با استاد جرى برخورد مى كند. اما همين شاگرد با آن استادى كه اين گونه جرى برخورد مى كند، مثل نوكر اوست . حالا البته به آن شدت سابق نيست . تا زمانهاى ما واقعا بود، ولى هنوز هم با محيط دانشگاه خيلى فرق دارد. يعنى شاگردى رد بشود و به استادش احترام نكند، اصلا چنين چيزى معقول نيست ؛ چه رسد به اين كه به استادش اهانت كند، مى گويند چرا اهانت مى كنى ، به درسش نيا، چه اجبارى دارى ؟
غرضم حرف آن آقاست كه مى گويد: چندين قرن مثلا دوازده يا سيزده قرن علم و دين همراه بود. شاگرد در تاريكى بايد جلوتر از استاد برود كه اگر چاله يى هست ، او بيفتد، استادش نيفتد. بايد مثل نوكر استادش باشد. آن روز مى گفتند كه پنجاه سال است علم و ديناز هم جدا شده است ...
(78)