آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟
درباره ى (( خالد بن عبداللّه قصرى )) نوشته اند كه كسى بود كه مى گفت ، خلافت از نبوت بالاتر است : (( كان يفضل الخلافة على النبوة ))! استدلال هم مى كرد و مى گفت : وقتى شما به مسافرت برويد، كسى را به عنوان خليفه و جانشين خودتان مى گماريد كه به كارهاى خانه و دكانتان رسيدگى كند؛ اين خليفه است . بعد كه به مسافرت رفتيد، مثلا كاغذى هم مى فرستيد و پيغامى هم به يك نفر مى دهيد كه مى آورد؛ آن رسول است . حالا كدام بالاتر است ؟! كدام به شما نزديكتر است ؟! آن كسى كه شما در راءس خانواده تان گذاشتيد، يا كسى كه يك كاغذ داديد، تا براى شما بياورد؟! با اين استدلال ابلهانه ، مى خواست ثابت بكند كه خليفه از پيامبر بالاتر است ! به چنين آدمى كه چنين ايده يى را تبليغ مى كرد، پاداش مى داد.
در زمان عبدالملك و بعضى پسرهاى او، يك نفر به نام ((يوسف بن عمر ثقفى )) را مدتهاى مديدبر عراق گماشتند. او در سالها و والى عراق بود. اين شخص ، آدم عقده يى بدبختى بود كه از عقده يى بودنش ، چيزهايى نقل كرده اند. مرد كوچك جثه و كوچك اندامى كه عقده ى كوچكى جثه ى خودش را داشت . وقتى كه پارچه يى ب خياط مى داد تا بدوزد، از خياط سؤ ال مى كرد كه آيا اين پارچه به اندازه ى تن من است ؟ خياط به اين پارچه نگاه مى كرد و اگر مثلا مى گفت اين پارچه پارچه براى اندام شما اندازه است و بلكه زياد هم مى آيد، فورا پارچه را از اين خياط مى گرفت و دستور مى داد كه او را مجازات هم بكنند! خياطها اين قضيه را فهميده بودند. به همين خاطر، نگاه مى كرد و مى گفت نه ، اين پارچه ظاهرا براى هيكل و جثه ى شما كم بيايد و بايد خيلى زحمت بكشيم ، تا آن را مناسب تن شما در بياوريم ! او هم با اين كه مى دانست خياط دروغ مى گويد، ولى خودش مى آمد؛ اين قدر احمق بود! او همان كسانى است كه زيدبن على (عليه الصلاة والسّلام ) را در كوفه به شهادت رساند. چنين كسى ، سالها بر جان و مالو عرض مردم مسلط بود.(75)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)