به زبان فرانسه از وزير خارجه اش پرسيد كه اين مفهوم به عربى چه مى شود؟!
معنى استقلال چيست ؟ براى يك ملت ، استقلال چه مفهوم و چه ارزشى دارد؟استقلال ، يعنى اين كه يك ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد؛ بيگانگان دست دراز نكنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند؛ اين معناى استقلال است . اگر از ملتى استقلال او گرفته شد؛ يعنى اگر بيگانگان كه يقينا دلسوز او نيستند بر سرنوشت او مسلط شدند، دو چيز را از دست مى دهد: اول ، عزت نفس خود را، افتخارات خود را، احساس هويت خود را، دوم ، منافع خود را. دشمنى كه بر سرنوشت يك ملت مسلط بشود، دلسوز آن ملت نيست و منافع آن ملت براى او اهميت ندارد.آن كه مى آيد يك ملت را مسخر سرپنجه ى قدرت خود مى كند، در درجه ى اول در حقيقت ، در اول و آخر به فكر منافع خود است . آنچه براى او كمترين اهميتى ندارد، منافع آن ملتى است كه استقلال خود را از دست داده است . ما در اين زمينه نمونه هاى فراوانى داريم ؛ در قرن نوزدهم و سپس به دنبال آن در قرن بيستم .
استعمارگران اروپايى آمدند بر مناطق بسيارى از آسيا، از آفريقا و از امريكاى لاتين تسلط پيدا كردند؛ ملتهاى آن جا را ذليل كردند؛ فرهنگ آنها را، هويت آنها را، ثروت آنها را به تاراج بردند؛ حتى زبان آنها را، خط آنها را، سابقه و سنت آنها را زيرپا له كردند؛ ملت را ذليل كردند؛ او را دوشيدند؛ثروت او را غارت كردند؛ فرهنگ او را نابود كردند؛ تا آن وقتى كه ممكن بود، ماندند، بعد هم رفتند. من نمونه هايى از اين قبيل ، بعضى را به چشم خود ديده ام ، بعضى را شنيده ام وبعضى را خوانده ام .
يك نمونه ، كشور بزرگ و پهناور هندوستان است . انگليسيها از راه دور آمدند؛ اول با تزوير، با فريب و بعد با سلاح و قوّت نظامى سرزمين هند را گرفتند؛ سالهاى متمادى بر اين سرزمين مسلط ماندند؛ مردم را ذليل كردند؛ بزرگان را نابود كردند و ثروتهاى هند را از بين بردند. انگليس خزانه ى خود را و جيب سرمايه داران خود را از سرمايه هاى هند و فرآورده هاى هند پر كرد؛ اما هند ر ا در فقر و مسكنت و بد بختى باقى گذاشت . فقط ثروت مادى نبود؛ ثروت معنوى آنها را هم گرفتند؛ زبان خود را بر آنها تحميل كردند. زبان رسمى امروز دولت هند و دولت پاكستان و دولت بنگلادش كه مجموعا شبه قاره ى هند قديم است ، كه مستعمره ى انگليس بود انگليس است ! آن منطقه دهها زبان محلى داشته است ؛ اين زبانها را تا آن جايى ك توانستند، منسوخ كردند و از بين بردند. يك ملت زبان خود را كه از دست داد، يعنى از گذشته ى خود، از تاريخ خود، از سنتهاى خود، از ميراثهاى گرانقدر خود منقطع و جدا مى شود و از آنها بى خبر مى ماند.
يك نمونه ى ديگر: رئيس جمهور كشور پرو در امريكاى لاتين در زمانى كه بنده رئيس جمهور بودم ، به من گفت : ما اخيرا يك تمدن بسيار با شكوهى را در حفاريهاى خود در كشورمان پيدا كرده ايم . او مى گفت : او مى گفت : سالها استعمارگران بر كشور پرو مسلط بودند؛ اما نگذاشتند مردم پرو، روشن فكران پرو، روشنفكران پرو، صاحب نظران پرو بفهمند كه در گذشته چنين تمدنى داشتند! يعنى حتّى از اين كه مردم تاريخ خودشان را بدانند، از اين كه به گذشته ى خود افتخار كنند، اينها مانع مى شدند!
يك نمونه ى ديگر: كشور الجزاير، كشور عربى و مسلمان است ؛ فرانسويها آمدند دهها سال بر آن كشور مسلط شدند؛ با سلاح آن جا را قبضه كردند؛ در آنجا حكومت تشكيل دادند؛ حكام خودشان را، افسران خودشان را به حكومت و فرماندهى آن كشور گماشتند؛ اولين چيزى كه كمر به آن بستند، از بين بردن آثار اسلامى ، حتى از بين بردن زبان عربى بود. با زمانى كه من رئيس جمهور بودم ، يكى از بلندپايگان دولت الجزاير در آن روز، به تهران آمد و با من ملاقات كرد. در اثناى صحبت مى خواست مطلبى را بيان كند؛ اما تعبير عربى آن را بلد نبود! عرب زبان ، داشت عربى حرف مى زد؛ يك مفهومى را مى خواست به من منتقل كند، نمى دانست با زبان عربى چه طور آن را منتقل كند؛ رو كرد به وزير خارجه اش ، به زبان فرانسه از او پرسيد كه اين لغت به عربى چه مى شود؛ او هم در جواب گفت كه به عربى اين مى شود؛ بعد لغت عربى بكار برد! يعنى زبدگان و نخبگان يك ملت ، به خاطر تاءثير استعمار، از زبان خودشان دور ماندند. دلسوزان الجزايرى بعد از آن با ما صحبت كردند و گفتند ما همت گماشته ايم كه بعد از ازاله ى استعمار بتوانيم ربان عربى را برگردانيم .
عزيزان من ! برادران و خواهران من ! نبودن استقلال ، با يك كشور اين جور عمل مى كند؛ هويت ملى را از آنها مى گيرد؛ افتخارات را از آنها مى گيرد؛ سابقه ى تاريخى را از آنها مى گيرد؛ منافع مادى آنها را چپاول مى كند؛ هويت فرهنگى آنها و زبان آنها را هم از آنها مى گيرد؛ اين وضع تسلط يك قدرت بر يك كشور است .(61)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)