زنی دارم ،فلك تایش ندیده**زدستش هوش وعقل من رمیده

زرُخسارش نگو رحمت به شادی**زرفتارش دل و قلبم دریده

همه در خواب و در خرناس باشد**كه از خرناس او خوابم پریده

اگر صد من عسل ریزی به رویش**نشاید خوردنش این ورپریده

زبس سنگین و چاق است هیکل او //اگر باران زند در شُل تپیده

مرتب چشم او دنبال چیزی است**چه پررّویی بوُد این چشم دریده

همه در فكر غیبت یا كه تهمت**ازاین كارش جهنم را خریده

بگیرد او زمن ایراد بسیار**نباشد فكر من این خیرندیده

كند خود را بَزَك چون دلقك سیرك**به روی گونه اش،سرخاب ماسیده

كنم بهرش فراهم هرچه خواهد**میان خوردنیها او چریده

اگر با او رَوم اندر خیابان**طلا چون دید پاها یش سُریده

زبس ولخرج باشد تحفۀ هند//به زیر قرض ها پشتم خمیده

چو گفتم حال زارم را به ‹‹جاوید››**بگفت همچون زنی هرگز ندیده

به شعرآورد حال و روز بنده**چوخواندم شد روان اشكم زدیده