او گفت : من از تهران مى روم
ناصر الدين شاه در اواخر عمرش يك امتياز براى انگليسيها امضاء مى كرد؛ پس فردا بلافاصله سفير روس مى آمد كه امپراتور تزار گله مند است ؛ چون شما انگليسيها را بر ما ترجيح داده ايد؛ و حالا فلان امتياز را هم به ما بدهيد؛ لذا يك امتياز هم به روس مى دادند! باز پس فردا كارگزار انگليسى مى آمد كه بله ، شما روسها راتقويت كرده ايد! همين طور يك مسابقه در غارت ايران شروع شده بود! حالا عده يى بروند بروح ناصر الدين شاه رحمت بفرستند؛ چون چهار خط شعر براى امام حسين گفته است ! آيا چهار خط شعرى كه همين طور از روى هوى و هوس بر زبان آورده ، اين همه گناه و مظلمه را جبران مى كند؟!
مملكت را به دشمن فروختند. اگر اقدام ميرزاى شيرازى آن عالم روشن بين نبود، كشور ما بيشتر در سلطه ى بيگانگان باقى مى ماند. يك روحانى روشن بين كارى را مى كند كه امير كبير هم ديگر نمى تواند بكند. امير كبير اسير دست خودشان است ؛ اگر چه مستقل و عاقل است ؛ اما وقتى كه نخواستند باشد، او را مى كشند. قائم مقام را محمّد شاه كشت ، امير كبير را پسرش ناصرالدين شاه كشت ؛ در حالى كه برزرگترين خدمت به محمّد شاه را همين قائم مقام فراهانى پسر عموى عزيز و مظلوم و بيچاره ى ما كرده بود! قائم مقام اين قدر از قاجاريه زندانى كرد و دستور قتل داد تا بتواند محمّد شاه را بر تخت سلطنت بنشاند؛ بعد كه محمّد شاه آمد و مستقر شد، به فاصله ى چند صباح ، همين آدمى را كه سلطنتش را به او مديون بود، به قتل رساند! دستگاه سلطنت و دستگاه استبداد، يعنى اين ! امير كبير و قائم مقام اصلاح طلب بودند و به كشورشان علاقه داشتند؛ دوست داشتند به كشورشان خدمت كنند؛ اما اسير دست آنها بودند. آن كسى كه اسير دست آنها نبود، چه كسى بود؟ آن عالم بزرگ ، آن مرجع تقليد، آن آية اللّه ميرزاى شيرازى است . مرجع تقليد ديگرى كه در آن زمان نقش مؤ ثرى داشت ، ميرزا حسين آشتيانى در تهران بود، اما وقتى كه با قضيه ى كمپانى رژى كه از اين طريق مى خواستند تقريبا همه ى ايران را يكسره به دشمن بفروشند مخالفت كرد، تهديدش كردند؛ اما او گفت كه من از تهران مى روم . سوار الاغش شد؛ به مجرد اين كه از تهران بيرون آمد، تمام مردم تهران تعطيل كردند، جمع شدند و دنبالش رفتند. حكومت ماند كه چه كارش كند. اگر او را بكشند، مى شود شهيد عالى قدر، بدتر مى شود؛ زنده بماند، مقاومت مى كند؛ به عنوان رشوه برايش پول بفرستند، رسوايشان مى كند و مى گويد براى من رشوه فرستادند؛ لذا هر كار بكنند كه ده نفر سياستمدار شجاع آگاه آزاد نمى توانند آن كار را انجام بدهند؛ نقش روحانيت اين است .
درآخر حكومت ناصرالدين شاه كه به وسيله ى ميرزا حسن شيرازى و نماينده ى او در تهران ميرزا حسن آشتيانى ، كه از لحاظ مقام علمى ظاهرا كمتر از ميرزاى شيرازى هم نبود، ولى خود مطيع ميرزاى شيرازى قرار داد دست انگليس از تصرف بيشتر در ايران قطع شد، آن جا بود انگليسيها فهميدند روحانيت خطرناك است و بايد علاجش كرد؛ لذا در زمان پهلوى اول رضا خان و بعد پسرش محمّد رضا برنامه ى مبارزه ى با روحانيت را با انواع و اقسام شيوه هاى ممكن شروع كردند؛ به خيال اين كه مى توانند دين و روحانيت را از دل مردم خارج كنند؛ اما نتوانستند و هيچ كس ديگر هم نمى تواند.
(6)