نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 90

موضوع: آرام | سیمین شیردل

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    لادن در حالیکه لقمه نان تست را به همراه کره و مربا با اشتها در دهان می گذاشت گفت : مادر امروز من و سایه و آرام می رویم سینما ، بعد هم می رویم خرید ، شما مخالفتی ندارید؟
    -نه خیر ! می توانید بروید . شام منتظر باشم؟
    -منتظر ما نباشید . شام بیرون می خوریم.
    -ماشین را بگو غلام بشورد !
    -قرار است با با ماشین سایه برویم.
    عمه پوران با نارضایتی گفت : چرا تو نمی بری؟ سایه می خواهد به شما پز بدهد!
    - مادر! ما این حرفها را نداریم . فرقی نمی کند . دفعه دیگه من می برم.
    آرام متعجب از حرفهای عمه پوران می اندیشید : که چرا وسواس عمه روز به روز به این مسائل پیش پا افتاده بیشتر می شود. آن روز انها به اتفاق به سینما رفتند و سپس به چند فروشگاه سر زدند . آرام چند کتاب ، لادن گل سر و دست بند و سایه دمپایی و جوراب خرید و در پارکی چند ساعتی به قدم زدن پرداختند.سایه هر چیزی را به شوخی می گرفت ، حتی جدی ترین مسائل را و آنها را به خنده وا میداشت.
    سایه انها را به رستورانی که پاتوق خانوادگی شان بود مهمان کرد و شام مفصلی سفارش داد . سپس قهوه نوشیدند ، فنجان هایشان را برگرداندند و به خطوطی که در داخل آن نقش بسته بود خیره شدند . اگر نقشی را آشنا می یافتند به یکدیگر نشان می دادند و به حدسیات هم می خندیدند . ناگهان سایه سکوت کرد و کمی در صندلی خودفرو رفت و گفت: باز هم سر و کله فرید پیدا شد.
    آرام در میز سمت راست خود چند جوان را دید که مشغول نشستن به روی صندلی ها بودند. سایه با سر سلام کرد . پسری حدودا 28 یا 29 ساله با قدی بلند و اندامی ورزیده که با لاقیدی خاصی راه می رفت به سمت میز انها آمد. لادن در گوش آرام زمزمه کرد : فرید برادر سایه است .
    فرید سلام کرد و سایه آرام را به او معرفی کرد . فرید نگاه کوتاه و گذرا به آرام افکند و از سر احترام گفت : از آشنایی تان خوشوقتم !
    آرام گفت : من هم همینطور.
    فرید رو به سایه کرد و گفت : نشد جایی برویم و تو انجا نباشی .
    - خواهر ته تقاری داشتن ، همین حسن را دارد که همه جا سر و کله اش پیدا می شود. از من می شنوی پاتقت را عوض کن !
    فرید با همان بی تفاوتی گفت: حتما به توصیه ات عمل می کنم . وبا نگاهی احترام آمیز به لادن و آرام گفت : اگر چیزی میل دارید سفارش بهم .
    لادن گفت : خیلی ممنون ! ما شام خورده ایم.
    سایه گفت : نگران نباش ! ما در حال رفتن بودیم .
    آرام از طرز صحبت سایه که نیمی با طنز و نیمی با طعنه بود خنده اش گرفت . فرید خداحافظی کرد و به نزد دوستانش بازگشت .
    سایه گفت: سعید هم با انهاست .
    لادن سرکی کشید و گفت : چرا نیامد جلو؟سایه گفت : مشکل کم رویی دارد . کاری نمی شود کرد.
    آرام حدس زد که سعید باید شخصی باشد که سایه تعلق خاطری نسبت به او دارد . انها برخاستند و بدون انکه به ان سمت بنگرند از رستوران خارج شدند .شب هنگاهه لادن در حالی که رخت خوابش را برای خوابیدن آماده می کرد گفتت: سایه عاشق سعید است اما هر دو از ترس فرید جرات گفتنش را ندارند.
    - مگر فرید چه طور ادمی است؟
    -چه طور بگویم ، خیلی راجب او حرف می زنند.
    آرام با کنجکاوی پرسید : چه حرفی؟
    -این که خیلی پولدار است . میان دختر ها سوکسه دارد و همین طور تودار و مغرور است. نمی توانی از او سر در بیاوری . سعید بهترین دوستش است، اما فرید خیلی متعصب است و نسبت به سایه سخت گیری می کند. به همین علت انها سکوت اختیار کردند. سایه هم از برادرش حساب می برو . تقریبا همه فامیل و دوست و آشنا روی فرید یک جور دیگری حساب می کنند. دو سالی می شود که آقای فرخی خودش را بازنشسته کرده و مدیزیت کارخانه را به فرید سپرده.
    - اطلاعات کاملی داری . از کجا همه اینها را فهمیدی؟
    - گفتم راجع به او زیاد حرف می زنند . وقتی با دوستان جمع می شویم ، دختر ها اکثرا راجع به فرید حرف می زنند . خوب من هم گوش می دهم.
    آرام شانه هایش را بالا انداخت و گفت: از رفتارش پیداست که خیلی از خود راضی است.
    لادن در جواب گفت : بخاطر همین رفتارش بیشار مورد توجه دخترهاست. برخورد امشب او را دیدی ؟ حتی نخواست تو را نگاه کند .
    _من احتیاجی ندارم که کسی نگاهم کند.
    _ناراحت نشو ! منظوری نداشتم . می خواستم رفتار فرید را تشریح کنم.آخر زیبایی تو به حدی است که توجه همه را به خود جلب می کند.
    _اولا از لطف تو ممنونم . در ثانی من از حرف تو ناراحت نشد م اصلا فراموش کن ! بیا راجع به موضوع دیگری حرف بزنیم .
    با این جمله ذهن لادن را به موضوع دیگری معطوف داشت اما ذهن خودش را چیزی جز رفتار فرید اشغال نکرده بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/