با کنار رفتن پرده ها ، نور خورشید چشمانش را آزار داد. غلتی زد و ملافه را محکم به دور خود پیچید . صدای لادن به گوشش خورد که می گفت: تنبل خانم بلند شو !
آرام چشمانش را گشود و خمیازه ای کشید و گفت: ساعت چند است؟
-خودت حدس بزن !
آرام لبخندی زد ، برخاست وگفت: خواب خوبی کردم .
- تو چه طوری درس می خواندی؟در خانه هم اینقدر می خوابی؟
-عمه جان کجاست؟
-رفته آرایشگاه ، کسی خانه نیست . برویم شنا؟
آرام از فکر آبتنی به شوق امد . به سرعت برخاست و پایین رفتند . ان دو با سر وصدای زیادی شنا کردند ، مسابقه دادند و سپس صبحانه مفصلی خوردند . بعدازظهر به همراه عمه پوران به فروشگاه سر زدند و از روی لیست بلند بالای عمه جان آنقدر خرید کردند که دیگر جایی در صندوق عقب اتومبیل باقی نماند. ناگزیر مابقی را در صندلی عقب جا دادند. آرام دشواری خرید به همراه عمه جان را تا به این حد حدس نزده بود. حالا می فهمید که چرا لادن با اکراه اینکار را قبول می کرد . عمه جان آن قدر آنها را به اینطرف و آنطرف می کشاند که هر دو احساس سر گیجه می کردند. و جالب تر اینکه عمه پوران با هیجان فراوانی دستورات خود را به فروشنده ها و به ان دو می داد. گویی اتفاق جالبی در شرف وقوع است . آرام در حال خستگی نیز به رفتارهای عمه عزیزش می خندید و حرکات او برایش سرگرم کننده بود . روز مهمانی عمه پوران از هر دوی انها حسابی کار کشید ، حتی با وجود کبری خانم همسر آقا غلام باز به قدری کار های ریز ودرشت دستور می داد که آرام آرزو کرد کاش در خانه خود و در اتاقش روی تخت لمیده بود و مطالعه می کرد!
عمه پوران تا جایی که در توانش بود انواع شیرینی های خانگی و دسر با چند ساندویچ سالاد و نوشیدنی را با مهارت و زیبایی خاصی روی میز چیده بود.
دو ساعت به آمدن مهمانها مانده بود که سرانجام عمه پوران به آن دو اجازه مرخصی داد . آرام نیم ساعتی خوابید . سپس برخاست و دوش گرفت . بلوز و شلوار ساده و راحتی به تن کرد . عمه پوران با دیدن لباس آرام با نا رضایتی گفت: عزیز دلم لباست خیلی خوب است اما بهتر است لباس رسمی تری بپوشی.
آرام به اتاق بازگشت . لادن با دیدن آرام خنده ای سر داد و گفت : حدس می زنم چه اتفاقی افتاده
- سر در نمی آورم . مهمانی عصر است یا شب!
- برای مادر فرقی نمیکند در واقع بالماسکه است !
آرام خنده ای سر داد و گفت : تو چی می پوشی؟
- لباس من به دلخواه مادر دوخته و آماده شده است . باید بدانی که سلیقه من نیست.
- خیلی جالب است!
سپس برخاست ، به سمت کمد رفت و در همانحال گفت: مجبورم لباسی را که خاله فرنگیس داده بپوشم .
لادن با دیدن کت و دامنی به رنگ سفید با راه های سیاه گفت: خیلی خوشگل است . به چه مناسبتی گرفتی؟
- ره اورد سفر خاله فرنگیس به پاریس است.
- اوه اوه تو هم دست کمی از دوستان مادر نداری . فقط خواهش میکنم کاری بکن که مارک لباست بیرون بزند ! این مساله برای مادر خیلی اهمیت دارد.
- ببین لادن اینجا دو تا مارک لباس اویزان است . می خواهی یکی را به تو بدهم؟
- نه ممنون . مادر حتما توضیح خواهد داد که خیاط مشهوری لباسم را دوخته !
صدای عمه پوران آنها را فرا می خواند . لادن گفت : زود حاضر شو! مادر اگر عصبانی شود دیگر کارامن تمام است.
مهمانان کم کم از راه می رسیدند. آرام متوجه شد که دوستان عمه پوران نیز مانند خود او به طرز عجیب و مصنوعی ، خود را آراسته اند و بی شباهت به عروسک های پشت ویترین نیستند ، جواهرات بی نظیر ، لباس هایی با مارک اروپایی ، عطر های گرانبها و موهای بدقت آرایش شده و منظم ، برخی چوب سیگارهای بلندی را در دستان خود بازی می دادند. لادن آرام زمزمه کرد : مثل فیلم گانگستر های فیلم های هالیوودی هستند ! به شدت آفت زده و مخربند . بیچاره شوهرانشان!<o></o>
آرام گفت: برای تماشا کردن خیلی جالبند !
- دوست داری در آینده مثل آنها باشی؟
- تو چطور؟
- حرفش را هم نزن! زیبایی زن به سادگی و طبیعی بودن است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)