نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 90

موضوع: آرام | سیمین شیردل

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    - نوش جانت !
    سپس با نگاهی دقیق در چهره آرام گفت : از خواستگارت چه خبر؟



    - گاه گداری تلفنی عرض ادب میکنند.
    - نمی خواهی جواب بدهی؟
    جواب دادم . اما دست بردار نیستند .
    - آن طور که سرهنگ می گفت آدم های مقبولی به نظر می رسند . دلیل مخالفتت چیست ؟
    _اولا هنوز درسم تمام نشده ، در ثانی نمی دانم چرا به دلم نمی نشیند !
    - شنیدم خیلی پولدار هستند
    - همینطور است ؛ اما من اهمیتی نمی دهم .
    - شما جوانهای امروزی ، ملاک های خاصی برای خودتان دارید . لادن را ببین! ماشین را داخل حیاط پارک می کند تا خاک بخورد و با اتوبوس رفت و امد می کند . نمی دان می خواهد چه چیز را ثابت کند . شاید هم می خواهد آبروی مرا ببرد . وقتی دلیل کارش را می پرسم جواب میدهد که می خواهم در اجتماع باشم ، میان آدمها ! مثل اینکه ما آدم نیستیم یا از مریخ آمده ایم !
    - شاید حق با شما باشد .
    - بهتر است خوب فکر کنی وبعد خواستگا هایت را به بهانه های واهی رد کنی . این چندمین خواستگارت بود؟
    آرام لبخند زد و گفت : نمی دانم ! حسابش از دستم در رفته !

    - تو ولادن در بهرتین شرایط و موقعیت ممکن برای ازدواج هستید . جوانی و شادابی عمر کوتاهی دارد ؛ مگر اینکه به من رفته باشید و بتوانید خوب خودتان را نگه دارید .
    آرام با شیطنت گفت : شما فوق العاده و استثنایی هستید !
    _ای شیطان ! من را دست می اندازی !
    _آرام برخاست و عمه پوران را در آغوش فشرد ، بوسه ای بر گونه او نهاد و گفت : باور کنید شما زیباترین و بهترین عمه دنیا هستید ! این را از ته دل می گویم . _قربان تو بروم عزیزم . حالا خوب است بروی و کمی استراحت کتی . من هم به ناهار رسیدگی می کنم
    _می خواهید کمکتان کنم؟
    - نه خوشگلم ! بهتر است به خودت برسی . در ضمن لادن اصرار داشت در اتاق او باشی .
    - می دانید که من دوست ندارم بدون لادن تنها باشم .
    سپس برخاست و به طبقه بالا رفت . اتاق لادن تنها مکان ساده و بدون تجمل خانه بود . لادن مخالف کارهای مادرش بود و از تجملات دوری میکرد . آرام چمدانهایش را گشود . لباسهایش را مرتب کرد و لباس راحتی به تن کرد . کمی روی کاناپه دراز کشید و چشمهایش را روی هم نهاد . با شنیدن صدای لادن که او را فرا می خواند برخاست و بیرون رفت . لادن با هیاهوی فراوان به طرف پله ها دوید . آرام نیز به طرف او پایین رفت و در وسط پله ها یک دیگر را در آغوش کشیدند.
    _ خوش امدی آرام جان ! نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده بود .
    - من هم همینطور . هنوز هم مثل آپاچی ها می آیی استقبال !
    - ترک عادت موجب مرض است ! از تنهایی مردم . برای آمدنت دقیقه شماری می کردم .آه لادن با موهایت چکار کردی؟
    - فروختم !
    آرام با حیرت گفت : فروختی ! به کی؟
    - به انیستیتو ترمیم مو!
    آرام با صدای بلند خندید.
    لادن همانطور که پایین می رفت ، به روز خود چرخید و گفت : به نظرت خوب شدم ؟
    _خیلی بامزه شدی!
    عمه پوران با شنیدن صحبت های آن دو گفت : به حرف من که گوش نمی کند . زیبایی زن به موهایش است .
    لادن گفت : مادر از این که موهایم را کوتاه کردم ، خوشش نیامد . کارش شده غصه خوردن . چشم به هم بزنی بلند می شود.
    _ تو فقط می خواهی من را حرص بدهی .
    آرام گفت : با دیدن موهای تو ، هوس کردم موهایم را کوتاه کنم .
    عمه با اعتراض گفت : یکی کم بود ، این یکی هم اضافه شد .من نمی گذارم دشت به موهایت بزنی .
    آرام گفت : اگر شما دوست ندارید من این کار را نمی کنم .
    لادن گفت : هر موقع خواستی بگو تا تو را یواشکی ببرم .
    سپس خنده مرموزی نمود . عمه پوران چشم غره ای به لادن رفت و گفت : آرام ، درست است که لادن دختر من است اما طرز تفکرش با من متفاوت است .
    لادن معترضانه گفت : مادر !
    _مادر ندارد . تو همیشه سر خود هستی .
    آرام گفت : عمه جان ! این مدل مو به لادن می آید . یک جور تنوع است . شما تا بیایید عادت کنید می بینید موهایش مثل اول بلند شده .
    _بزک نمیر بهار میاد ! اگر تا آن موقع خواستگاری پیدا شد تکلیف چیه ؟
    لادن گفت : اوه مادر کجا ها رو مبینید . مگر کچلی گرفته ام؟
    با ورود دکتر و حامد ، لادن به طرف دکتر دوید . او را بوسید و گفت : پدر به موقع آمدید.
    دکتر با قد کوتاه و اندام فربهی که داشت به طرف آرام امد و از دیدار او اظهار خوش وقتی کرد . حامد بر خلاف پدرش قد بلند بود و اندام لاغری داشت . او بیش از حد مبادی آداب و با نزاکت بود .به نظر ارام ، پسری خوش قیافه بود البته اگر ریزش موهایش کمتر میشد . او نیز مانند پدرش رشته جراحی قلب را دنبال می کرد.
    حامد با دیدن آرام گفت : به ؛ به خانم وکیل ! چه زمانی می توانیم کار های حقوقی خود را به شما بسپاریم ؟
    - هر وقت شما مطب باز کنید . مطمئنا من هم دفتر وکالت باز خواهم کرد .
    لادن گفت : آرزو بر جوانان عیب نیست .
    عمه پوران گفت : بچه ها ناهار حاضر است ، تا از دهان نیفتاده بییایید سر میز !
    حامد گفت : شما بفرمائید ! با اجازه من دستم را بشویم ، بعد خواهم امد .
    دکترو حامد اصولا کم حرف بودند و بر عکس عمه پوران و لادن یک ریز حرف می زدند . دکتر گاهی سرش را تکان می داد و یا لبخندی می زد و این تنها عکس العمل او نسبت به حرفهای همسر و دخترش بود .
    بعد از صرف ناهار ، لادن وآرام به اتاف خود رفتند تا به بهانه استراحت کمی با یکدیگر گفتگو کنند . لادن وسایل روی میزش را مرتب کرد و آرام به حرکات او که توام با ظرافت خاصی بود می نگریست .
    لادن قد متوسطی داشت . با صورت گرد و کوچک و ادنامی ظریف . او از ان تیپ دخترنای بودکه کوچکتر از سن واقعی خود به چشم می خورد . چشمهایی بادامی ، با ابروانی کم پشت و لبهای غنچه ، از خوصوصیات بارز در چهره اش بود .
    لادن به اندام کشیده و زیبای ارام غبطه می خورد . به خصوص رنگ چشمان آرام به نظرش بینظیر بود ؛ با مژگانی سیاه . برگشته ؛ با چشمانی به رنگ طوسی که در تلالو نور گاه به سبز و گاه به نقره ای متمایل میشد و گیسوانی که تا سر شناه پریشان و مواج بود .
    لادن گفت : هنوز هم شنا می کنی ؟
    آرام در حالیکه به عکس های پروانه ، تنها خواهر لادن ، که در انگلیس زندگی می کرد می نگریست گفت : تقریبا هفته ای پنج مرتبه . عادت بدی پیدا کردم مثل مسکن می ماند .
    - تو باید ماهی مشدی یا پری دریا
    - عکس پروانه جدید است؟
    یک ماه پیش فرستاده . خیلی دلم برایش تنگ شده .ببین چه قدر سهند بزرگ شده .
    - سروش هم بزرگ شده . خیلی هم ناز است .
    آرام خود را روی کاناپه انداخت و گفت : کمی از خودت حرف بزن.چه کارهایی می کنی؟
    - مشغول عکاسی هستم . پدر اخرین مدل دوربین را برایم خریده است ؛ من هم مدام عکس می اندازم .
    _ جالب است ! نمونه کارهایت را داری؟
    لادن دسته عکسی از کشوی میز تحریرش بیرون آورد و به طرف آرام گرفت . آرام با دقت به عکس ها می نگریست . بیشتر عکس ها از آدم های عادی در کوچه و بازار و بچه هایی که در حال کار یا بازی بودند ، گرفته شده بود.
    _برای شروع عالی است
    _قرار است با کمک چند تن از استادان ، نمایشگاهی گروهی برقرار کنیم .
    _فکر خوبی است . حتما موفق می شوی .
    - ممنونم . سپس مکثی نمود و گفت : از امیر چه خبر؟ نمی خواست بیاید؟
    - خیلی سلام رساند . قرار شد تا دو هفته دیگر به تهران بیاید .
    سپس از درون کیفش جعبه کوچکی را در اورد ، به لادن داد و گفت : این هدیه از طرف امیر است ؛ امیدوارم خوشت بیاید.
    لادن جعبه را در میان انگشتان ظریفش نگه داشت و آن را لمس کرد . بعد از دقایقی با نرمش خاصی که در حرکاتش بود ، آن را گشود. از دیدن گردنبندی که درون جعبه خفته بود ، به وجد آمد . با شیفتگی به آن نگاه کرد و گفت : وای چقدر ظریف و زیباست !
    - خوشحالم که پسندیدی ! امیر دو روز برای خرید این گردنبند وقت گذاشت .
    - ممنونم که زحمت اوردنش را کشیدی!
    آرام نم اشک را در چشمان زیبای لادن دید . در کنارش نشست ، دستان لادن را گرفت و گفت : نمی خواهم دخالت کنم اما بهتر است هر دو زمینه را برای مطرح کردن ازدواجتان اماده کنید .
    - باید امیر پیش قدم شود . اما مثل اینکه من را فراموش کرده . اگر تو نمی امدی گمان نمی کنم به یاد من می افتاد.
    - اشتباه نکن ! امیر واقعا تو را دوست دارد . او هم از این دوری در عذاب است و خسته شده . من با امیر صحبت کردم .قرار شد این بار با عمه جان جدی حرف بزند .
    آرام می دانست که لادن احتیاج به دلداری دارد . او آنقدر حساس و شکننده بود که هر لحظه بیم آن می رفت که از هم پاشیده شود .
    - می دانی آرام من حاضرم با هر شرایطی که امیر بگوید زندگس کنم . بارها این مطلب را گوشزد کردم اما قبول نمی کند و می خواهد زندگی ایده آلی به قول خودش برایم درست کند. با چه زبانی بگویم من از این زندگی ها بیزارم !
    - من خوب درک می کنم ، تو چه خواسته ای داری . اما به امیر حق بده که بخواهد برای تو زندگی خوبی درست کند . خودت که با اخلاق عمه جان خوب آشنایی داری . در واقع امیر نمی خواهد کم بیاورد . حالا با این پروزه ای که در دست دارد ، حتما به شرایط مطلوبش خواهد رسید . فقط کمی تحمل و صبر داشته باش ! باور کن ، همه چیز درست می شود .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/