جالب بود که نه از تاریکی باغ خشکیده می ترسیدم نه از صدای زوزده شغال و سگ مو بر تنم سیخ می شد در چوبی بسته بود و بردیا روی ایوان نشسته بود متوجه من شد از ایوان پایین پرید
در را باز کرد و در ان تاریکی فقط چشمانش بود که برق می زد نگاهم کرد همان طور که سالها پیش به من خیره می شد دستم را گرفت به هر زحمتی که بود خودم را از چنگالش رهانیدم
کار خوبی کردی که امدی اه مانی عزیزم چقدر این لحظه را ارزو داشتم که این طور تنها رودروی هم بایستیم بیا برویم اینجا خوب نیست شاید پسر دایی سنگدلت ما را با هم ببیند
دستم را گرفت و مرا دنبال خودش داخل ساختمان برد تمام دکوراسیون خانه عوض شده بود همه جا مبل چیده بود چند تخته فرش اعلا هم روی زمین پهن بود نه خدمتکاری بود نه باغبانی فقط خودش بود وسگ وحشی اش
هنوز هم از دیدنش تمام تنم به رعشه می افتاد به خصوص که حالا تمام صورتش را انبوهی از ریش پوشانده بود روی مبل نشستم برایم از ان نوشیدنی مخصوص خودش ریخت ساعت دو بود از سکوت چندش اور نیمه شب بیزار بودم از صدای داروگها و جیرجیرکها
به رویم لبخند زد و گفت خوب تعریف کن
لیوان نوشیدنی را روی میز عسلی گذاشت و همراه با نفس عمیقی گفتم گفتنی ها پیش شماست
لیوان را تا ته سرکشید و گفت من اگر بگویم فقط باید از دلتنگیهایم بگویم وقتی زنگ زدم مدرسه به من گفتنداز انجا رفتی باور کن دیگر حال خودم را نفهمیدم مادر خیلی کار کرد تا توانست این همه سال من را انجا بند کند تا اینکه دیگر دوام نیاوردم و برگشتم ایران رفتم سراغ خاله رویا برایم تعریف کرد که با پسر دایی دبیرت ازدواج کردی و من فهمیدم که چه کسی مرا از شنیدن صدایت محروم کرده است نشانی سر راستی هم از شما نداشتم اما خوب خواستن توانستن است و زود پیدایت کردم بخور تا گرم شوی
از نوشیدن امتناع کردم و گفتم خیلی وقت است معده ام از خوردن نوشیدنی ها افتاده است خوب از نقشه فرارت بگو چطور توانستی دو روز مانده به عروسی فرار کنی
دوباره برای خودش نوشیدنی ریخت همه اش نقشه مادرم بود فکر می کرد هر ان ممکن است جریان قتلها لو برود
ادامه نداد با اکراه نگاهش کردم چقدر خودم را نگه داشته بودم تا حرفی بر خلاف میل او برزبان نیاورم دوباره همه غمهایم زنده شد دلم می گفت تنها موجودی که در دنیااز وجودش چندشم یم شود همین موجود کثیف است
امد و روبرویم ایستاد چشمانش از نوشیدن زیاد سرخ و پر اب شده بود خوب تو چطور توانستی ازدواج کنی
من عاشق فریبرز شدم
خوب می دانستم تا چه حد این جمله اعصابش را بهم می ریزد و این را هم می دانستم که ممکن است کینه فریبرز در دلش چرکین شود و دوباره دست به عمل جنون امیزی بزند روی همین اصل تصمیم گرفتم این بار برایش نقش بازی کنم و او را هم به بازی بگیرم ولی متاسفانه او دوستم ندارد بعد از فهمیدن جریان نامزدی گذشته ام و ان ننگ سیاه حتی حاضر نشده مرا به عنوان همسرش به دیگران معرفی کند و دوباره ازدواج کرد
خندید جنون امیز قهقهه زد پس تو دوباره عاشق شدی همان طور که یک روز عاشق من شده بودی ببینم برای پسر دایی دبیرت هم تب کردی و روانه بیمارستان شدی اه کوچولوی نازم گفتم دور از من عاشق کس دیگری نشو
خواست مرا در اغوش بکشد که نگذاشتم خواهش می کنم خواهش می کنم ارام بگیر
تلو تلو خوران روی مبل نشست و همانطور که نفرت امیز نگاهش می کردم گفتم چرا کپه های برنج را اتش زدی چرا درختهای بیچاره را خشکاندی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)