هم زمين و زمان را داشتيم از دست مى داديم
خاطرات زيادى از آن دوران دارم كه يكى از آنها خاطره ى استمدادهاى پى در پى آقاى دكتر شيبانى است و من آن وقت به رفقا مى گفتم دكتر شيبانى رفته است آبادان تا شهيد شود و واقعا رفته بود آن جا كه برنگردد زيرا اين كه مى گويم اصلا به ايشان مى آمد و اين طور وانمود مى شد، چون رفته بود آن جا نشسته بود و مرتب با تلفن و تلفنگرام از اين گوشه و آن گوشه استمداد مى كرد و حق هم داشت . لذا ما هم فشار مى آورديم به بنى صدر، براى اينكه همه ى كليدها در دست بنى صدر (14) بود در حالى كه بنى صدر اصلا غمش نبود؛ چون بعضى از ارتشى ها در قضيه از دست دادن خرمشهر يك فلسفه اى به مغز بنى صدر القاء كرده بودند و آن اين بود كه ما زمين مى دهيم ، زمان مى گيريم ، به اين معنا كه طولانى شدن مدت به سود ما و به زيان دشمن است ، پس براى اين كه مقدارى خودمان را پيش ببريم و آماده بشويم و مجهز بشويم اگر زمين هم داديم ، داديم . غافل از اين كه در آن روز ماهم زمين و هم زمان هر دو را داشتيم از دست مى داديم و زمان هم واقعا به نفع ما نبود براى اين كه زمان هر چه مى گذشت دشمن مستقرتر و در زمين فرو رفته مى شد و دفاع خود را قويتر مى كرد. بنابراين مطلب اين طور نبود كه او مى گفت ولى به هر حال اين فكر در آبادان صادر شد والا اگر امام نبود اينها كوتاهى مى كردند و آبادان تا مدت ها بعد هم شايد مى ماند. (15)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)