صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 68

موضوع: *^*خاطرات و حكايتها - جلد دوم *^*

  1. #11
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    KH3


    به نظر من مرحوم آيت الله اشرفى اصفهانى مظهر يك روحانى كامل بود . در بعضى از كتابهاى نويسندگان معروف گاه چهره يك روحانى و صفاتى را كه يك روحانى بايد داشته باشد ديده ايم و خواهنده ايم . اگر من مى خواستم تمثيل مظهر يك روحانى كامل را به مردم معرفى كنم كه روحانى خوب آن كسى است كه اين صفات را داشته باشد، شخصيت مرحوم آيت الله اشرفى به عنوان يك روحانى خوب و ممتاز برايم تداعى مى شد . جون همه چيزهايى كه در يك روحانى لازم است وجود داشته باشد، در ايشان بود زبان نافذ، دل مهربان زندگى بى پيرايه ، تن خستگى ناپذير، اراده ى قوى ،


    KH4

    اشتياق و علاقه فراوان به خدمت . ايشان عاشق خدمت بود كه اگر نبود جا داشت اين همه تلاش نكند و هيچ كس هم از ايشان متوقع نبود در سن بالاتر از هشتاد سالگى مثلا به فعاليت و تلاش و رفت و آمد بپردازد . اما ايشان به علت عشق و علاقه اى به كار كه به خاطر خدا براى مردم داشت از فعاليت باز نمى ايستاد و به همين جهت هم تاثير اين مرد و امثال ايشان خيلى زياد بود.
    من يك وقت درباره شهداى محراب گفتم كه در حقيقت آنها بال و پرهاى امام بودند و كسانى بودند كه پيام امام و پيام اين انقلاب را تا اعماق جامعه رسوخ مى دادند و مى رساندند. چه كسى هست كه روحيه ى امام و منطق امام و فقه انقلابى و اسلامى امام را به زواياى جامعه مى رساند و از موضع يك انسانى كه مورد قبول و احترام مردم هست ، اين افكار را مثل آب زلال در كام تشنه ى مردم مى ريزد؟ بله يك روحانى درانى حد است كه مى تواند چنين مسئوليت خطيرى را به عهده بگيرد.
    منافقين و عناصر ضد انقلاب و ضد مردم درست تشخيص دادند كه سراغ شهداى محراب رفتند و آنها را به شهادت رساندند. آنها مى دانستند نقش و تاثير اين بزرگمردان در بسيج مردم و در حركت دادن و شكل دادن به حركت انقلاب چقدر زياد است . اما البته اشتباه منافقين اين بود كه براى نابود كردن اين عزيزان شهيد كردنشان را انتخاب كردند، زيرا شهادت نه فقط شخصيت آنها را از بين نبرد و نه فقط آنها را به فراموشى نسپرد و نه فقط ياد و خاطره و اثر مستمر آنها را از مردم باز نگرفت بلكه حتى شديدتر و پررنگتر كرد .
    من خيال نمى كنم كه اين عزيزانى كه در طول اين مدت به شهادت رسيدند بعد از شهادتشان تاثير كمترى از زمان زندگى شان روى مردم داشته باشند و لذا با اغتنام از فرصت به مردم باختران و خانواده محترم اين شهيد عزيز، به دوستان و نزديكان و ارادتمندان ايشان در اصفهان و قم و در هر جاى ديگر مجددا به خاطر شهادت ايشان تبريك و تسليت مى گويم و اميدوارم كه پيام اين نفس گرم و دل تپنده و جوشان انقلاب و اسلام ، همچنان براى مردم قابل فهم و قابل درك و قابل عمل باشد. (10)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. #12
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    امشب مى خواهم بروم مهمانى و ممكن است ديگر برنگردم
    49932299639013682790
    يكى از تاسف هاى من اين است كه آن خاطرات را در آن زمان ننوشتم ، جون اگر ريز جزئيات نوشته مى شد، امروز يك كتاب خيلى خواندنى و آموزنده و شيرينى در اختيار داشتيم كه البته وقت هم نبود، يعنى آن فرصتى كه انسان بنشيند و روزى يكى دو ساعت چيز بنويسد اصلا وجود نداشت . اما يك چيزهايى به خاطرم مانده است و يك چيزهاى مختصرى هم يادداشت كرده ام كه گاهى آن يادداشت ها را نگاه مى كنم .
    در مورد آبادان همان طور كه مى دانيد محاصره ى آبادان تدريجا انجام گرفت يعنى از اولين ماههاى جنگ و شايد از اولين هفته هاى جنگ بود كه عراقى ها از محور طلايه و حسينيه وارد شدند، مرز را شكافتند و به طرف اهواز كه نسبت به آن نقطه از مرز طرف شرق محسوب مى شود آمدند و يكى از كارهايشان اين بود كه خودشان را به رودخانه ى كارون چسباندند كه در آن جا ما پادگان مهمى به نام پادگان حميد داشتيم ، اين پادگان را گرفتند و بعضى از تاسيسات آن را ويران كردند، بعضى را هم مورد استفاده قرار دادند و بعد جاده ى اهواز خرمشهر را گرفتند، ولى جاده ى اهواز آبادان كه طرف غرب رود يعنى طرف جنوب بود، باقى ماند اما چون آنها هدفشان اين بود كه آن جاده را نيز تصرف كنند، لذا خودشان را به رودخانه رساندند .
    رودخانه ى كارون را وقتى در نقشه نگاه كنيد مشخص است كه در يك جاهايى به خرمشهر نزديك مى شود و يك جاهايى هم به جاده آبادان ؛ در آن موارد و جاهايى كه اينها رسيده بودند كنار رودخانه ، از جمله كارهاى برادران ما در آنجا اين بود كه مى رفتند به اينها ضربه مى زدند و من خاطره اى در اين رابطه دارم كه بد نيست بگويم گرچه شايد قبلا هم گفته باشم .
    برادرى بود به نام حاج صادق عبدالله زاده كه بسيار مرد خوب و از كسبه بازار تهران بود. ايشان آمده بودند در ستادى كه ما آنجا بوديم (و مرحوم چمران هم بودند) كار مى كرد، با توجه به اين كه ايشان يك بازارى بود و مرد جوانى هم نبود، اما

    kk1


    لباس رزم به تن مى كرد. به ياد دارم آن شبهاى اول كه رفته بوديم استاندارى و من در اطاق داشتم نماز مى خواندم ايشان هم در همان اتاق داشت تلفنى به تهران صحبت مى كرد در حاليكه من نمى دانستم با چه كسى صحبت مى كند و خودش را هم نمى شناختم كيست اما چون لباس نظامى به تنش ‍ بود، خيال مى كردم بايد درجه دار يا افسر باشد ايشان داشت با خانواده اش ‍ تركى صحبت مى كرد و من بعد از نماز نشسته بودم داشتم حرف هاى او را مى شنيدم البته نمى دانم با برادرش بود يا با شريكش ، ولى معلوم بود كه آن طرف از نزديكان ايشان است . به هر حال او مى گفت امشب مى خواهم بروم مهمانى و ممكن است برنگردم بنابراين اگر برنگشتم ، به بچه هاى من برسيد. و لذا من خيلى منقلب شدم از اين كه يك چنين مردى عازم مرگ و شهادت است و اين طور صحبت مى كند. بعد وقتى پرسيدم اين مرد كيست ، گفتند حاج صادق عبدالله زاده از كسبه بازار است ، كه بعد هم شهيد شد. البته نه در آن شب بلكه بعد از دو سه ماه به فيض شهادت رسيد. (11)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  3. #13
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    دفاع موجب شد آنها طرح را قبول كنند
    49932299639013682790
    در همان اوقات بچه هاى ما به آن جا(كناره رود كارون ) مى رفتند همچنان كه يك عده از بچه هاى سپاه همان زمان رفتند در نقطه ى موازى عراقى ها آن طرف رود كارون (يعنى در حدود دار خونين يك منطقه اى بود به نام محمديه و شايد هم سلمانيه كه حالا درست به ياد ندارم ) در آنجا مستقر شدند و جزء آن برادرانى كه رفتند آنجا و مستقر شدند، يكى هم برادرمان رحيم صفوى است كه اكنون جزء عناصر اصلى سپاه و جزء برادران عاليرتبه سپاه است و آن وقت جزء بچه هاى معمولى سپاه و جزء دوستان نزديك سرهنگ صياد شيرازى بود كه در كنار سرهنگ شيرازى در كردستان جنگيده بود و خيلى هم جوان مومن و صالح و خوبى بود؛ ايشان يك عده از برادران را آورده بود آن طرف رود كارون و با امكانات خيلى كمى يك پايگاه زده بودند كه گاهى ايشان به اهواز در آنجا كه ما بوديم مى آمد تا از ستاد محل استقرار ما، يا لشكر وسايلى را كه مى خواست بگيرد، اما براى او مشكل درست مى كردند و ايشان هم از برادران خونسرد سپاه در برخورد با برادران ارتشى بود، چون آنوقت برادران سپاه و ارتش در اوايل كار كه با يكديگر همكارى مى كردند، زياد نمى توانستند با هم بسازند و خيلى زود از هم ديگر مى رنجنيدند، اما ايشان آدمى بود كه اصلا نمى رنجيد و هر وقت مى آمد آن جا كه مثلا يك خمپاره 81 كه مى خواست با توجه به اينكه چيز مهمى هم نبود مدتى معطل مى شد ولى مى آمد مرا يا ديگران با مى ديد تا بالاخره درست مى شد و برمى گشت مى رفت .
    خلاصه اين كه اينها تدريجا يك پايگاهى به اين نحو درست كردند و همان را

    kk2

    نقطه اى توسعه قرار دادند تا در نهايت به شكست حصر آبادان و راندن نيروهاى دشمن در عمليات ثامن الائمه منتهى شد البته با استفاده ى اصلى از همان پايگاه و با طرح برادران سپاه كه اين طرح را ايشان آورد در يكى از جلسات شوراى عالى دفاع در دزفول براى مطرح كرد.
    غرض اين كه اين بچه ها در منطقه سلمانيه گرد آمدند و كم كم براى دشمن يك موانعى درست كردند و اطراف خودشان را مين كاشتند . آن وقت يك كانالى هايى درست كردند تا از اين كانال ها بدون اين كه دشمن آنها را ببيند خودشان را به نزديكى هاى دشمن برسانند براى اين كه حرف هاى دشمن را استماع كنند، در حالى كه دشمن آمده بود اين طرف رودخانه سر پل گرفته بود و داشت سر پل خود را توسعه مى داد و همان طور كه مى دانيد همين توسعه سر پل براى دشمن يك موفقيت و براى ما يك ناكامى شد، اما همين موفقيت در نهايت دام دشمن شد و به شكست خودش انجاميد . البته چنانچه دشمن اين طرف كارون نيامده بود و اين كار خطرناك را نكرده بود، مسلما ضربه عمليات ثامن الائمه را نمى خورد.
    به هر حال دشمن سر پل خود را وسيع كرد تا رساند به جاده ماهشهر- آبادان ، يعنى يك چنين منطقه وسيعى را توانست با اين شيوه بگيرد و شايد حدود دو لشكر يا بيشتر در آنجا مستقر كرده بود كه اكنون دقايق آن درست به يادم نيست ، و در عين حال اين درياى دشمن موجب اين نمى شد تا بچه هاى ما كه يك عده معدودى بودند در آن جا نمانند و مقاومت نكنند و احساس نكنند كه مى توانند پيش بروند لذا ماندند و حقا و انصافا مقاومت كردند و اين طرحى را كه همين برادران ما درست كرده بود، آورد دزفول (البته بنى صدر و آن كسانى كه اطراف او بودند، حاضر نبودند حرف سپاه را حتى گوش كنند تا چه جاى اين كه عمل كنند و معتقد بودند اينها بچه و خامند و وارد نيستند و يك مقدار هم از اينها كودك بودند، اين بود كه خيلى اعتنا نمى كردند) ايشان به ما متوسل شد، من هم ترتيبى دادم كه ايشان يعنى خود برادر رحيم صفوى طرحش را برداشت آمد جلسه شوراى عالى دفاع و گفت اگر اين مقدار نيرو باشد ما حصر آبادان را مى شكنيم ، البته جدى گرفته نشد. ولى من و برادران ديگرمان آقاى هاشمى و مرحوم رجائى آن وقت ها جبهه قوى داشتيم و خوب مى توانستيم با اين مسائلى كه آنها داشتند برخورد كنيم يك قدرى از آن طرح دفاع كرديم تا بالاخره دفاع ما موجب شد، آنها طرح را قبول كردند و گفتند برود در لشكر مربوطه كه در آن منطقه بود تكميل شود، و بنابراين طرح رفت در آن جا. البته چند ماه معطل شد و اين كه مى گوييم شايد مربوط مى شود به آذر ماه يا ديماه سال 59 كه همان طور ادامه پيدا كرد تا در سال بعد يعنى سال 60 و در مرداد ماه يا شهريور ماه سال شصت بود كه عمليات شكستن حصر آبادان انجام گرفت ، يعنى حداقل پنج ، شش ماه طول كشيد، اما همين طرح بود كه پياده شد، البته با تكميل و دقت بيشتر و تعداد نيرويى را هم كه آن برادران پيش بينى كرده بودند و به آن اضافه شد و الحمدلله آن كار انجام گرفت ، از مساءله حصر آبادان من اين را در خاطر دارم .
    (12)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #14
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    49932299639013682790
    خاطره اى شادى آور روز برادرانمان را فراموش نمى كنم
    49932299639013682790
    البته در اين رابطه (شكستن حصر آبادان ) خيلى خاطرات در ذهنم هست كه شايد همه آنها را در ياد نداشته باشم ، يا به تفصيل يادم نيايد؛ از جمله آنها كه جزء خاطرات شيرين است ، نفوذ نيروهاى دشمن به غرب بهمن شير، يعنى داخل جزيره آبادان بود و چون قسمت شرقى جزيره آبادان را رودخانه اى بهمن شير مى پوشاند، دشمن آمده بود داخل نخلستانهاى كنار رودخانه بهمن شير و از رود خانه هم عبور كرده بود وارد جزيره آبادان شد، يعنى در آن وقت ما نه فقط از طرف شرق آبادان بلكه حتى از جنوب آبادان هم از داخل جزيره تهديد مى شديم و اين براى ما، خيلى چيز تلخ و خطرناكى بود كه برادران ارتش و اقعا در آن جريان خيلى تلاش و فداكارى كردند.
    يك فرماندهى بود كه اكنون اسمش يادم نيست ، يعنى سرهنگى بود كه ظاهرا فرمانده يك تيپ يا گردان بود و شجاعت خيلى زيادى كرد، بعد هم به او نشان تقدير دادند و در آن زمان ، هم برادران سپاه بودند، هم متفرقه در آبادان زياد بود و همان طور كه مى دانيد در آبادان ستادهاى كوچك رزمنده و فداكار و شجاع ، وابسته به گروهاى مختلف و جود داشت ، اما بدون انسجام بودند و همه اينها با اين نيت آن جا ريخته بودند كه دشمن را بعد از اين كه وارد جزيره آبادان شده بود و شهر آبادان را تهديد مى كرد، از آن جا بيرون كنند و همين كار را كردند و آن شكست براى دشمن در آن جا به قدرى تلخ و گزنده بود كه من خاطره ى شادى هاى آن روز برادرانمان را فراموش نمى كنم و آن روز تعداد زيادى از دشمن متجاوز را كه به سمت آبادان مى آمدند در رودخانه ريختند و غرق كردند. (13)

    KH6


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. #15
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    49932299639013682790
    هم زمين و زمان را داشتيم از دست مى داديم
    49932299639013682790
    خاطرات زيادى از آن دوران دارم كه يكى از آنها خاطره ى استمدادهاى پى در پى آقاى دكتر شيبانى است و من آن وقت به رفقا مى گفتم دكتر شيبانى رفته است آبادان تا شهيد شود و واقعا رفته بود آن جا كه برنگردد زيرا اين كه مى گويم اصلا به ايشان مى آمد و اين طور وانمود مى شد، چون رفته بود آن جا نشسته بود و مرتب با تلفن و تلفنگرام از اين گوشه و آن گوشه استمداد مى كرد و حق هم داشت . لذا ما هم فشار مى آورديم به بنى صدر، براى اينكه همه ى كليدها در دست بنى صدر (14) بود در حالى كه بنى صدر اصلا غمش نبود؛ چون بعضى از ارتشى ها در قضيه از دست دادن خرمشهر يك فلسفه اى به مغز بنى صدر القاء كرده بودند و آن اين بود كه ما زمين مى دهيم ، زمان مى گيريم ، به اين معنا كه طولانى شدن مدت به سود ما و به زيان دشمن است ، پس براى اين كه مقدارى خودمان را پيش ببريم و آماده بشويم و مجهز بشويم اگر زمين هم داديم ، داديم . غافل از اين كه در آن روز ماهم زمين و هم زمان هر دو را داشتيم از دست مى داديم و زمان هم واقعا به نفع ما نبود براى اين كه زمان هر چه مى گذشت دشمن مستقرتر و در زمين فرو رفته مى شد و دفاع خود را قويتر مى كرد. بنابراين مطلب اين طور نبود كه او مى گفت ولى به هر حال اين فكر در آبادان صادر شد والا اگر امام نبود اينها كوتاهى مى كردند و آبادان تا مدت ها بعد هم شايد مى ماند. (15)


    KH7



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  6. #16
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    49932299639013682790
    از شادى گرفتن چهار قبضه خمپاره انداز در پوست نمى گنجيديم
    من خاطره هاى زياد و تلخى از اين جريان دارم (16) كه البته اين را هم بايد برويم سپاه در آن وقت انسجام و سازماندهى لازم را نداشت ، يعنى آن سپاهى را كه شما اكنون مى بينيد با سپاهى كه در سال 59 بود نيم شود مقايسه كرد، براى اين كه اولا سپاه در آن روز كوچك بود و حالا بزرگ شده است ثانيا اين كه سپاه آن وقت ضعيف بود و حالا قوى شده است ، لذا اصلا سپاه آن روز و امروز دو چيز است بدين معنا كه آن روز سپاه يك سازمان رزمى كه آماده جنگ باشد را نداشت و اصلا سازماندهى نداشت ، چون اولين باز، ما در اهواز نشستيم و طرح تيپ هاى سپاه را ريختيم ، و در آن جلسه اى كه به اين منظور تشكيل شده بود من هم شركت كردم بدين ترتيب كه يك عده اى از برادران سپاه از تهران و خود اهواز و از منطقه در آنجا جمع بودند و ما را از آنجا خواستند براى اينكه بنشينيم يك فكرى براى كارهاى جارى بكنيم . من در آن جا چند سئوال را مطرح كردم كه در حقيقت سئوال هاى من پيشنهاد بود و روى كاغذ نوشتم پيشنهاد به جاى سئوال و در غالب سئوال ، اما در ظاهر سئوال بود و در باطن پيشنهاد، من در آن جا مطالبى را مطرح كردم كه خلاصه اش اين بود، چرا سپاه سازماندهى نمى كند و تيپ تشكيل نمى دهد؟ در آن روز ما فكر نيم كرديم سپاه بتواند حتى لشكر هم تشكيل بدهد و حداكثر آنچه در ذهن ما مى آمد تيپ بود.
    البته سپاه چيزى داشت به اسم گردان ، يعنى چيزهايى كه در حقيقت گردان هم نبود و تجهيزات گردان و سازماندهى درست و فرماندهى درست و ستاد درستى نداشت ، فقط يك مجموعه ها و گروه هاى نامنظم در حقيقت تشكيل دهنده پيكره سپاه بودند كه وقتى داوطلب ها هم مى رفتند، در همين بى سازمانى غرق مى شدند . لذا يك نيروى بدون سازماندهى بودند و واقعا از نيروهاى سپاه در آن وقت به درستى استفاده نمى شد و اين نيرو هدر مى رفت كه خود اين مشكلى بود، اما يكى از دردهاى بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهيزات بود و اين را دست كم مى توانست تاءمين كند، ولى هر بار كه اينها براى چيز كوچكى مراجعه مى كردند با ترشرويى مواجه مى شدند . من فراموش نمى كنم كه گاهى براى تهيه پنجاه قبضه آرپى جى غصه اى درست مى شد يعنى وقتى اين بچه هاى سپاه مى آمدند كه ما فلان جا مى خواهيم عمليات كنيم ، آرپى جى نداريم مى گفتم چند تا مى خواهيد؟ مى گفتند پنجاه تا، تلفن مى كرديم به تهران مى گفتند نيست و اصلا امكانات به سختى به اينها داده مى شد و اين آر.پى .جى را بيشتر سپاه داشت و ارتش ‍ كمتر داشت اما خمپاره يا فرض كنيد تفنگ هاى انفرادى يا انواع گلوله ها و فشنگ ها را هم به اينها نمى دادند، حالا پشتيبانى توپخانه كه هيچ چون اگر يك وقتى گفته مى شد بچه هاى سپاه دارند مى روند جلو؛ توپخانه لشكر آنها را پشتيبانى كند، اين اصلا قابل قبول نبود و اگر هم فرضا انجام مى گرفت ، يك معجزه به حساب مى آمد و هم چنين يك وقتى اگر يكى دو تا خمپاره انداز به سپاه داده مى شد، يك حادثه به شمار مى رفت كه از جمله در همين منطقه دارخوين يادم هست ، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره مى خواستند و من رفتم ترتيب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادى در پوست نمى گنجيديم كه توانستيم چند تا خمپاره به بچه ها بدهيم حالا شما ببينيد در اين جنگ با اين عظمت چهار قبضه خمپاره چقدر مى تواند اثر داشته باشد؟ غرض اين است كه اين قبيل مسائل زياد بود.
    (17)


    49932299639013682790


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. #17
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    49932299639013682790
    بنى صدر بيچاره ، هيچ در مسايل جنگى وارد نبود
    49932299639013682790
    در دزفول ما عملياتى داشتيم ، نيروهاى ما به عراقى ها حمله مى كردند و اين عمليات را بنى صدر خيلى با باز و تفاخر شروع كرد. مدتى بود كه گفته مى شد چرا اقدام به عمليات نمى كنيد و... نيروهاى ما همين طور راكد نشسته بودند و منتظر بودند تا دشمن حمله كند تا جايى كه حالت تعرض و ميل به تعرض از اينها داشت گرفته مى شد. و همان طور كه مى دانيد از جمله چيزهايى كه روحيه نيروهاى خودى را خراب مى كند، بكار و بى تحرك ماندن است و عامل عدم تحرك ، روحيه نيروها را اصولا ضعيف مى كند، چنان كه الان هم يك يك از علل مهمى كه نيروهاى دشمن ما را در نهايت به سوى ضعف برده همين عدم تحرك است چون اينها تقريبا دو سال است تحرك ندارند، مگر اينكه ما حمله بكنيم و آنها هم دفاع كنند. لذاست كه موانع از سيم خاردار و كانال و چه در فاصله 2 الى 3 كيلومتر درست كرده اند و آن پشت نشسته منتظرند كه نيروهاى ما ضربه اى بزنند تا اينها مجبور شوند از خودشان دفاعى بكنند و تحركى نشان دهند. بنابراين نيروهاى دشمن اكنون به خاطر عدم تحرك ، روحيه شان بشدت ضعيف و متزلزل است . در آن روز هم كه ما ديديم كه وضع مان دارد اين چنين مى شود مرتب مى گفتيم كه حمله كنيد، ولى بنى صدر مى گفت آماده نيستيم و نمى توانيم ؛ يعنى او كه وارد نبود اما به او القاء مى كردند و واقعا بنى صدر بيچاره هيچ در مسائل جنگى وارد نبود و تا آخر هم وارد نشد؛ اما اين خاطره اى را كه حالا يادم آمد عرض كنم .
    يك روزى خدمت امام بوديم و من خدمت امام شكوه مى كردم كه به نظرات ما و ديگران وقعى گذاشته نمى شود و از جمله گفتم : ايشان (يعنى بنى صدر) در امر ارتش ورودى ندارد، بنى صدر برآشفت و گفت من تاريخ 2500 ساله ارتش ايران را بلدم ، شما چطور مى گوييد كه وارد نيستم . گفتم بله من آن را نفى نكردم ، شما 2500 سال تاريخ ارتش را مى دانيد اما وضع كنونى و كار كنونى ارتش را اصلا نمى دانيد ككه حقيقت هم همين بود. او شب مى نشست چند نفر از برادران نظامى را جمع مى كرد و با آنها مشورت مى كرد، آنها هم به او خبر مى دادند، او حتى گزارش هاى نظامى آنها را نمى فهميد؛ مثلا تا مدت ها نمى دانست پدافند يعنى چه ؟ يا سلاح پدافندى و آفند يعنى چه ؟ حتى اصلا اسم سلاح را نمى دانست و اشتباه مى كرد كه تانك چيست ؟ نفر بر چيست ؟ يا خمپاره انداز چيست ؟ يا مثلا موشك انداز و توپخانه چيست ؟ او اصلا اينها را نمى دانست ، لذا از مسائل نظامى هيچ چيز سرش نمى شد، فقط آنها يك چيزى به او مى گفتند، او هم طوطى وار تكرار مى كرد و پياپى مى گفت ما امكانات نداريم .
    (18)


    KH8


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  8. #18
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    49932299639013682790
    تلخى آن روز را من هرگز از ياد نمى برم
    49932299639013682790
    آن روز همه ما دزفول بوديم ، يعنى من و آقاى هاشمى رفسنجانى و مرحوم رجائى و اعضاى شوراى عالى دفاع همه در آن جا در دزفول بوديم . صبح كه حمله شروع شد، ما رفتيم در بخش هايى كه مراكز خبر و اطلاع و مراكز فرماندهى بود، سئوال مى كرديم مى گفتند بله نيروهاى ما اكنون فلان جا را زده اند و الان فلان جا هستند و دارند پيش مى روند؛ يعنى مرتب به ما خبر پيشروى مى دادند؛ ماهم خوشحال بوديم

    KH9

    كه داريم پيش مى رويم ، وقتى ظهر آمديم در آن محل استقرارمان كه يك اتاقى داده بودند به من و مرحوم رجايى و آقاى هاشمى ، آن جا نشسته بوديم داشتيم با هم صحبت مى كرديم كه گفتند دو نفر از برادران سپاه با شما كار دارند، يعنى فرمانده سپاه دزفول با يك نفر ديگر، گفتيم بگوييد بيايند، آمدند و با تلخى گفتند ما شكست خورديم ، هيچ كدام از ما سه نفر باور نكرديم و به طور قاطع گفتيم چون شما بدبين هستيد و حاضر نيستيد با ارتش كار كنيد و حرف فرماندهان ارتش را قبول كنيد بدبينى به خرج مى دهيد. گفتند نخير، ما الان شكست خورده ايم و نيروهاى ما دارند برمى گردند اين قدر هم كشته داديم ، چقدر تانك داديم و غيره و شما بدانيد كه تا عصر ما منهدم مى شويم ، حالا اين در وضعيتى بود كه ما شايد يك ربع قبل از آن خبر پيشرفت مى شنيديم و لذا بعد از اين كه ديديم اين برادرها چنين مى گويند گفتيم برويم از بنى صدر بپرسيم . بنابراين بحث شد چه كسى برود، چه كسى نرود كه البته من نرفتم چون سعى مى كردم با بنى صدر كمتر روبرو شوم ، براى اينكه يك قدرى تند بودم و تحملم كم بود و با توجه به اينكه او هم رفتارش رفتار بدى بود مى ترسيدم به هم بزنيم . لكن چون مرحوم رجايى و آقاى هاشمى با حلم بودند و خوش اخلاقى مى كردند، يكى از اين دو نفر كه حالا يادم نيست كدامشان بودند، رفت پيش بنى صدر كه خبر بدهد به او بچه هاى سپاه اين طور مى گويند بنابراين شما يك تحقيقى بكن . وقتى ايشان رفت ما ديديم كه نيامد، حالا نگو كه وقتى ايشان مى رود آنجا از ارتش هم آمده بودند و داشتند به او خبر مى دادند كه وضع ما بد شده و معلوم شد كه اين خبر راست بوده است . وقتى ما ديديم كه آن برادرى كه رفته بود، نيامد نگران شديم ، ده بيست دقيقه بعد هم ما رفتيم ديديم بله مطلب حقيقت دارد، كه در آنجا كاشف به عمل آمد و در اين قضيه از مشورت سپاه هيچ استفاده نشده و حال اينكه سپاه قبلا اين ماجرا را پيش بينى كرده است ، يعنى اينطور شده بود كه نيروهاى ما حمله كرده بودند و رخنه اى را در خط دشمن به وجود آورده بودند و دشمن و دشمن هم خود را باز كرده بود تا اينها وارد شوند كه اينها هم بى توجه وارد مى شوند و اين رخنه را به خيال خودشان چند كيلومتر پيشرفت مى كنند و حال اين كه دشمن به طور تاكتيكى خود را باز كرده بود تا اينها وارد شوند؛ اما بعد كه خوب وارد شدند از اطراف به اينها حمله كردند و بشدت اينها را زير فشار قرار دادند در حالى كه اين مطلب را بچه هاى سپاه دزفول آن وقت پيش بينى كرده بودند و به اينها گفته بودند اما اينها توجه نكردند.
    عصر آن روز وقتى ما همه رفتيم به نزديك آن پل دزفول كه در روى كرخه هست و اين طرف پل قرار گاه نيروهاى ما بود، من تلخى آن روز را فراموش ‍ نمى كنم كه براى ما يك روز تلخى بوده آن روز. وقتى ما رفتيم در آن جا، فرماندهان آمدند و گزارش دادند اين طور شده است ، ما در همان حال ديديم نيروهاى ما از ميدان جنگ برمى گشتند، يعنى شكست خورده عقب نشينى سختى كردند كه نمى توان گفت عقب نشينى ، بلكه يك چيزى بين عقب نشينى و فرار بود، يعنى در حقيقت عقب نشينى نبود كه يك شكل منظم و تاكتيكى خوبى داشته باشد. به هر حال تلخى آن روز را من هرگز از ياد نمى برم .

    49932299639013682790


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. #19
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    49932299639013682790
    مبارزه ريشه دار و عميق و با ابعاد جهانى
    49932299639013682790
    انگيزه تبعيد امام در سال 43 اين بود كه رژيم ايران و در پشت سرش ‍ دستگاههاى امريكايى احساس كردند مبارزه روحانيت و مردم به رهبرى امام خمينى يك مبارزه بنيانى و آگاهانه است و تا قبل از : اگر چه شور و حماسه و مبارزه براى اين دستگاهها كاملا واضح بود، چون حماسه 15 خرداد و قبل از آن ماجراى مدرسه فيضيه در دوم فروردين و چندين ماجراى خونين و حماسه آميز ديگر را دستگاهها از مردم و به خصوص از روحانيت مشاهده كرده بودند، لكن تصور مى كردند شعارهاى روحانيت و انگيزه هاى اين مبارزه عمومى صرفا به يك چند حكمى كه مغاير با موازين شرعى است منحصر مى شود، و لذا تصور نمى كردند كه همه ابعاد يك مبارزه سياسى را در بر بگيرد .
    وقتى در ماجراى كاپيتولاسيون و مصونيت مستشاران نظامى آمريكا، امام آن سخنرانى تاريخى پرمحتوا و پر مغز را كردند و مساءله كاپيتولاسيون را آن طور تشريح كردند كه همه مردم به روشنى مى توانستند بفهمند مصونيت مستشاران نظامى امريكا يعنى چه و تاثير اين حركت در وابستگى ايران را بيان داشتند، دستگاههاى وابسته به رژيم و همچنين دستگاههاى امريكايى فهميدند كه مبارزه ايران به رهبرى امام خمينى يك مبارزه ريشه دار عميق و با ابعاد جهانى است ، لذا خطر اين مبارزه برايشان بيشتر آشكار شد .
    البته مبارزات سياسى در دنيا زياد است و دستگاههايى استعمارى هم از آنها چندان واهمه اى ندارند، حتى ندر بعضى جاها آن چنان مبارزاتى را كه به سود خودشان است مى خواهند، اما آن مبارزه اى كه با انگيزه هاى دينى توام و با ايمان عميق مذهبى و با رهبرى يك مرجع تقليد و يك عالم بزرگ در سطح توده هاى مردم و همراه با ابعاد سياسى و نظامى انجام مى گيرد، به شدت براى دستگاههاى استعمار خطرناك است ، اين چيزى بود كه در انقلاب ما پيش آمد و ديديم كه چگونه براى دستگاههاى استعمارى خطرناك بود تا به سقوط رژيم شاه كه خيلى براى استكبار جهانى محترم بود منتهى شد و حتى به تشكيل نظام جمهورى اسلامى كه فوق العاده براى استكبار جهانى خطرناك است رسيد و وقتى امام آن سخنرانى را كردند، خوشبختانه بر خلاف سخنرانى عاشورا كه طنين واضحى از صداى امام در آن نوار مشهود نيست در اين سخنرانى نوارهاى واضحى از امام باقى است و ضمن اين كه سخنرانى مفصلى است ، براى همه قابل استفاده مى باشد.
    دستگاه كه احساس خطر مى كرد همان كارى را كه در سال 42 كرده بود مجددا انجام داد، يعنى شبانه ريختند به منزل امام و امام را دستگير كردند و مستقيم آوردند در فرودگاه تهران و همچنان كه خاطره اين دستگيرى را يك وقتى امام خودشان براى ما نقل فرمودند، يا يك هواپيماى 130- س ‍ نظامى ، امام را از تهران به تركيه تبعيد كردند و لذا حادثه اى تبعيد امام سر آغاز يك مرحله ى جديدى از مبارزه است يعنى تا آن روز مردم ، را در كنار خودشان مى ديدند و رهبرى امام به يك شكل مستقيم و نزديك انجام مى گرفت . اما با ربودن امام از قم و تبعيد ايشان به خارج از كشور از طرفى يك حالت يتيمى و بى سرپرستى در ميان مبارزين و مخصوصا مبارزين حوزه علميه پيدا شد و از طرف ديگر امام هم ، فرصت هاى خوبى پيدا شد تا بتوانند براى مسائل آينده مبارزه فكر كنند و برنامه ريزى هاى آينده را در ذهن خودشان بپرورانند .
    بنابراين به يقين اين مدت 14 سالى كه از 13 آبادان سال 43 تا 12 بهمن سال 57 (يعنى روز ورود امام به ايران ) طول كشيد در تمام مدت اين 14 سال ، هم ملت ما پختگى ها و قوام يافتگى هاى لازم را براى حركت عظيم انقلاب 22 بهمن به دست آوردند و هم امام

    kk4

    اين فرصت را پيدا كردند تا براى رهبرى چنين حركت عظيمى ، برنامه ريزى و آينده نگرى لازم را بكنند . و اين تبعيد هم مثل همه تدابير شياطين و دشمنان خدا كه به قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمين طرح ريزى شده بود، در نهايت به سود اسلام و مسلمين و در جهت سير طبيعى انقلاب اسلامى تمام شد. (19)



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  10. #20
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    هنگام ورود به آن مجلس نگران بوديم اما موقع خارج شدنخوشحال

    ددر آن هنگام كه امام به تركيه تبعيد شدند، من در مشهد بودم و در همان روز، يعنى آن روزى كه سحرگاهش امام را ربوده بودند، ما در مشهد يك اجتماع بزرگى از همه علما داشتيم كه در آن جا جمع شده بودند و درباره اين حادثه تبادل نظر مى شد براى اينكه چه تدبيرى بينديشند و بالاخره اين مجلس با اين تصميم پايان پذيرفت ، كه اولا همه نمازهاى جماعت براى يكى دو روز تعطيل باشد و فرداى آن روز صبح زود همه علما در مسجد گوهرشاد به هياءت اجتماع متحصن شوند و خواسته هايى داشته باشند، از جمله بازگشت حضرت آيت الله العظمى امام خمينى و همه ما با اين تصميم متفرق شديم . اما فردا صبح زود وقتى من مى خواستم طبق آن وعده به طرف مسجد گوهرشاد بروم ، يك ميهمانى داشتيم كه در منزل پدرم بودم . سحرگاه ، آن مهمان براى اين كه حرم مشرف شود از منزل بيرون رفته بود و در بازگشت وقتى ديد من دارم مى روم بيرون گفت شما نرويد راه ها بسته است . از قرار معلوم در همان اذان صبح ران ها را بسته بودند و نيروهاى پليس خودشان را براى مقابله آماده كرده بودند، لذا هيچ كس را راه نمى دادند و طبعا ورود به مسجد هم امكان نداشت ، ولى در عين حال من از منزل خارج شدم و گفتم بروم ببينم چه خبر است . وقتى آمدم ، ديدم از فاصله هاى بسيار دور تا مسجد گوهرشاد مردم ايستاده بودند و مامورين نمى گذاشتند هيچ كس به مسجد گوهرشاد نزديك شود . لذا قضيه منتفى شد تا بعد از چند روز كه يك اجتماع بزرگى از علماى مشهد به دعوت آيت الله ميلانى در منزل آن مرحوم تشكيل شد و همه ما آن جا جمع شديم براى يك امرى كه معلوم بود آن چه امرى كه معلوم نبود آن چه امرى است و ما احتمال مى داديم در آن مجلس آقاى ميلانى بخواهند بگويند مبارزه امكان پذير نيست و نمى شود كارى كرد، چون در مقابل اين حادثه ما را چاره اى نداريم .
    و به هر حال ما فكر مى كرديم ايشان چنين چيزى را عنوان خواهد كرد و لذا قبلا به مرحوم آشيخ مجتبى قزوينى كه از علماى بزرگ و مبارز و بسيار محبوب بين خواص بود مراجعه كرديم كه قرار بر اين شد اگر چنانچه آقاى ميلانى در آن مجلس به يك چنين اظهاراتى دست زدند، ايشان مخالفت خودش را با اين حرف اظهار كنند و ما هم از اطراف به ايشان كمك كنيم ، يعنى من و چند نفر ديگر از برادرانمان كه از جوان ها و در ميان اهل علم معروف به شور و حماسه مبارزه بوديم ايشان را يارى دهيم ، اما وقتى رفتيم به منزل آقاى ميلانى ، برخلاف تصورمان ديديم نه تنها ايشان صحبت از اين كه نمى شود مبارزه كرد نكردند، بلكه يك نامه اى هم براى امام خمينى نوشته بودند به تركيه كه بسيار متن قوى و محكمى داشت و اين نامه را مى خواستند براى اين جمع بخوانند و بگويند ما نامه را مى خواهم براى آقاى خمينى بفرستم ؛ يعنى مطلب درست برعكس آن تصور ما شد. لذا با اين كه ما هنگام ورود به آن مجلس نگران بوديم و فكر مى كرديم آيا چه خواهد شد، اما از مجلس كه خارج مى شديم خوشحال بوديم ، زيرا جلسه خيلى خوبى بود و آن نامه را كه خاطرم نيست خود ايشان يا كس ديگرى از طرف ايشان خواند، بسيار نامه خوبى بود كه در فقراتى از آن نامه اشاره به بعضى از روايات از جمله روايت السكوت اخ الرضا و من لم يكن معنا كان علينا را براى اولين بار در آن جا از ايشان شنيديم . در آن نامه خطاب به امام خمينى بود كه من همان جمله اى را كه جد ما سيدالشهداء (عليه السلام ) به جناب ابوذر فرمودند: يا عم ان القوم منعوك دنيا هم و منعتهم دينك يعنى اين كسانى كه ترا تبعيد كردند دنيايشان را از تو دريغ داشتند، اما تو دينت را از آنها دريغ داشتى ، و دنباله آن جملات ديگرى هست كه الان درست به يادم ندارم ولى به هر حال بسيار نامه خوبى بود و يم حالت جديد و حركت جديدى بين مبارزين مشهد به وجود آورد و در همه جا يك روح تازه اى در كالبد مبارزين مشهد به وجود آورد و در همه جا يك روح تازه اى در كالبد مبارزين دميد، كه در تداوم آن ، حركات زيرزمينى و مخفيانه هم شروع شد.
    (20)




    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








صفحه 2 از 7 نخستنخست 123456 ... آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/