26594540094155430265
اما با اين كه فكر مى كردم امام اجازه ندهند، گفتم اگر امام اجازه داد مى روم و اگر نداد نمى روم . بنابراين ، يك روز رفتم خدمت امام و آن روز همه ى فرماندهان و مسؤ ولان ارتش هم بودند، كه براى كارگيرى رفته بوديم ، يعنى مى خواستيم گزارشى خدمت امام بدهيم و امام هم كارهايى با ما داشت . لذا وقتى رفتيم و بعد كارها تمام شد، من اين مطلب را مطرح كردم و گفتم اگر اجازه بدهيد من مى خواهم بروم خوزستان . امام برخلاف تصور من ناگهان با گشاده رويى اجازه دادند و من موفق شدم ، كه شهيد چمران هم آن جا نشسته بودند و بلافاصله به امام گفتند به من هم اجازه بدهيد بروم و برداشت من اين است كه شايد شهيد چمران در اين فكر نبود، ولى بعد از اين پيشنهاد من او هم در ذهنش رسيد كه پيشنهاد خوبى است . و امام گفت شما هم برويد، كه ما آمديم بيرون چمران گفت با هم برويم ، كه قرار شد همان ساعت حركت كنيم اما ايشان گفت من بروم دوستانم را هم اگر مى آيند آماده كنم ، كه قرار شد مثلا ساعت 3 الى 4 بعدالظهر حركت كنيم و در راءس ساعت با پنجاه الى شصت نفر آدم آمد فرودگاه . من هم با خودم چند نفر از دوستان را بردم و به پيشنهاد آقاى چمران رفتيم اهواز پياده شديم ، كه شب بود و از همان ساعت و به محض ورود رفتيم پادگان لشگر 92 و اتاق جنگ را ديدم . فرماندهان و استاندار و سپاهيان آن جا بودند و ما احساس كرديم كه بايد از همين الان شروع كنيم . لذا همان شب ساعت 12 يا يك بعد از نيمه شب بود كه با شهيد چمران و عده اى حدود چهل - پنجاه نفر ديگر كه آرپى چى داشتند يك گروه تشكيل داديم و رفتيم جبهه به طرف دب گردان به عنوان نفوذ در دشمن كه البته آن شب را هيچ كارى نتوانستيم بكنيم و ساعت 4 يا 5 صبح بود كه دست خالى برگشتيم . قبل از ما هم يك گروه سپاهى رفته بودند داخل جنگل كه آنها از وجود ما خبر نداشتند. لذا ما ديديم اگر ما هم برويم داخل جنگل ممكن است چون همديگر را نمى شناسيم بينمان درگيرى شود و يكديگر را بزنيم . اين بود كه برگشتيم و مقصود اين است كه ما از همان ساعت اول ورود شروع كرديم . بعد هم رفتيم دانشگاه اهواز را گرفتيم (دانشگاه جندى شاپور را) و بالاخره آمديم كاخ استاندارى و آن جا را مقر خودمان قرار داديم . شروع كرديم به كار و چمران با داشتن افراد زيادى كه همراه خودش بودند با توافق من و خودش فرمانده ى ستاد شد. بنابراين ، ايشان مسؤ وليت ستاد را عهده گرفت ، من هم كه فرماندهى نمى دانستم و حتى اگر يك وقتى مى خواستم در عمليات شركت كنم زير او بودم و با فرماندهى او مى رفتم . به هر حال ايشان شروع كرد به كار و آن جا را به صورت ستاد كاملى كه داراى اركان يك ستاد و عناصر نظامى داوطلب و داشتن ابزارهاى جنگى از همه نوع بود در آورد و اداره مى كرد. البته بنده هم چند ماهى آن جا بودم كه كمك هايى هم مى كردم و يك مقدار كارهايى را انجام مى دادم . لكن تشكيلات از لحاظ نظامى براساس ‍ محور شهيد چمران بود و بنابراين ستاد جنگ هاى منظم داشت . لذا هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه وجود و عدم دكتر چمران يكسان بود، بلكه به عكس ، آن اوايل و جودش يك ضرورت بود و بعدا هم وجودش يك چيز مفيدى بود. البته بعد از آن كه سپاه قوى شد و توانست خودش را جمع و جور كند و نيرو جذب كند از اين لحاظ ما هم به اين نتيجه رسيديم كه ستاد ديگر مفهوم وجودى ندارد و خود شهيد چمران هم در صدد بود كه ستاد را به تدريج جمع كند، اما ايشان شهيد شد و ديگر بعد از شهادتش ستاد جمع شد. (68)


reza39