خصوصيات بارز شهيد چمران
براى من جالب و هيجان انگيز است كه از اولين آشنايى هاى خودم با برادر عزيز و شهيدمان سخن بگويم .
اسم او را قبلا شنيده بودم و در سال 56 در رابطه با مسائل لبنان هم يك نوار چند ساعته از ايشان كه در آن نوار راجع به درگيرى هاى لبنان صحبت كرده بود گوش كردم كه در آن نوار نشانه ى شيفتگى فراوان به امام موسى صدر به وضوح مشاهده مى شد. و اطلاع داشتم كه ايشان در لبنان دستيار و مشاور آقاى صدر و همچنين فرمانده نظامى گروه امل است كه توسط امام موسى صدر تشكيل شده بود. در مجموع اطلاعات من از شهيد چمران همين ها بود، تا قبل از اين كه ايشان را در سال 58 براى اولين بار در نخست وزيرى ديدم . اما مناسبت ديگر و طريقه ى آشنايى من با ايشان اين بود:
كميته اى در نخست وزيرى تشكيل شد كه درباره ى مساءله ى ارتش بحث و مشورت مى شد و در مواردى هم تصميم گيرى مى كرد كه من و ايشان هر دو عضو اين كميته بوديم .
در بدو تشكيل اين كميته اولين روزى كه ايشان دعوت شده بودند، من وارد شدم و قيافه ى مهربان و صميمى و متواضع و دوست داشتنى چمران را اول بار در آن جا ديدم ، يعنى قيافه اى كه با ترسيم ذهنى من از چمران بكلى متفاوت بود و در آن جا خيلى گرم از من و يك برادر ديگرى كه با هم بوديم استقبال كرد. وقتى نشستيم ، ديدم مثل اين كه او هم با من آشنا بوده و خيلى زود احساس كردم كه يك انسان اهل ذوق و معنويت و علاقه مند به هنر و هنرمند است ، چنان كه در همه ى حركات و سكنات او اين حالات محسوس بود. به هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته و اين حالات محسوس بود. به هر حال كار ما شروع شد و اين همكارى در آن كميته و نخست وزيرى تقريبا تا هنگام منصوب شدن ايشان به وزارت دفاع ادامه داشت و چند ماه طول كشيد و در اين مدت به همان اندازه كه كارهاى معمولى داشتيم با هم دوست و رفيق هم بوديم ...
على اى حال ، آشنايى ما از اين شروع شد و خيلى زود با شهيد چمران صميمى شديم . اين صميميت هم آن وقتى بيشتر مى شد مه من آثار اين صميميت را در او مشاهده مى كردم و به طور كلى ايشان طبيعتا يك آدم صميمى بود، يعنى آدم دروغگو و متظاهرى نبود. مثلا من مى ديدم هر وقت با دوستان قديمى اش ملاقات مى كرد با هم روبوسى مى كردند و اين براى من جالب بود كه آدم با دوستان نزديك و صميميتش اكتفا نكند به اين كه فقط سلام و عليك كند يا فقط دست بدهد؛ چنان كه بعدها با خود من هم همين طور بود و لذا آن زمانى كه با هم اهواز بوديم وقتى از اهواز مثلا مى رفتيم تهران و بر مى گشتم يك روز طول مى كشيد مرا كه مى ديد با يك حالت تواءم با شعف بلند مى شد بغل مى گرفت و مى بوسيد يا اين كه مثلا اگر من تهران بودم او هم مى آمد تهران ، مرا بغل مى گرفت و مى بوسيد. يك چنين حالى در او بود و اين دوستى وجود داشت تا اين كه ايشان وزير دفاع شد و از همان اول ، يعنى اولين روزى كه ايشان به عنوان وزير آمدند به وزارت دفاع و شايد در اولين ساعات وزارتش بود كه آمدند به ديدار من در حالى كه آن وقت من در وزارت دفاع نماينده ى شوراى انقلاب بودم و مرا از لحاظ سازمانى به آن وقت من در وزارت دفاع در امور انقلاب گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تازه به صورت معاونت وزير دفاع در امور انقلاب گذاشته بودند، يعنى يك معاونت تاره به وجود آمده بود، متناسب با اوضاع و احوال آن روز انقلاب و آمدن ايشان به اتاق من به اين معنا بود كه مايل بود دوستى ما در وزارت دفاع تبديل بشود به يك همكارى صميمى و نمى خواست برود در اتاقش بنشيند تا من به عنوان معاون بروم به ديدن او؛ بلكه مايل بود صميمانه برخورد كند، كه بسيار كار جالب و شنيدنيى بود و اين آمدن ايشان در اتاق من براى اين بود كه حالا مثلا بايد چكار بكنيم و تحت اين عنوان با هم مذاكراتى را انجام داديم و بعد هم در شوراى عالى دفاع با هم همكارى داشتيم - كه وزير دفاع و رئيس ستاد و دو نفر مشاور و من ، در آن وقت پنج نفر عضو اين شورا بوديم ، نخست وزير هم عضو شوراى عالى دفاع بود؛ در حالى كه رئيس جمهور هم نداشتيم و قانون اساسى هم هنوز تنظيم نشده بود كه امام دو نفر نماينده بدهند، لكن دو نفر نماينده بودند، يعنى دو نفر نظامى به عنوان مشاور آن جا بودند كه نماينده ى كسى نبودند ولى انتخاب شده بودند و به هر حال آن جا ما به همديگر همكارى داشتيم كه البته گاهى نظرات مخالف هم داشتيم ، اما غالبا نظر تان نزديك به هم بود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)