معرفت ايمانى است كه انسان را نجات مى دهد
مى خواستيم چون فرزندى از محضر پدر، اين سؤ ال را بكنم كه شما در دوره ى نوجوانى چه تصويرى از خدا داشتيد؟ حالات و روحيات شما در اين دوره چگونه بود؟ شما به نوجوانان توصيه مى كنيد كه با خدا حرف بزنند، چه چيزهايى از خدا بخواهند و رابطه شان با خدا چگونه باشد؟
عرض كنم كه من دوره ى نوجوانى - يعنى همان دورانى كه تازه از دبستان بيرون آمده و طلبه شده بوديم - به دعا و توجه و اينها خيلى اهتمام مى ورزيدم ؛ اما اين را كه چه تصويرى از خدا داشتم ، الان نمى توانم چيزى به ياد بياورم كه درباره خدا چگونه فكر مى كردم ، كما اين كه انسان درباره ى ذات مقدس پروردگار هم خيلى نبايد فكر كند و راجع به ذات مقدس پروردگار، در فكر فرو برود.
وجود خداى متعال ، يك وجود بديهى و روشن و واضحى است كه همه ى وجود يك انسان ، به او گواهى مى دهد يعنى اگر انسان دچار وسوسه نشود و خودش را در وسوسه ها غرق نكند، ذهن انسان ، دل و جان انسان به وجود خدا گواهى مى دهد. واقعا وجود خدا حتى به برهان و استدلال ، احتياج ندارد؛ اگر چه برهان و استدلال زيادى هم در مورد وجود پروردگار هست .
آنچه كه آن وقت براى من مطرح بود و عملا وجود داشت ، اين بود كه اهل دعا و ذكر و دعاهاى ماءثور و اعمالى كه وارد شده بود. بودم . مثلا يادم است هنوز بالغ نبودم كه اعمال روز عرفه را بجا آوردم . اعمال آن روز، طولانى هم هست - لابد آشنا هستيد؛ خيلى از جوانان با آن اعمال آشنا هستند- چند ساعت طول مى كشد. اعمال ، از بعد از نماز ظهر و عصر شروع مى شود؛ و اگر انسان بخواهد به همه آن اعمال برسد، شايد تا نزديك غروب - روزهاى نه چندان بلند- به طول مى انجامد.
آن وقت من يادم است كه با مادرم - چون مادرم خيلى اهل دعا و توجه اعمال مستحبى و اينها بود- مى رفتيم يك گوشه حياط كه سايه بود- منزل ما حياط كوچكى داشت - آن جا فرش پهن مى كرديم - چون مستحب است كه زير آسمان باشد- هوا گرم بود؛ آن سالهايى كه الان در ذهنم مانده ، يا تابستان بود، يا شايد پاييز بود، روزها نسبتا بلند بود. در آن سايه مى نشستيم
![]()
و ساعتهاى متمادى ، اعمال روز عرفه را انجام مى داديم . هم دعا داشت ، هم ذكر و هم نماز مادرم مى خواند، من و بعضى از برادر و خواهرها هم بودند، مى خوانديم . دوره ى جوانى و نوجوانى من اين گونه بود؛ دوره ى انس با معنويات و با دعا و اينها.
البته ماها آن وقت از يك امتياز برخوردار بوديم كه اگر آن امتياز، امروز در جوانى باشد، دعا و ذكر و نماز براى او شيرين خواهد بود و مطلقا خسته نخواهد بود؛ و از آن توجه به معانى است . ببينيد، هر كسى از نماز خسته مى شود، يا معانى نماز را نمى داند، يا توجه نمى كند؛ والا اگر كسى معانى نماز را بداند و به نماز توجه بكند، امكان ندارد از نماز خسته بشود، اصلا امكان ندارد.
اگر كسى معناى دعا، مثلا دعاى ابو حمزه ثمالى ، يا دعاى امام حسين در روز عرفه را بفهمد و توجه كند- كه هر دو خيلى طولانى هستند، و چون گاهى انسان معنا را هم مى داند، اما توجه نمى كند و ذهنش جاهاى ديگر مى رود- امكان ندارد از اين دعاى به اين بلندى خسته بشود؛ يعنى اين گفتگويى كه در اين دعا انجام گرفته ، بين اين بنده برگزيده و شايسته و با معرفت ، و خدا، اين قدر پر جاذبه و نافذ و حقيقى است - يعنى بيان كننده ى آن خواسته هاى فطرى انسان است - كه امكان ندارد كسى هيچ وقت از آن خسته بشود. من توصيه ام به جوانها اين است كه عبادت را با توجه انجام بدهند. من اصرار نمى كنم كه زياد عبادت كنيد؛ نه ، شما خواستيد زياد عبادت كنيد، خواستيد كم عبادت كنيد، ولى آنچه با توجه باشد.
البته همه بايد عبادت واجب را انجام بدهند، آن كه قابل اقماض و اينها نيست ؛ هر كسى بايد عبادت واجبش را انجام بدهد، عبادت واجب ، چيزى هم نيست ، فقط هفده ركعت نماز در شبانه روز، عبادت واجب ماست ؛ كه اين چيز زيادى نمى شود- هفده تا يك دقيقه ، يا هفده تا دو دقيقه - چيزى نمى شود.
من نمى گويم جوانها عبادت مستحبه - مثل دعا خواندن ، تلاوت قرآن ، يا نمازهاى مستحبى - را زياد انجام بدهند؛ اما مى گويم همان مقدارى كه انجام مى دهند، با توجه باشد. و اگر با توجه انجام دادند، بهره مى برند؛ حقيقتا از آن چيزى كه مى خوانند، استفاده مى كنند. حالا ممكن است بعضى عربى بلد نباشند، ترجمه هاى خوبى شده است ؛ من بعضى از ترجمه هاى دعاها را ديده ام ، واقعا خوب است .
بد نيست شماها هم اين را بدانيد، من ديد ادبى كه به اين دعاها نگاه مى كنم ، جزو زيباترين سخنان زبان عربى است . همين دعاى كميل ، يا دعاى امام حسين در عرفه ، يا همين دعاى ابو حمزه ، يا آن مناجات شعبانيه ، اينها در زبان عرب ، جزو زيباترين متنهاى ادبى است ؛ بلى زيباست ؛ البته دعاها متنهاى قديمى است . مى دانيد كه زبان ، تحول پيدا مى كند؛ مثلا يك تشبيه ناقص ، گلستان سعدى قديمى است ، زبان قديمى دارد، اما كسى كه آن را بخواند و اهل ادبيات و هنر باشد، از زيبايى آن بهره مى برد. اين تغييرات بسيار زيباست ؛ هم الفاظ زيباست ، هم معانى زيباست .
اين مفاهيم و معارفى كه در صحيفه ى سجاديه است ، به قدرى زيباست ! انسان گاهى اوقات حيرت مى كند كه اين چه ذهنى است ، چه مغزى است كه توانسته اينها را در كنار هم بنشاند و چنين تعبيراتى را درست كند! لذا من توصيه مى كنم كه ارتباطات بچه ها با خدا، ارتباطات با توجه و باحالى باشد؛ بخصوص نمازها را با حال بخوانند.
دعا كه مى خوانند، با حال و با توجه بخوانند و بدانند دارند با چه وجودى حرف مى زنند و چه مى خواهند؛ و بدانند اين خواست ، پاسخ دارد. در قرآن ، چند جا به ما گفته شده است : ادعونى استجب لكم ، مرا بخوانيد تا به شما پاسخ بدهم ؛ يك جا دارد: واسئلواالله ، از فضل خدا طلب كنيد و بخواهيد. اينها وعده هاى الهى است ؛ و وعده هاى الهى ، صادق ترين وعده هاست و حتما چنانچه از خدا بخواهيد، خدا به شما پاسخ خواهد داد. اگر انس پيدا كنيد، خواهيد ديد كه خيلى از پاسخها همانى است كه در همان لحظه به شما داده مى شود؛ يعنى آدم نبايد خيال كند كه پاسخ دعا حتما همان پولى است كه از خدا خواسته است ، و بايد برسد!
گاهى اوقات پاسخ ، همانى هست كه در آن لحظه به شما مى دهند؛ آن چنان نورانيتى در دل انسان در دعا پيدا مى كند، گاهى احساس مى كند كه ديگر غير از آن ، هيچ چيز نمى خواهد. وقتى ياد پروردگار در دل انسان ، زنده باشد، اين گونه است .
سؤ الم را جور ديگرى مطرح مى كنم : شما خدا را چگونه شناختيد؟
البته من به صورت ايمانى ، از خانواده گرفتم ؛ و به صورت معرفتى ، بعدها بافكر و با مطالعه ى كتابهاى استدلالى ، توانستم به معرفت استدلالى دست پيدا كنم . عزيزان من ، مى توانم به شما بگويم كه معرفت استدلالى لازم است ، اما آن چيزى كه انسان را نجات مى دهد و به حركت وا مى دارد، همان معرفت ايمانى است ؛ يعنى وقتى ابوذر مسلمان شد، پيامبر اسلام نرفته بود برهان نظم و برهان خلف و برهان علت اولى را براى او بيان كند و بگويد به اين دليل خدايى هست و خدا يكى است و اين بتها خدا نيستند. نخير، با آن بيان پر بيان پر جاذبه ى خودش ، ايمانى را در دل ابوذر انداخته بود.
![]()
مى دانيد، آن بيانى كه بر اثر نورانيت ايمان در دل انسان به وجود مى آيد- حالا چه آن را پدر و مادر به انسان بدهند، چه يك بزرگتر ديگر، چه يك حادثه كه گاهى آن ايمان ناب را به انسان مى بخشد؛ كه آن براى انسان ، خيلى بيشتر به كار مى آيد، تا آن استدلالها، اگر چه آن استدلالها حتما لازم است ؛ زيرا در آن ايمانى كه گفتم ، ممكن است گاهى وسوسه بشود، بعضى بيايند و خدشه بكنند. انسان براى اين كه خودش را از آن وسوسه ها به جاى امنى برساند، به آن استدلال احتياج دارد.
آن استدلال ، مثل ستونى ، مثل ديوارى است كه انسان به آن تكيه مى دهد و خيالش آسوده است كه جاى وسوسه و دغدغه نيست ؛ يعنى كسى نمى تواند در انسان ، ترديد ايجاد كند. اما آن چيزى كه انسان را به كار مى آيد، به حركت وادار مى كند و در ميدانهاى زندگى كمك مى كند، همان اعتقادى است كه از ايمان ، از محبت ، از جانبه و از شور و عشق ، حاصل مى شود.
![]()
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)