132 تا 135
شاه کنار سفره نشست و جیران را که ساکت ایستاده بود و او را نگاه می کرد به نشستن تعارف کرد.
« بنشین عزیزم.»
جیران به چشمهای او نگاه کرد و مطیعانه کنارش نشست. شاه تکه ای نان سنگک دو اتشه را با مربای به و کره محلی لقمه گرفت. در همان حال صدایش در تالار طنین انداز شد.
« بخور عزیزم، والا به من نمی چسبد.»
« چشم سرورم.» جیران این را گفت و دست به کار شد.
آن روز به محض آنکه بساط صبحانه جمع شد، شاه از جا برخاست.
مشغول بستن دکمه های سرداری اش بود که نگاهش به جیران افتاد که توی فکر ایستاده بود.
« چیه فروغ السلطنه، توی فکری؟»
جیران سرش را بلند کرد و به چشمان شاه خیره شد. محزون لبخند زد و گفت: « هنوز هیچی نشده از فکر اینکه تا ظهر شما را نمی بینم غصه دار شده ام.»
شاه از آنچه شنید غرق مسرت شد. گونه جیران را نوازش کرد و گفت: « قول می دهم خیلی زود برگردم، به شرط آنکه غصه نخوری... حالا بخند.»
جیران به زحمت لبخند زد.
با رفتن شاه جیران تا مدتی در خلوت خودش نشست. وقتی اعتماد الحرم او را صدا زد به اجبار از تالاری که شب را در آن سپری کرده بود بیرون آمد و با راهنمایی اعتماد الحرم به جمع سایر خانمها پیوست که در سرسرا جمع بودند. جیران بدش نمی آمد با خانمها گرم بگیرد، اما برخورد آنها با او به نحوی بود که نمی توانست به کسی نزدیک شود، به خصوص به خانمهای سوگلی که چپ چپ نگاهش می کردند. این حالت نگاه را حتی در چشمان نواب علیه نیز می دید، اما اهمیتی نمی داد. جیران که در عرض این مدت کوتاه کمابیش از ماهیت جریانات اندرون آگاه شده بود با خود اندیشید که بهتر آن است هر آنچه می بیند به آن اعتنا نکند و به روی خودش نیاورد. با این حال زمزمه بریده بریده ای که پیرامونش جریان داشت به گوشش می رسید.
« آخر این درست است که بعد از چند ماه انتظار که قرار بود دیشب من به حضور برسم جای مرا بدهند به دختر باغبان باشی.»
« درست می گویی، از وقتی این دختره پیدایش شده همه امور روالش را از دست داده. امروز شنیدم که اعلیحضرت حتی علی رضاخان غلام باشی را که بعد از خواب با زبردستی ایشان را مشت مال می دهند جواب کرده اند.»
جیران همان طور که در خلوت انزوای خودش نشسته بود و از حالت نگاه و واکنش خانمها به فکر فرو رفته بود از صدای اعتماد الحرم به خود آمد.
« قبله عالم تشریف آوردند.»
تا خانمها خود را برای استقبال از شاه آماده کنند صدای شاه از بیرون سرسرا بلند شد که سر یکی از خدمه داد و بیداد می کرد.
لحظه ای بعد شاه که از اوضاع و احوال مملکت، به خصوص غائله سید کلاردشتی که سلطنتش را تهدید می کرد پکر بود با سگرمه های درهم وارد شد. همین که چشمش به جیران افتاد انگار که تمام افکار آزار دهنده و غم و غصه هایش را فراموش کرده باشد حالتش عوض شد. جوری رفتار می کرد گویی در جمع خانمها تنها او را می بیند. به صورت جذاب و زیبای او چشم دوخته بود. همان طور که به آن سو می آمد در یک آن از نگاههای اخمو و ناراحت خانمها متوجه شد همه از شب زنده داری اش با جیران عصبانی هستند و زود به خود آمد. بی آنکه خودش را از تک و تا بیندازد خودش را به آن راه زد و از عفت السلطنه که نزدیک تر از دیگران کنار او ایستاده بود پرسید: « چه خبر است؟ چرا خانمها همه پکرند؟»
عفت السلطنه که خود نیز مثل دیگران از جانب سوگلی تازه وارد احساس خطر می کرد وقت را مغتنم دانست و گفت: « چه بگویم سرورم... جمع بانوان همایونی از فراموشکاری اعتماد الحرم ناراضی هستند، چون نمی تواند برنامه ای عادلانه برای خلوت ترتیب دهد که همه را راضی نگه دارد.»
عفت السلطنه این را گفتو چون دید شاه با حالت استفهام امیزی به او نگاه می کند و از آنجایی که خود هم از این مسئله ناراحت بود جسارت به خرج داد و بی آنکه اصل مطلب را در پنبه بپیچد برای توضیح بیشتر خیلی روشن افزود: « باید حضور اعلیحضرت خاطر نشان سازم که قبله عالم به جز خانم فروغ السلطنه همسران دیگری هم دارند که آنان نیز از جانب سرورشان انتظار لطف و عنایت دارند.»
شاه با شنیدن حرفهای عفت السلطنه که چند پهلو و کنایه آمیز بود به عوض آنکه ناراحت شود به خنده افتاد و صدایش را بلند کرد.
« پس بگو... همگی نسبت به فروغ السلطنه حسودی می کنید.» شاه این را گفت و باز از سر کیف خندید.
با شناختی که شاه از اطرافیان خود داشت می دانست کسانی که او را احاطه کرده اند افرادی مادی هستند. برای آنکه به نحوی دهان همه را ببندد همان طور که از جلوی خانمها رد می شد تا خود را به جیران برساند از جلوی هر خانمی که رد می شد دستی در جیب می کرد و یک لیره طلا در دستش می گذاشت. مقابل جیران که رسید مثل دیگران یک لیره طلا در دست او گذاشت و یا صدای بلند خطاب به خانمها گفت: « امروز در طهران کارهای مهمی پیش آمده که برای تمشیت امور لازم می دانیم برگردیم. هر کس از ییلاق خسته شده می تواند بیاید.»
شاه این را گفت و در حالی که با حالت مخصوص به چشمهای جیران خیره شده بود کنارش نشست.
خانمهای حاضر در مجلس با چهره های مغرور بر روی مخده ها نشسته بودند و سعی می کردند خودشان را نسبت به صحنه ای که می دیدند بی تفاوت نشان بدهند، ولی با تمام وجود چشمهایشان بی وقفه در حدقه می چرخید و نگاهشان متوجه جیران بود که در کنار شاه چون ستاره ای زیبا می درخشید.
از اقامت جیران در قصر گلستان مدتی می گذشت. زیبایی، شکوه و عظمت این قصر سرآمد قصر یاقوت بود. قصر گلستان به دو بخش تقسیم می شد، بیرونی و اندرونی. رفت و آمد خانمها به بیرونی قدغن بود، اما در اندرونی آزاد بودند.
بیرونی مجموعه ای بود متشکل از چند قصر که پیرامون باغ گلستان بنا شده بود. در شمال قسمت بیرونی بنای شمس العماره قرار داشت و در جنوب عمارت بادگیر. عمارت شرق نیز باغ گلستان را محصور می کرد. ساختمانهای کوچک تری که دور این عمارتها قرار داشتند از طریق طاقیهای کور به هم مرتبط بودند.
عمارتی که شاه در اختیار جیران قرار داده بود نزدیک عمارت