70 تا 79
شد که باز شاه انرا شکست.مثل انکه پس از قدری فکر و کمی سبک و سنگین کردن به نتیجه رسیده باشدگفت:در حال حاضر خیر.ابتدا باید با خجسته خانم مادر ولیعهد حرف بزنم.تاایشان ذهن سایرین را برای پذیرش این مطلب اماده سازند.از قول من به جیران سلام برسان و بگو همان جا باشد تا اخر شب خودمان می اییم.
صاری اصلان مطیعانه سر تکان داد_رای مبارک است.هر طور صلاح میدانید.اجازه ی مرخصی میفرمایی؟(
شاه با نگاه قدر شناسانه ای سر تکان داد و گفت:میتوانی بروی.فقط به اعتماد الحرم سفارشهای لازم را بکن.
چشم سرورم
صاری اصلان این را گفت و تعظیم کرد و از در خارج شد.
با رفتن او شاه چند دقیقه ای به فکر فرو رفت.از انجایی که میدانست ورود جیران با واکنش دیگران همراه خواهد بود لذا با خود تصمیم گرفت پیش از هرکس سراغ خجسته خانم برود و مسئله را با او در میان بگذارد.این بود که از جا برخاست و خود را به عمار ت او رساند.خجسه خانم که از قبل توسط خواجه های محرم در جریان قرار داشت با ورود سرزده ی شاه به فراست دریافت که او با چه نیتی به دیدار او امده است.از انجا که خجسته خانم زن با درایتی بود و نمیخواست با مخالفتش با شاه موقعیت پسرش ،معین الدین میرزا،را به مخاطره بیندازد.برای اینکه زحمت مقدمه چینی و طرح ماجرا برای او کم کرده باشد پیش از انکه شاه مسئله را مطرح نماید گفت:خدمت سرور تاجدارم تبریک عرض میکنم.امیدورارم قدم این تازه وارد نیز مانند ورود سایرین میمون و مبارک باشد.)
شاه که از لحن کلام خجسته خانم و از انچه میشنید سخت غافلگیر شده بود مثل پسر بچه ای که بخواهد خطای خود را بپوشاند خوست توضیح دهد که باز خجسته خانم اجازه نداد.از انجه که میدانست غبله ی عالم چه بخواهد و چه نخواهد جیران را به همسری خود اختیار خواهد کرد برای انکه مراتب اخلاص خود را به شاه نشان دهد لبخند سرگردانی بر لب نشاند و گفت: خوب کردید سرورم لازم بود....مدتی بود که میدیم خیلی خسته و رنجور هستید.من از این بابت نگران وجود مبارک بودم.از این لحاظ گمانم بر این است که این تصمیم برای صحت وجودتان ضروری است.برای همین اگر بتوانم در بهبود حالتان مفید باشم از صمیم دل خوشحال میشوم)
شاه با خوشحالی از اینکه میدید خجسته خانم چون گذشته با او همراه است با دست صورت گرد و سبزه او را نوازش کرد و لبخند زنان گفت:ممنونم خجسته جان.بیخود نیست که همیشه نور چشمان ما هستی.اطمینان خاطر داشته باش که یک تار موی تو را با هیچ کس عوض نمیکنیم.و جایگاهت به یقین در قلب ماست.همینطور هم مقام و منزلت ولیعهدی پسرت.فقط اگر زحممتی نیست خواسته ای دارم)
خجسه خانم با اینکه چهره اش گویای احساسات درونیش بود با تظاهر لبخند زد.(هر چه باشد بفرمایید)
(یحتمل فردا مجلس عقد کنان است.با اینکه اعتماد الحرم ترتیب همه ی کار ها را خواهد داد اما اگر شما هم نظارت داشته باشید بد نب=یست.
خجسته خانم در حالی که سعی داشت خونسردی خود را حفظ کند گفت:چشم سرورم
جشمت بی بلا
شاه این را گفت و از جا برخاست.در حالی که خجسته خانم بدرقه اش میکرد راه افتاد و او را با احساسی که خواه نا خواه از ورود زیبا روی تازه وارد ازارش میداد تنها گذاشت.
همین که شاه از عمارت خجسته خانم خارج شد با صاری اصلان روبرو شد که همراه اقا بشیر و افا محمد نفس زنان پیش می امد.با لبخندی که حاکی از رضایت بود خطاب به او گفت: میبینم که هنوز در تکاپو هستی
صاری اصلان گفت:وظیفه ام است.همانطور که امر فرمودید با اعتماد الحرم صحبت کردم تا سرکار علیه جیران خانم را برای ورود به اندرون اماده کند
قبله عالم سر تکان داد و گفت:میخواستی سفارش کنی خدمه ی مامور خوب از او پذیرایی کنند.
پیش از انکه بفرمایید همین کار را کردم.
خوب است.من هم تا ساعاتی دیگر به ملاقاتش خواهم رفت.
شاه این را گفت و لختی سکوت کرد.صاری اصلان چون شاه را در فکر دید با لحنی تملق امیز گفت:امر دیگری ندارید؟
شاه که معلوم بود همچنان فکرش مشغول است مثل انکه به یاد موضوعی افتاده باشد سر تکان داد و گفت:چرا....پیش ار انکه مراسم عقد کنان فردا را بدهی از منجم باشی سوال کن ساعت سعدی را برای جاری شدن عقد معین کند.امام جمعه را هم خبر کن.سعی کن همه ی کارها ابرومند برگزار شود.در ضمن راجع به این قضیه با مادر ولیعهد هم صحبت کردم.ایشان در جریان هستند.اگر سایر خانمها در این باره اطلاعاتی خواستند اشکالی در اقشای ان نیست.فقط مایل نیستم در این رابه خیلی شرح و تفضیل بدهی
صاری اصلان مطیعانه سر تکان داد و گفت:بله سرورم متوجه هستم
شاه پس از پایان اوامرش از صاری اصلان جدا شد و از پکان منتهی به عمارت اصلی کاخ صاحبقریبانه بالا رفت..اصلان نیز همان در کووله همراهش که همیشه چون استر پوستین با او بودند به طرف عمارتی رفت که جیران در یکی از تالار های ان منتظرش بود.
صاری همانطور که به ان سو میرفت نظرش به سمت سایه چند تن از خانما جلب شد از سر کنجکاوی پشت یکی از ستون ها سرک کشیده بودند و دزدانه او را تماشا میکردند.
یکی از انان که زود تر از دیگران متوجه نگاه تیزبین صاری اصلان شده بود پیش از انکه او و کوتولو های همراهش به جمع نزدیک شوند به چند خانمی که همراهش بئدند اشاره کرد و همگی در چشم بر هم زدنی از نظر ناپدید شدند.صاری اصلان در حالی که به نظر میامد از دیدن این صحنه خنده اش امده نگاهی به اطراف انداخت و چون احساس کرد کسی ان اطراف نیست پس از چند ضربه به در عمارت وارد شد.
جیران همین که چشمش به او افتاد در نهایت ادب و احترام وبه او و کوتوله هایش که در استانه ی در منتظر به خدمت ایستاده بودند سلام کرد.صاری اصلان با تعظیم کوچکی جواب سلام داد و گفت:امیدورام ورود حضرت علیه به اندرون مبارک باشد.
جیران تا ان زمان از این القاب و عناوین چیزی به گوشش نخورده بود نمیدانست در جواب چه بگوید اما از انجا که از هوشو ذکاوت ذاتی برخوردار بود برای خالینبودن عریضه پاسخ داد:ممنونم حضرت اقا.شما خیلی زحمت کشیدید متشکرم.
صاری اصلان که باور نمیکرد دختر باغبان باشی تا این حد شیوا سخن بگوید با نگاه تحسین امیزی به او نگریست و گفت:اختیار دارید.این حقیر هرچه کرده وظیفه اش بوده.من بعد نیز هر امری داشتید کافی است مرا احضار کنید تا دستور لازم برای اجرای فرمایشات حشرت علیه صادر کنم.
اقا بشیر و اقا محمد همانطور که ایستاده بودند به نظر میامد از زبان ریختن و دولا شدن های صاری خندشان گرفته بود.چرا که میدانستند این حرکات و تعافات همه تصنعی و موقتی است و بزودی تمام خواهد شد و تنها برای جلب توجه و رام شکار تازه وارد است.پیش از انکه اصلان حرف دیگری بزند اعتماد الحرم در چهار چوب در تالار ظاهر شد.اصلان تا چشمش به او افتاد چند لحظه جیران را تنها گذاشت و در چهاچوب در با او مشغول صحبت شد.جیران همانطور که به ان دو مینگریست از گفت و گوهای جسته و گریخته ای که مینشید فهمید راجع به مراسم فرداست.
با رفتن اعتماد الحرم اصلان همانطور که در چهارچوب در ایستاده بود با خوشحالی گفت:با اجازه ی سرکار علیه مراسم عقد فردا ساعت 5 بعد از ظهر انجام خواهد شد.
جیران با هم از او تشکر کرد :دست شما درد نکند حضرت اقا.
انتظار و دلهره ای که در دل جیران به پا شده بود باعث شد پیش از انکه صاری انجا را ترک کند از او پرسید:من چه وقت میتوانم به حضور اعلیحضرت بریم؟
اصلان مثل اینکه از این پرسش جیران تازه یادش اماده باشد شاه راجع به امادنش به انجا چه گفته .چشمانش به نقطه ای خیره ماند اما برای اینکه منتی سر جیران بگذارد و از همان اول حسن نیت خود را به او نشان دهد با لحن تمق امیزی گفت:سرکار علیه نگران نباشید بنده ترتیب این کار را خواهم داد.
صاری این را گفت و پس از مکث کوتاهی ادامه داد:تا چند دقیقه ی دیگر دو تن از خانمهای اندرون به نامهای دلبر خانم و ماه نسا خانم برای پیرایش شما به اینجا خواهند امد.به جامه ار باشی هم سفارش کرده ام بیاید و هر نوع لباسی تا هر نوع لباسی که مورد پسندتان باشد در اختیارتان قرار دهد.اگر امر دیگری ندارید بنده مرخص میشوم.
جیران که از لحن تملق امیز اصلان ناخواسته حس جاه طلبی بدیعی را احساس کرد برای چندمین بار از او تشکر کرد.
با انکه اصلان وعده داد شاه تا چند دقیقه ی دیگر برای دیدن او به تالار خواهد امد اما انروز جیران مدت زمان زیادی در تالار بزرگ صاحب قرابیانه معطل ماند.بی انکه هیجان را از خود دور کند در تالار قدم میزد وخود را با دیدن چلچراغ های خوش تراش،اینه های قدی کار گذاشته شده در دیوار ها وهمینطور قالیهای خوش نقش و نگار که رنگ انها چشم را مجذوب میکرد سرگرم نمود.
سرانجان در تالار باز شد و صدای ریز و تو دماغی اقا محمد در تالار پیچید
(علیا مخدره دلبر خانم به همرا ماه نسا خانم و جامه دار باشی خدمت رسیده اند.)
همنوز اقا محمد از چهارچوب در کنار نرفته بود که نفر اول که صورتش مثل نوعروسها بزک کرده بود پیشاپیش دو نفر دیگر جلو امد و به جیران شلام کرد.به دنبال او نفر 2 و 3 هم وارد شدند.
نفر دوم بقچه ترمه ای را زیر بغل داشت و مقدار زیدای البسه روی دستش.
دیگری هم مجری مخمل بزرگی بغل گرفته بود که به زحمت انرا حمل میکرد.اندو نیز مثل نفر اول به جیران سلام کردند.جیران همانطور که جواب سلام اندو را میداد میتوانست حدس بزند که نفر اول دلبر خانم و نفر دوم جامه دار باشی و نفر سوم ماه نسا خانم باشد.
دلبر خانم که از همسران صیغه ای شاه محسوب میشد پس از کلی سر و زبان ریختن برای جیران به ماه نسا خانم که منتظر خدمت ایستاده بود اشاره کرد تا کارش را شروع کند.ماه نسا خانم در مجری اسباب بزکی را که همراه داشت گشود و مغاک را از ان بیرون کشید تا کار برداشتن ابروهای حجیران را شروع کند اما پیشاز انکه شروع کند جیران مانعش شد.
(نه نمیخواهم به صورتم دست بزنید)
ماه نسا خانم که انتظار چنین واکنشی را از او نداشت همانطور که مغاک در دستشش بود جیران به دلبر خانم خیره شد.جیران خانم که چنین رفتاری را از هیچ یک از تازه واردان ندیده بود برای کسب تکلیف از جامه دار باشی خواست که اعتماد الحرم را صدا بزند.
جامه دار باشی درپی امر اورفت و مثل برق و در چشم بر هم زدنی همراه اعتماد الحرم که تمام امور اندرون را زیر نظر داشت برگشت.دلبر خانم با دیدن او که در تالار حاضر شده بود خودش قضیه را با او در میان گذاشت.
اعتماد الحرم که برای هر گونه دستوری از طرف شاه اختیار دار بود به جیران خانم تفهیم کرد که هر طور که میل جیران است باید عمل شود تا اسباب کدورت و ناراحتی پیش نیاید.پس از این حرف از او و ماه نسا خانم خواست تا انجا را ترک کنند.دلبر خانم که از نتیجه ی این گفت و گو ناراحت و عصبانی به نظر میرسید و از انجا که جز اطاعت چاره ی دیگری نداشت دیگر اصرار نکرد و همراه دو نفری که امده بودند اشاره کرد انجا را ترک کنند.
با رفتن انها اعتماد الحرم نیز رفت و بار دیگر جیران تنها شد.
با اینکه برای اولین بار لذت حکم راندن را تجربه کرد اما در ان لحظه ها از احساسات متناققض و غمی پنهان در دلش در عذاب بود .با انکه در ضاهر همه چیز بر وفق مرا دبود اما جیران در عمق قلبش تاسف تلخی را احساس میکرد که علتش را نمیدانست.
انگار که دیوار های ضخیم غم دور تادور قلبش را احاطه کرده بودند.با این همه میتوانست با تن سپردن به این وصلت به نحوی دستگیر پدرش باشد خوشحال بود و ارزو کرد خوشبخت شود.
مدتی در سکوت گذشت.جیران تصمیم گرفت هاله غم را از خود دور کند و برای رویا رویی با شاه اماده شود.
با این تصمیم به سمت گلدان کریستالی رفت که بر روی میز عریض و طویل تالار قرار داشت.چند شاخه از گل های انها را مه از سرخی به اتش میماند برداشت و خودش را به اینه رساند.گلها را با ظرافت و دقیق هلالی لابه لای طره گیسوانش نشاند که از دو سوی چارقد چهره اش را زینت میبخشید.در همان حال به چشمان سیاه و درشتش در اینه خیره شد.در ان لحظه جیران در نظرش یکی از ملکه های زیبایی شده ب.د که بارها و بارها قصه ی زندگیشان را در کودکی از زبان مادرش و ننه جان شنیده بود.ملکه هایی شرح و تفصیل عروسی های هفت شبانه روزشان و لباسها و الماسهایشان برای او شنیدنی بود.ملکه هایی در لباس های اراسته که همیشه در اطرافشان ندیمه هایی اماده انجام دستورات بودند وهمه از چپ و راست تحسینشان میکردند.در ان لحظه جیران در نظر خودش زیباتر ا ز همه انان بود و به روز های خوش اینده فکر میکرد به روز هایی که از صبح تا شام با لباس های فاخر وجواهرات زیاد در معیت شاه و ندیمه هایش در خیابان های مشجر باغ صاحبقریبانه کنار صد ها فواره وگلهای نایاب قدک خواهد زد.
جیران غرق در عالم خودش بود که یک لحظه حصور سرزده ی شاه بی هیچ تشریفاتی بی سر و صدا وارد شده بود حیرت زده بر جا مبهوت ماند.شاه در لباس پرزرق و برق رسمی مکلل بر جواهرات بر تن داشت و پاهایش را چکمه های براق و گتر دار روسی در برداشت.جیران در حالیی که بی اختیار تحت تاثیر او واقع شده بود برای استقبال چند قدمی جلو رفت و با همان لبخند زیبای همیشگی خود با تعظیم به شاه سلام کرد.
اعلیحضرت سلام عرض میکنم
شاه با نگاه عمیق و نافذ به شکار تازه اش نگریست.با دست راست دستکش جیر سفیدش را از دست بیرون اورد.(سلام عزیزم چیزی کم و کسر نداری؟)
جیران گرفتار ترس و واهمه شده بود.سرش پایین بود و دستانش را جلوی دامنش در هم گره زده بود.پاسخ داد(از صدقه سر اعیحضرت چیزی کم و کسر نیست جز دوری شما.)
مهربانی و صداقت کلام جیران شاه را تحت تاثیر قرار داد.قلب شاه را به نشاط واداشت.از ته دل خندید.
(خیلی شیوا حرف میزنی)
وپس از گفتن این حرف در حالی که به جیران مینگریست با لبخند گفت:بشین عزیزم این طور خسته میشوی)
(هرطور شما مار بفرمایید)
جیران این را گفت و روی یکی از نزدیک ترین صندلی های تالار نشست.شاه نیز نشست.مدتی سکوت بر تالار حکم فرما شد که فقط تیک تاک ساعت کمدی اهدایی ملکه انگلستان انرا میشکست.شاه که احساس میکرد جیران از او غریبی میکند برای انکه سر صحبت را با او باز نمیاد گفت:میبینم که احساس غریبی میکنی.ولی به زودی عادت خواهی کرد.دلم میخواهد اینجا را مثل خانه ی خودت بدانی.به خواست خدا از فردا تو همسر من خواهی بود.دستور داده ام مراسم عقد کنان فردا باشد.همانطور که خودت هم در جریان هستی پدرت هم وعده دارد....)
پس از لختی چون دید جیران هنوز سرش را پایین انداخته گفت:راستی امروز شنیده ام دلبر خانم و دیگر خانم ها را جواب کرده ای.)
جیران که تا ان لحظه ساکت مانده بود بار دیگر سرش را بالا گرفت و با چشمان سیاه و مخمورش به شاه مینگریست گفت:همین طور است سروورم....احساس کردم ان وضعیت جدید که برایم درست خواهد شد همانطور ان لباس ها که در اختیارم گذاشته شده همه تصنعی است.برای همین هم ترجیح دادم با همین لباس ساده ای مه شما مرا دیده و پسندیده اید حضور برسم.ایا کار اشتباهی کردم؟)
شاه که از شیوایی و فصاحت کلام دختر باغبان باشی سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود به چهره ی زیبای جیران نگریست که در پرتوی چراغهای لاله که در انها شمع میسوخت جذابیت خاصب پیدا کرده بود.با حرارت خندید و پاسخ داد:نه فدای تو بوشم.از نظر من هرطور دلت میخواهد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)