فریبرز یه مکث ي کنه و بعد می گه »
نفر سوم
سومی م یه لحظه فکر می کنه و بعد زود می گه »
من می خوام نو خونه بمونم و از پدر و مادرم نگاهداري کنم!
فریبرز یه نگاهی م به اون می کنه و بعد با التماس به نفر چهارم نگاه می کنه و با التماس »
« می گه
نفر چهارم!
« نفر چهارم یه فکري می کنه و بعد زود مثل اینکه یه بهانه یادش اومده باشه می گه »
من تا برادراي بزرگترم نرن خونه بخت، ازدواج نمی کنم!
« فریبرز که گریه ش گرفته، رو می کنه به نفر پنج و با حالت گریه می گه »
نزن! تو از همه شون خوشگل تر و خوشهیکل « تو » نفر پنجم! جون مادرت، تو یکی دیگه
تر و خوش تیپ تري! اصلا مثل گل می کنه! به به به این چشم و ابروي قشنگ!
« پسره می خنده »
فریبرز : به به به این لبخند ملیح! هزار الله و اکبر، دستم تو صورتش نبرده و انمقدر
خوشگله!
« پسره ریشداره »
فریبرز : یه بند و زیر ابرو کنه دیگه از خوشگلی نمی شه تو صورتش نیگا کرد! جون هر
کسی دوست داري، تو یکی دیگه جا نزن!
« پسره سرشو مینداره پایین و می گه »
چی بگم آخه؟ 1 راستش ایشون، هم قشنگن، هم خانم! من می دونم که همه ي برادرام
ایشنونو پسندیدن! خودم همینطور! اما شما فقط به هیکلاي ما نگاه کنین! ما پس فردا چه
جوري جلو مردم سر بالا کنیم؟! اگه فقط با این خبر و به گوش مردم برسونه که ما پنج تا
داداش با این هیکل نشستیم تو خونه وبرامون خواستگار اومده، چی جواب مردم رو
بدیم؟! اصلا چه جوري دیگه رومون می شه تو آیینه به صورت خودمون نیگاه کنیم؟! اینم
که راضی شدیم شما تشریف بیارین محضگل روي تو و شایان بود!
فریبا که اینا رو می شنوه، یه مرتبه می زنه زیر گریه و بلند می شه و با حالت دوئیدن، »
از خونه می ره بیرون
همونخونهدمدرخونه
فریبرز و شایان و خان دایی و زن پدر، از خاله شایان و بقیه خداحافظی می کنن و از »
خونه می آن بیرون. وقتی می رسن دم ماشین، می بینن فریبا نیس! حالت اضطراب بهشون
« ! درست می ده
فریبرز : کجا گذاشته رفته این دختره؟!
زن پدر : شاید رفته خونه!
فریبرز موبایلشرو در می آره و به خون شون زنگ می زنه و با پدرش صحبت می کنه »
« و بعد تلفن رو قطع می کنه و به بقیه می گه
نه!خونه نرفته!
زن پدر : شاید رفته خونه شهره اینا!
« دوباره فریبرز تلفن می زنه و یه لحظه بعد می گه »
نه! اونجاهام نرفته! جاي دیگه رو نداره که بره!
« یه لحظه همه شون می رن تو فکر که یه مرتبه شایان می گه »
من می دونم کجا رفته!
رفیبرز : کجا؟
شایان : بریم خان دایی اینا رو بذاریم خونه تا بهتون بگم.
همونشبتوماشین
شایان و فریبرز، خان دایی و زن پدر رو رسوندن خونه و دوتایی تو ماشین نشستن و »
« در حال حرکت با همدیگه حرف می زنن. شایان پشت فرمو نشسته
دیدي حالا شایان خان! وقتی من می گفتم یه همچین چیزي نمی شه، شما می گفتین بنده
پینو شه م! دیکتاتورم!
شایان : باید خودش تجربه می کرد و به این نتیجه می رسید.
فریبرز : طفلک خیلی سر خورده شد! دنبال هر پسري رفت، طرف غیرت و ناموسشرو
زد زیر بغلشو فرار کرد!
شایان : ماها غیرت و ناموس رو با خیلی چیزاي دیگه اشتباه گرفتیم! بدي کار اینجاس!
فریبرز یه لحظه مکث می کنه و بعد ضبط ماشین رو روشن می کنه. نوار داریوش تو »
ضبطه! آهنگ پریا. اول آهنگ پخشمی شه و بعد ش داریوش می خونه : یکی بود یکی
نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه پري نشسته بود. تو همین موقع به
« ایست بازرسی می رسن و فریبرز ضبط رو خاموش می کنه و می گه
الان فکر می کنن جنایت کردیم!
شایان یه نگاهی به فریبرز می کنه و دوباره ضبط رو روشن می کنه. صداي داریوش »
بلند می شه : زار و زار گریه می کردن پریا مثل ابراي بهار گریه می کردن پریا.
همونشبتوبهشتزهرا
فریبا خیلی ناراحت، در حالی که آروم آروم داره گریه می کنه، قدم می زنه. اون آهنگی »
که قراره در مورد مادر ساخته بشه، همینجا شروع به پخش شدن می کنه. در هر صورت
همونجوري غمگین، راه می ره تا می رسه به قبر مادرش. یه لحظه مکث می کنه و بعد می
شینه کنار قبر. زانوهاشو می گیره تو بغلشو سرشو میذاره رو زانوهاش.
همونشبتوبهشتزهرا
شایان و فریبرز، یه جا از دور واستادن و دارن فریبا رو نگاه می کنن. فریبرز می گه »
خیلی غصه داره!
شابان : برو پیش ش.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)