زخواب بيدار شدم، آروم لباس پوشيدم و طوري که زنم از خواب
بيدار نشه، جعبه ناهارم رو برداشتم، سگم رو صدا کردم و آروم رفتم توي
گاراژ خونه، قايق ام رو بستم به پشت ماشينم و از خونه به قصد ماهيگيري
رفتم بيرون
درهمين حين متوجه شدم که بيرون باد شديدي مياد، بارونيه و راديو رو هم که
روشن کردم متوجه شدم تمام روز وضعيت هوا به همون بدي باقي خواهد
موند...تصميمم عوض شد. دوباره آروم برگشتم خونه، ماشين رو تو گاراژ پارک
کردم، لباسم رو درآوردم و يواش رفتم تو رختخواب کنار زنم که هنوز خواب
بود.... اون رو از پشت بغل کردم و آهسته تو گوشش گفتم: "هوا بيرون خيلي
بده...." که همسر عزيزم جواب داد: " آره، ولي باورت ميشه که اين شوهر
احمق من تو همچين هوائي رفته ماهيگيري؟