صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 47

موضوع: خنده و نشاط ....

  1. #1
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    خنده و نشاط ....


    از رضاخان مجسمه ای ساخته بودند و در یکی از میادین تهران نصب شده بود
    ، مجسمه طوری ساخته شده بود که از دو طرف چهره رضاخان پیدا بود .
    رضاخان برای این که خودی نشان دهد ، مدرس را دعوت کرده بود تا در مراسم پرده برداری از مجسمه شرکت کند ، مدرس هم حضور پیدا کرد .
    وقت پرده برداری رسید و بعد انجام این کار ، رضاخان از مدرس پرسید :
    سید نظرت چیه ؟
    مدرس با لهجه اصفهانیش جواب داد :
    " خوبست حیف که مثل خودت دو روست"



    *************

    مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟
    پیرمرد: معلومه که نه.
    - چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟؟
    - یه چیزایی کم میشه...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.
    - ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
    - ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
    - خوب...آره امکان داره.
    - امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی.
    - خوب...آره این هم امکان داره.
    - یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده.
    - آره ممکنه.
    - بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد.
    - لبخندی بر لب مرد جوان نشست.
    - در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما.
    - مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد.
    - دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه.
    - مرد جوان دوباره لبخند زد.
    - یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین
    - اوه بله...حتما و تبسمی بر لبانش نشست.
    - پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه...می فهمی؟ و با عصبانیت دور شد.



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  2. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض



    دخترها و پسرها چگونه نيمرو درست مي كنند!!!!!!!!!!!!!

    دخترها:

    توی ماهيتابه روغن ميريزن
    اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن
    - تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توی ماهيتابه ميريزن
    چند دقيقه بعد نيمروی آماده رو نوش جان ميكنن!

    پسرها:

    توی كابينتهای بالايی آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن
    توی كابينتهای پايينی دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
    ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن
    توی ماهيتابه روغن ميريزن
    توی يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن
    يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن
    چند تا فحش ميدن
    دنبال كبريت ميگردن
    با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوی سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره
    ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی ميداد!
    ماهيتابه رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعی ميريزن
    تخم مرغی كه از روی كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن
    چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن
    ميرن سراغ بقالی سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن
    تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن
    روغن سوخته رو ميريزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهيتابه ميريزن
    تخم مرغها رو ميشكنن و توی ماهيتابه ميريزن
    دنبال نمكدون ميگردن
    نمكدون خالی رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن
    دنبال كيسهء نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن
    نمكدون رو پر از نمك ميكنن
    صدای گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
    نمكدون رو روی ميز ميذارن و محو تماشای فوتبال ميشن
    بوی سوختگی رو استشمام ميكنن و ميدون توی آشپزخونه
    چند تا فحش ميدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل ميريزن
    توی ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن
    با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم ميزنن
    صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوی تلويزيون
    سريع برميگردن توی آشپزخونه
    تخم مرغهايی كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل ميريزن
    ماهيتابه رو ميندازن توی سينك
    دنبال ظرفهای مسی ميگردن
    قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن
    چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن
    ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن
    چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن
    ياد غذا ميفتن و ميدون توی آشپزخونه
    روی باقيماندهء تخم مرغی كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن
    چند تا فحش ميدن و بلند ميشن
    نمكدون شكسته رو توی سطل ميندازن
    قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن
    چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن
    با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن
    پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن
    نيمروی آماده رو جلوی تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  4. #3
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است .

    تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد .

    در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد .

    پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

    گيرنده : همسر عزيزم
    موضوع : من رسيدم

    ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته .

    من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !
    !


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  5. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  6. #4
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    حاضر جوابی حافظ شیرازی :


    امیر تیمور گوگانی وقتی حاکم شیراز بود بر اهالی آن مالیاتی مقرر داشت که بپردازند .

    روزی حافظ به نزد امیر رفت واظهار نداری کرد .امیر گفت کسی که مدعی است :

    اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
    به خال هندیش بخشم سمرقند وبخارا را

    این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند .

    حافظ پاسخ داد :
    از همین بذل وبخششهای بیجاست که چنین مفلسم .امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد


    ********





    شوخی با جامی و عاقبتش :
    روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت
    رسید که:
    بس که در جان فکار و چشم بیدارم توئی هر که پیدا می شود از دور پندارم توئی
    یکی از حاضران گفت بلکه خری پیدا شد جامی پاسخ داد : باز پندارم توئی


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  7. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  8. #5
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    وقتی من به دنیا اومدم ، پدرم ۳۰ سالش بود ، یعنی سنش ۳۰ برابر من بود.


    وقتی من ۲ ساله شدم ، پدرم ۳۲ ساله شد ، یعنی ۱۶ برابر من


    وقتی من ۳ ساله شدم ، پدرم ۳۳ ساله شد ، یعنی ۱۱ برابر من


    وقتی من ۵ ساله شدم ، پدرم ۳۵ ساله شد ، یعنی ۷ برابر من


    وقتی من ۱۰ ساله شدم ، پدرم ۴۰ ساله شد ، یعنی ۴ برابر من


    وقتی من ۱۵ ساله شدم ، پدرم ۴۵ ساله شد ، یعنی ۳ برابر من


    وقتی من ۳۰ ساله شدم ، پدرم ۶۰ ساله شد ، یعنی ۲ برابر من


    می ترسم اگه ادامه بدم ، از پدرم بزرگتر بشم !!!!!!!!!


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  9. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  10. #6
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مقایسه دانشگاه با فیلم ها

    دوران قبل از دانشگاه = حسرت

    قبول شدن در دانشگاه = صعود

    کنکور = گذرگاه کاماندارا

    دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه

    خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13

    بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها

    امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی

    امتحان میان ترم = زنگ خطر

    امتحان پایان ترم = آوار

    لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها


    نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی

    مسئولین دانشگاه = گرگها

    اساتید = این گروه خشن

    آشپزخانه = خانه عنکبوت

    رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی

    پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر

    دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد

    دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید

    دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس

    واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ

    مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته

    پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ

    مرگ استادها = جلادها هم می میرند

    محوطه چمن دانشگاه = حریم مهرورزی

    استاد راهنما = مرد نامرئی

    کمک هزینه = بر باد رفته

    درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم

    دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان

    اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت

    شب امتحان = امشب اشکی میریزم

    تقلب در امتحان = راز بقا

    یادگیری = قله قاف

    دانشجوی معترض = پسر شجاع

    تربیت بدنی1 = راکی1

    تربیت بدنی2 = راکی2

    خاطرات اساتید = اعترافات یک خلافکار

    انصراف = فرار از کولاک

    تصحیح ورقه امتحان = انتقام

    نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ

    شاگرد اول = مرد 6 میلیون دلاری

    آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ

    هیئت علمی = سامورایی ها

    رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ

    رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین


    رئیس آموزش = هزاردستان

    معاون آموزش = دزد دریایی

    برخورد مسئولین = کمیسر متهم می کند

    از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  11. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  12. #7
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض


    جلسه خواستگاری بعد از نیم ساعت سکوت(قابل توجه )

    مادر داماد : ببخشين، كبريت دارين؟

    خانواده عروس : كبريت ؟! كبريت براي چي!؟؟؟؟؟؟؟؟

    ...مادر داماد : والا پسرم مي خواست سيگار بكشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    خانواده عروس : پس داماد سيگاريه....!؟

    ..مادرداماد : سيگاري كه نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سيگار مي چسبه!!!!!!!

    خانوادهعروس : پس الكلي هم هست..!؟

    مادر داماد : الكلي كه نه... والا قمار بازي كرده وباخته ! ما هم مشروب داديم بهش كه يادش بره

    خانواده عروس : پس قمارم بازي ميكنه...!؟

    ...مادر داماد : آره... دوستاش توي زندان بهش ياد دادن

    خانواده عروس : پس زندانم بوده...!؟

    ...مادر داماد : زندان كه نه... والا معتاد بوده ، گرفتنشيه كمي بازداشتش كردن!!

    خانواده عروس : پس معتادم بوده...!؟

    ...مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد......

    خانواده عروس : زنش 158!!!؟؟؟!!!!!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!



    نتیجه اخلاقی : هميشه موقع خواستگاري رفتن كبريت همراهتون داشته باشين72.....


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  13. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  14. #8
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    مرگ !


    پيام خوانندگان به م ! : وا ! ....... تو هوز زنده ای ؟!

    دكتر گفت :
    "متاسفانه ديگر برای شما نمی توانم كاری انجام بدهم ، برو خارج از كشور شايد اميدی باشد!"
    با اين بيماری لا علاج هر لحظه مرگ را به چشم می ديدم . بليت و ويزا آماده شد ، سوار هواپيما شدم .. در آسمان موتور های هواپيما از كار افتاد ! .. خلبان گفت : "فقط يك معجزه می تواند ما را نجات دهد" ..
    هواپيما با كله سقوط كرد در اقيانوس آرام!!‌.. اما از شانس خوب من زنده ماندم و يك قايق موتوری به دادم رسيد ! .. اما باز هم به دليل سرعت زياد قايق چپه شد !‌ .. گفتم : "اينجا ديگه آخر خطه!" .. که ناگهان دستم به يک تکه تخته خورد ! .. آن را چسبيدم و هفت شبانه روز گشنه و تشنه ميان اقيانوس روی آن لميده بودم تا روز هشتم يك كوسه ی از من گرسنه تر متوجه من شد ! ، آرام آرام آمد تا من را يك لقمه ی چپ كند .. كه از آسمان هلی كوپتری (همان بالگرد خودمان!) سر رسيد و خدمه ی آن يك گلوله توی مغز كوسه زد و مرا نجات داد ! .. نفس عميقی كشيدم و خدا را شكر كردم..
    وقتی هلی كوپتر به شهر رسيد مستقيم رفت تا روی سقف بيمارستان بنشيند .. تا آمد بنشيند پره های آن گير كرد به سيم های برق و همه را خشك كرد به غير من !‌.. چون من پتو دور خودم پيچيده بودم و زنده ماندم !
    پزشك های خارجی شروع كردند به آزمايشات گوناگون و بعد هم گفتند: "شما خيلی خوش شانسی !‌، چون ديگر نشانه ای از بيماری نداری ! " .. و من خوشحال و مسرور جفتك زنان به خيابان پريدم .. كه ناگهان زمين و زمان شروع كرد به لرزيدن !‌.. خلاصه اين كه زلزله آمد و سقف بيمارستان به كف زمين چسبيد ! .. اما من بيرون بودم و زنده ماندم ! تنها نيش تيز يك پشه پشت گردنم را سوزاند! .. داشتم پشت گردنم را می خاراندم كهع عزرائيل آمد و گفت : "مرد حسابی‌! ، ببين چه الم شنگه ای راه انداختی ! .. مردن كه اين همه قرتی بازی نداره ! .. حتی در افسانه ها هم اين قدر قهرمانان جان سخت نيستند ..! اما بهت مژده بدم ! .. پشه ای كه پشت گردنت رو زد از نوع تسه تسه بود و فقط سه ثانيه زنده ای !! ..
    سه ثانيه گذشت و من انگار هنوز نمرده ام !! .. بله درسته ! .. نمرده ام !

    شــــــتــــرق ! .. ببخشيد !‌، پس گردنی عزرائيل بود ! .. يعني بايد می مردم ! ...حالا شما فرض كنيد مردم! ... فعلا فرض كنيد تا بعد ! ... پيام اخلاقی : عمر فقط دست خداسـت !
    پيام من به خوانندگان : بامزه بود نه ؟! .. هر هر هر بخنديم !



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  15. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  16. #9
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    ***طرز پول گرفتن دخترها و پسرها از عابر بانک***



    پسرها



    با ماشين ميرن به بانک، پارک ميکنن، ميرن دم دستگاه عابر بانک
    کارت رو داخل دستگاه ميذارن
    کد رمز رو ميزنن، مبلغ درخواستی رو وارد ميکنن
    پول و کارت رو ميگيرن و ميرن



    دخترها



    با ماشين ميرن دم بانک
    در آينه آرايششون رو چک ميکنن
    به خودشون عطر ميزنن
    احتمالاً موهاشون رو هم چک ميکنن
    در پارک کردن ماشين مشکل پيدا ميکنن
    در پارک کردن ماشين خيلی مشکل پيدا ميکنن
    بلاخره ماشين رو پارک ميکنن
    توی کيفشون دنبال کارتشون ميگردن
    کارت رو داخل دستگاه ميذارن، کارت توسط ماشين پذيرفته نميشه
    کارت تلفن رو ميندازن توی کيفشون
    دنبال کارت عابربانکشون ميگردن
    کارت رو وارد دستگاه ميکنن
    توی کيفشون دنبال تيکه کاغذی که کد رمز رو روش ياداشت کردن ميگردن
    کد رمز رو وارد ميکنن
    ۲دقيقه قسمت راهنمای دستگاه رو ميخونن
    کنسل ميکنن
    دوباره کد رمز رو ميزنن
    کنسل ميکنن
    دوست پسرشون رو صدا ميزنن که کد صحيح رو براشون وارد کنه
    مبلغ درخواستی رو ميزنن
    دستگاه ارور (خطا) ميده
    مبلغ بيشتری رو درخواست ميکنن
    دستگاه ارور (خطا) ميده
    بيشترين مبلغ ممکن در خواست ميکنن
    انگشتاشون رو برای شانس رو هم ميذارن
    پول رو ميگيرن
    برميگردن به ماشين
    آرايششون رو توی آينه عقب چک ميکنن
    توی کيفشون دنبال سويچ ماشين ميگردن
    استارت ميزنن
    پنجاه متر ميرن جلو
    ماشين رو نگه ميدارن
    دوباره برميگردن جلوی بانک
    از ماشين پياده ميشن
    کارتشون رو از دستگاه عابر بانک بر ميدارن. (حواس نمی‌ذاره برای آدم )
    سوار ماشين ميشن
    کارت رو پرت ميکنن روی صندلی کنار راننده
    آرايششون رو توی آينه چک ميکنن
    احتمالاً يه نگاهی هم به موهاشون ميندازن
    مندازن توی خيابون اشتباه
    برميگردن
    ميندازن توی خيابون درست
    پنج کيلومتر ميرن جلو
    ترمز دستی رو آزاد ميکنن. (ميگم چرا انقدر يواش ميره)


    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  17. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  18. #10
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2010
    نوشته ها
    28,440
    تشکر تشکر کرده 
    12,424
    تشکر تشکر شده 
    11,190
    تشکر شده در
    5,632 پست
    قدرت امتیاز دهی
    7108
    Array

    پیش فرض

    راههایی برای سادیسمی کردن شوهر !!!

    بانوان بخوانند !!!



    . دائما به شوهرتان بگوييد :

    ولي خودمونيم ها ، تو بيريخت ترين خواستگارم بودي !305




    . غذاي شور و سوخته جلوي شوهرتان بگذاريد

    و قبل از اينکه به غذا لب بزند بگوييد :

    اينقدر بدم مياد از مردايي که از غذاي زنشون ايراد مي گيرن !302




    . هروقت شوهرتان براي شما دسته گل خريد ، بگوييد :

    اِ ، باغچه همسايه چه گلهاي قشنگي داره ! چرا کنديشون ؟!tongue




    . هر وقت مادر شوهرتان منزل شما دعوت بود ،

    به او محل نگذاريد و برويد توي اتاقتان روزنامه بخوانيد !biggrin




    هر وقت ديديد شوهرتان مشغول تماشاي مسابقه فوتبال مي باشد ،

    به بهانه تماشاي عمو پورنگ ، سريع کانال را عوض نماييد !




    دائماً در حضور شوهرتان ،

    از عرضه و توانايي هاي مردان ديگر تعريف کنيد !160




    اگه شوهرتان با کلي قرض و قوله و وام گرفتن ،

    براي کادوي تولدتان يک عدد پژو 206 آلبالويي خريد ،

    با دلخوري بگوييد :

    اگه با خواستگار قبليم ازدواج مي کردم

    حتما برام يه ماکسيما مي خريد !




    هر وقت ديديد که شوهرتان با خيال راحت خوابيده است ،

    براي ضد حال زدن به او بگوييد :

    عزيزم ميدوني اگه الان مهريم رو مطالبه کنم

    بايد بري گوشه زندان بخوابي ؟!58




    هر 5 دقيقه يکبار به محل کار شوهرتان زنگ بزنيد و بگوييد :

    عزيزم فقط مي خواستم مطمئن بشم که تلفنت

    مشغول نيست و حواست جمع کارته !




    هر سال در سالگرد ازدواجتان به همسرتان بگوييد :

    عزيزم ، انگار همين چند سال پيش بود که

    در يک لحظه خر شدم و بله رو گفتم !




    از همسرتان معناي عشق را بپرسيد

    و بعد از اينکه 2 ساعت عشق را تفسير کرد

    و برايتان داستان هاي عشقي تعريف کرد ، به او بگوييد :

    عشق يه چيزي مثل کشک و دوغه ، دروغه ، دروغه !shy




    هر وقت ، شوهرتان رازي را برايتان گفت

    و از شما خواست که پيش خودتان بماند و به کسي نگوييد ،

    سعي کنيد ، کسي از دوستان ، فاميل و همسايه ها نماند

    که اين راز به گوشش نرسد !54




    و هر وقت به دليل عمل به توصيه هاي بالا ،

    شوهرتان تصميم به طلاق دادن شما گرفت ،

    با توجه به قحطي شوهر در جامعه ،

    با چشماني پر از اشک به او بگوييد :

    منو ببخش عزيزم.

    و بعد از اينکه کاملا قانع شد ،

    عمل به توصيه هاي بالا را از نو تکرار نماييد !!! 227



    d79gibl38tqrm7is3x77


     


    x5lc1ibig9cekrsxpqe5








  19. کاربر مقابل از R A H A عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/