دکتر معروفی رئیس بخش سی سی یو روی صندلی چرخانش جابجا شد و پس از لحظه ای تأمل گفت :
ــ قبلاً از حرفی که می زنم عذر می خواهم دکتر .
شما خودتان یک متخصص هستید .
گمان نمی کنید اینکار شما شبیه دوره گردی کولی ها باشد ؟
ما با تمام تجهیزاتی که در این مرکز مهم وجود دارد هنوز نمی توانیم ادعا کنیم صددرصد در معالجه ی بیماری های قلبی و جراحی مربوط به ان موفق هستیم .
چه رسد که بخواهیم دور شهرستانهای دیگر راه بیفتیم و بخواهیم در بیمارستانهای غیر مجهز
آنجا بیماران را درمان کنیم .
وقتی خود ما تشخیص می دهیم که جراحی در یک اتاق عمل فاقد امکانات کافی برخلاف وجدان پزشکی است ، چطور به خودمان اجازه بدهیم که مردم بیچاره را به سلاخ خانه کشانده و همه را قصابی کنیم .
نه این اصلاً درست نیست .
خواستم از پیشنهادم دفاع کنم که دکتر با تکان دست متوقفم کرد :
ــ اجازه بدهید همکار محترم .امیدوارم از مقامات بیمارستان این خواهش را نداشته باشید که در چنین اوضاع و احوالی به تجهیز تمام بیمارستانهای ایران اقدام کنند .
طبیعتاً شما شرایط جنگ و اولویتها را درک می کنید .
انشاءا... ظرف چند سال آینده این خواسته ی شما تأمین می گردد .
اما متأسفانه فعلاً نه برای ما و نه برای دولت چنین چیزی مقدور نیست .
با لحنی التماس آمیز گفتم :
ــ آقای رئیس ناامیدم نکنید . من روی جلب رضایت شما با دکتر اعتضاد شرط بندی کرده ام .
خندید و با مهربانی گفت :
ــ ناراحت نمی شوید اگر نکته ای را برایتان بگویم .
ــ خواهش می کنم این چه فرمایشی است !
ــ می خواهم بگویم در مدت کمتر از یکسال که در این بیمارستان خدمت می کنید برای رسیدن به خواسته های خودتان تا حد ممکن اصرار و لجاجت کرده اید .
حالا وقتش است که بابا اسباب بازی شما را جایی پنهان کند و بگوید دخترم بازی بس است ،برو به کارهایت برس .
از واقعیتی که به شکل کودکانه مطرح شده بود خنده ام گرفت .
ــ آقای رئیس کم لطفی نفرمایید .شما بهتر از هر کسی می دانید خواسته های من به هیچ وجه جنبه ی شخصی نداشته اند .داشته اند ؟
ــ چه بگویم ! تا به حال کمتر پزشکی را دیده ام که به قدر شما مأموریت بپذیرد .
این اصرار برای رفتن به مأموریتهای مختلف کم کم مرا به این فکر می اندازد که شاید هوس دیدن شهرهای ایران وادارتان می کند به همه ی تقاضاها جواب مثبت بدهید !
ــ شوخی می کنید دکتر ،شایدگمان شما نادرست نباشد اما در مجموع مشکلات زندگی من
به نسبت سایر همکاران خیلی کمتر است و معمولاً سعی می کنم مأموریت آنها را خودم بپذیرم .
هم فال است و هم تماشا .
دکتر معروفی از پشت میزش برخاست و با انداختن نگاهی به ساعتش فهماند که موقع ویزیت بیماران است .
اما حرفهای من هنوز تمام نشده بود .
آقای دکتر .یک تقاضای دیگر !
ــ خواهش می کنم .چی هست ؟
ــ لطفاً روی تجهیز حداقل یک اتاق عمل در هر استان فکر کنید .
البته از نظر تأمین وسایل و نیروی انسانی ،من امروز به وزارت بهداشت می روم .
اگر موفق بشوم وقت ملاقاتی از وزیر بگیرم ،مطمئنم با طرح من حداقل صددر صد مخالفت نخواهد کرد .