اواسط سپتامبر .بندر بریستول .
داشتم فکر می کردم بد نیست انسان گاهی با سختی ها در بیفتد .
مخصوصاً اگر مبارزه اش سرانجام منجر به پیروزی شود . امروز ظهر می دانی چه دیدم ؟
وقتی جلوی آینه ی کوچکی که روی دیوار با گچ چسبانده شده خودم را پس از هفته ها
ورانداز کردم ،روبروی خود تصویر یک مرد خوشگل شرقی را می دیدم که موهایش به اندازه ی 3 سانتیمتر رشد کرده بود .
خارق العاده است مگر نه ؟
من در مهمانخانه ی محقری در ساحل کار می کنم .
یک پادوی جزءام . کارم تمیز کردن اصطبل
آب دادن و قشوی اسب ها و تمیز کردن کف مهمانخانه است .
ما اینجا اکثراً مهمانهایی داریم که بد مستی می کنند و من مجبورم تا نیمه شب به جمع کردن شیشه های شکسته مشغول باشم . بهر حال راضیم .
جایی هست که بخوابم و غذایی که بخورم . دیگر چه انتظاری می توانم داشته باشم ؟
شب بخیر .
17 اکتبر . مهمانخانه ی قوی سفید .
این روزها بقدری گرفتاری زیاد شده که کمتر فرصت نوشتن پیدا می کنم .ما تقریباًتمام وقت مهمان داریم .
مرتب کردن اتاقها ،شستن ملحفه ، تمیز کردن میز و راهنمایی مسافرین ،همه به عهده ی من است .(ارتقاء رتبه از اصطبل به داخل مهمانخانه ) با این ناخن های سائیده و لباس های
نخ نمایی که با یک روپوش کتانی تزئین شده ، من دیگر دختر عزیز کرده پدر نیستم .
یک دختر رختشویخانه ام و به اطلاع می رسانم که موهایم کمی بلندتر شده .امیدوار باش .
اواخر اکتبر . ساعت 11 شب .
چه روز خوبی ،چقدر به همه ی ما خوش گذشت .
خانم بریکلی زن فوق العاده ای است .او امروز تابلوی « تعطیل است » را به پشت شیشه
مهمانخانه اش آویخت .بعد همگی با خیال راحت میز بزرگ مخصوص را کشاندیم وسط سالن و روی آن یک عالمه شکلات ،کیک ، شیرینی و میوه های مختلف چیدیم .
خلاصه یک چشن شاهانه و من برای چند ساعتی غم و ناراحتی خود را فراموش کردم .
اگر چه 5 پوند از پس اندازم برای خرید هدیه ی جشن خانم بریکلی که به مناسبت سالروز افتتاح مهمانخانه اش برگزار کرده بود به هدر رفت اما مهم نیست .
چون او زن ماهیست فقط هنگام پرداخت حقوق ما کمی دستش می لرزد ! که فکر می کنم از عوارض پیری است !
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)