آخر ماه مه . بازهم دهلی و منزل عمو .
کارهای غیرعاقلانه ی عمو مثل جوکهایی است که مرا به خنده می اندازد .
درحالی که هنوز لباس سیاه برتن دارم و اشکهای تنهائی ام هرروز برپهنای صورتم جاریست ،عمو مرا مجبور می کند ،شیک ترین لباس شب را پوشیده و همراه او به مهمانی های پرشکوه بروم .
من حالا در طبقه ی دوم آپارتمانی نشسته ام که عمو به برکت پولهای بادآورده اش
به عنوان هدیه ی عروسی نیکا خریداری کرده است .
امروز برای اولین بار پس از مرگ ناگهانی پدر با دیدن نیکا لبخند کمرنگی برلبانم نقش بست .او دختر مهربانی است و همیشه نسبت به من محبت داشته است .
و شوهرش نیز موقع صرف غذا نگاه های ترحم انگیزی به من می انداخت .من حالا دیگر به خوشبختی یا بدبختی نیکا فکر نمی کنم .
ولی عقیده دارم که برای من فقط یک سرنوشت شوم بیشتر وجود ندارد .خانه ای پراز نفرت و بدبختی و زجر که جاده اش را بااشک و آه و خون ، شن ریزی کرده اند .
کاش شهامت این را داشتم که به زندگی خود خاتمه دهم .به هر حال از مرگ تدریجی بهتر است .
سوم ژوئن .دهلی . ساعت 5 بعدازظهر .
امروز به یک نکته ی بسیار مهم پی بردم ،اینکه زیبایی همیشه عامل خوشبختی نیست .چون کسی که قبلاً اورا دراز لندهور می خواندم کمی مرا امیدوار کرده است .
امروز عصر وقتی در باغ خانه ی عمو عصرانه می خوردیم عمو با مقدمه چینی غیرقابل تحملی حرف عروسی من و احمد را پیش کشید و اصرار داشت تاریخ آن را تعیین کنیم .که نزدیک بود از کوره دربروم و با دخالت به موقع نیکا آرام گرفته و به حالت قهر از میز دور شدم .
شوهر نیکا به بهانه ی بازگرداندن من به سرمیز همراهی ام کرد .برای اینکه دق دلی ام را خالی کنم برسراو فریاد کشیدم و هرچه از دهانم درآمد نثارش کردم .
اما اودر برابر توهین های من سکوت کرد و بعد از ساکت شدنم به آرامی دلداری ام داد و سپس گفت :
ــ شما در مورد من اشتباه می کنید ،ازدواج من با نیکا صرفاً به دلیل علاقه ام به او بوده نه ساخت و پاخت عمو .
من در هیچکدام از فعالیت های غیرقانونی او نقش ندارم .بعلاوه مصمم هستم که برای گرفتن انتقام پدرتان به شما کمک کنم !
با تعجب و ناباوری تکرار کردم :
ــ انتقام پدرم ؟ منظورتان چیست ؟
واو با احتیاط گفت :
ــ مدارکی دردست داردکه ثابت می کند مرگ طبیعی مهندس دهنو یک صحنه سازی بی شرمانه بوده است .
طبق آن مدارک روشن می شود عمو از مدت ها قبل برای تصاحب سهام معدن الماس
نقشه می کشید که چطور پدر و من را سربه نیست کند و در این راه رشوه های کلانی به دادستان و پلیس داده است .
او گفت :
درآن روز شوم اول مه قرار بوده که من و پدرم هردو باهم کشته شویم ولی چون من به علت سردرد پدر را در بازدید از معدن همراهی نکرده بودم ،از خطر دور ماندم .
عمو برای آسودگی خیال خود عقدنامه ای ساختگی نوشته
ودر آخرین لحظات زندگی پدر او را با تهدید به قتل دخترش
وامی دارد که پیمان ظاهری زناشویی بین من و احمد را امضاءکند .و عمو اکنون این عقدنامه را به عنوان برگ برنده رو کرده است .
شوهر نیکا مرد شجاعی بنظر می آمد با این حال از ترس جانش نمی توانست آن مدارک را در آپارتمان خودش پنهان کند .
تا آمدیم راجع به تحویل آنها به من صحبت کنیم ،احمد به طرفمان آمد و ما ناچار صحبت را قطع کردیم .
قرار است فردا دوباره به بهانه ای او را ببینم .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)