همان روز . ساعت 4 بعدازظهر
هم اکنون وارد جنگل شدیم .تقریباً 5 کیلومتر پیشروی و بعد به دهانه ی ورودی معدن می رسیم .
شب را آنجا خواهیم بود .
کارگران به افتخار ورود من جشن کوچکی ترتیب داده اند و من از حالا می بینم که چشمان
مهربان پدر از غرور می درخشد .
امروز وقتی در ابتدای حرکتمان سرم را روی زانویش گذاشتم با محبت موهایم را نوازش کرد و مرا بوسید .
گفتم ،پدر زیادی دخترتان را لوس می کنید ! پدر خندید ودر حالیکه سرم را به سینه اش می فشرد زمزمه کرد :عشق پدر ، بگذار هر طور دلم می خواهد دخترم را تربیت کنم ،آیا این حق را ندارم !
به موهای جوگندمی اش که روی پیشانی او ریخته بود نگاه کردم و از شادی داشتن چنین پدری اشک در چشمانم حلقه زد .
17 ماه مه .ساعت کمی بیشتر از 5 بعدازظهر . دهلی .
دنیا با همه ی بزرگی و عظمتش برمن تنگ و کوچک شده است .سیاه و منفور .
حالا زندگی کردن در چنین دنیای پر از حیله و ریایی خالی از هر لذتی است .
من برروی خاکستر غم نشسته و تماشاگر ویرانی کاخ رویاهایم هستم .
می بینم به چشم ،در فضا معلق بودن را ،غوطه ور شدن در حرمان ورنج را ،به هر سو نظر
می اندازم سکوت است و ظلمت ،هیچ شمعی روشن نیست ،هیچ نسیمی نمی وزد .
ستارگان از سینه ی آسمان هجرت کرده اند ،پرندگان از آوازخوانی بازمانده اند و خوشیها از زمین رخت بربسته اند .
خداوندا آیا گناهانی که مرتکب شده ام چنین عقوبت دشواری را برایم مهیا ساخته است !
آیا ناسپاسی هایم تا این حد غیرقابل بخشش بوده است ؟
خداوندا چرا به تنهائی ام رحم نکردی ! به بی کسی ام توجه نکردی !
خدایا بردن مادرم کافی نبود که حالا پدر را ،این مظهر جوانی و قدرت را ، نشانه ی عشق و صفا را از من گرفتی !
پدر ،بعدازاین تمام روزهایم به تباهی خواهد گذشت .خنده برای ابد از لبانم خواهد گریخت و قلبم از تمام شادی های جهان تهی خواهد ماند .
پدر تو عشق و امید من بودی .یگانه مایه ی تسلا و دلخوشی من ،بگو اگر همه ی اشکهای دنیا را از چشمانم فروریزم به نزد من باز می گردی ؟
اگرنه ، پس مرا هم با خود ببر .این بی رحمی است که تو ومادر به هم پیوستن و عشق ورزیدن را از نو آغاز کنید در حالیکه جگرگوشه ی شما ،تنها نماینده ی عشق باشکوهتان ،در میان گرگهای گرسنه تنها مانده است .
آه پدر ،من هرگز ،هرگز تا وقتی زنده ام و نفس می کشم ناجوانمردی عمو را فراموش نخواهم کرد .
من باور نمی کنم تو در حادثه ی ریزش تونل درگذشته باشی .
مطمئنم دست هایی در کار بوده و کسانی را می شناسم که بخاطر موفقیت و ثروتت چشم دیدن تورا نداشتند .
زیباترین دسته گلهای دنیا را تقدیمت می کنم و روی مهربانت را از دنیای دیگر که می دانم چندان از من دور نیست ،هزاران بار می بوسم .
دراین 17 روز به اندازه ی 17 قرن زجر کشیده ام .و دل رنجور و رنج دیده ام فقط به یاد تو می طپد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)