27 آوریل . ساعت 7 صبح
این آخرین یادداشتی است که در این هتل زیبا می نویسم .اکنون چمدان ها را بسته و لباس سفر پوشیده ام . ماراه بازگشت را با اتومبیل می پیمائیم .به خواست پدر .راستی دیروز از جاهای زیادی که خیلی هم تاریخی بودند دیدن کردیم .
از دهلی کهنه ،قلعه سرخ ،چندی چوک ،مسجد قبةالاسلام که ساختمان ساده ای دارد با 11 در بدون گنبد .باآن مناره ی 5 طبقه ی دیدنی اش .
از مزار قطب الدین که به دستور مهاتما گاندی مقبره ی خوبی برایش ساخته اند با آتشدان
و میله هایی برای بستن پارچه و گرفتن حاجت .
از مقبره ی غیاث الدین و همسر و پسرش با دیوارهای کج و سنگ های سرخ رنگ .
از لودی پارک ،شاهکار پادشاهان لودی ،شامل مسجد و مقبره ی شاهان لودی با سقفهای گچ کاری شده ی بسیار وسیع و تو درتو .
اما آنچه توجهم را بیش از همه به خود جلب کرد ،دانشگاه فیروز بود .
معروفترین دانشگاه اسلامی در قرن هشتم با استادانی از سراسر جهان دارای خوابگاه های متعدد و کلاسهای دو طبقه با کریدور های ارتباطی .همه وسیع و بسیار با عظمت .
نشانه ای غیرقابل تردید از اقتدار و شکوه تمدن اسلامی .
حقیقتاً حیرت انگیز بود .اطلاعات پدر در مورد تاریخ این ابنیه با توجه به اینکه او یک مهندس معدن است ،نیز بر شگفتی من افزود .
دیدنی های دهلی کهنه خیلی بیشتر و جالب تر از دهلی نوست .می گوئید نه ! خوب بروید ببینید .
اول ماه مه . سمیلا
امروز بازهم برای مسافرت آماده می شویم .البته با لباس اسپرت .
پدر اصرار دارد که برای بازدید از معدن الماس و نحوه ی پیشرفت کار همراهش باشم .
منهم اولش ناز می آورم ولی راستش را بخواهید دلم برای طبیعت وحشی آنجا پر می زند .
معدن در عمق یکی از جنگل های بزرگ ناحیه واقع شده و اگر چه تابستانهای وحشتناک و غیرقابل تحملی دارد اما در بهار جای بسیار دل انگیزی است .
یادم می آید آخرین بار 7 سال پیش بود که به آنجا رفتم .
روز افتتاح معدن و مادر نیز با ما بود .آن روز چقدر احساس خوشبختی می کردم .در لباس ساتن سفید با غنچه های رز و روبانهای بزرگ صورتی ،برزمین سبز اطراف معدن می دویدم و شادی کنان فضا را از طنین خنده های کودکانه ام می انباشتم .
پدر آن روز در کنار همسرش ایستاده ودر حالیکه دست اورا با هیجان می فشرد
با غرور می گفت :
ــ عزیزم ،حالا می توانی به وجود همسرت افتخار کنی .دیدی که زحمتهای چندساله ی ما بیهوده نبود و بالاخره رویای معدن الماس به حقیقت پیوست .
و مادرم لبخند می زد ،در حالیکه چشمهای قشنگش از اشک پر شده بود .
شاید به او درآن لحظه الهام می شد که بدبختی های ما نیز با شروع کار معدن آغاز خواهد شد .
زیرا پدر از حسادت های برادرش که ریشه ای جز موفق بودن پدر در تمام زمینه ها نداشت ، درامان نبود .
عمو با وجود ثروت سرشاری که از پدربزرگ به ارث برده است ،بازهم نمی تواند شاهد واگذاری سهمی از سود استخراج معدن از سوی دولت به پدر باشد .
او تمام زحمتهای طاقت فرسای پدر را که برای کشف معدن متحمل شده ،نادیده گرفته و تنها به راهی برای کنار زدن او و تصاحب ثروت وی می اندیشد .
او بقدری سنگدل است که حتی مرگ ناگهانی مادر براثر سکته ی قلبی و تنها شدن ناگهانی پدر نیز نتوانسته اورا از اندیشه اش بازداشته و برسرمهر آورد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)