فردای آنروز چندین بار از بخش قلب خارج شدم تا به دیدن سانی بروم ،اما هر بار با دیدن سرپرستار که مثل مجسمه در جای خود نشسته و خیال تکان خوردن نداشت ،منصرف شده و باز می گشتم .تا اینکه وقتی برای چهارمین بار از پشت در شیشه ای بخش icu نظری به داخل انداختم ،خانم سرجایش نبود .چه عجب !برای اینکه در اتاقهای تودرتوی این بخش گرفتار نشوم و مهمتر از همه سرپرستار را با خود مواجه نبینم ،یکراست به اتاق سانی رفتم .خوشبختانه منشی اش اطلاع داد که دکتر در اتاقش تنهاست .ومن بلافاصله وارد شدم .
سانی که مشغول تطبیق سابقه ی بیماری یکی از مریض هایش با سیر درمان فعلی بود بی آنکه سر از پرونده بردارد خیلی خشک و جدی گفت :
ــ چند بار به شما تذکر دادم که بدون در زدن وارد نشوید ،آیا باز هم باید این رابه شما یادآوری کرد؟خانم !
با پشیمانی و شرم به سوی میزش رفته و سلام کردم .
با شنیدن صدای من سربرداشت و با لبخند گفت :
ــ سلام خانم دکتر بی ادب ،خوش آمدی !
و با دست صندلی ای به من تعارف کرد .
ــ گفتم :
ــ بخاطر رفتار نامناسبم واقعاً عذر می خواهم .
ــ اوه ،مهم نیست ،من به عدم رعایت اصول نزاکت از جانب تو عادت کرده ام .
ــ تنها من مقصر نیستم .ترس از رویارویی با سرپرستار بخش شما ،سبب شد اینطور سرزده وارد شوم .ممکن بود طبق عادت همیشگی مرا مورد باز خواست قرار دهد .اوفراموش کرده من حالا یک پزشک هستم ،نه دانشجوی کارآموز گذشته .
در این لحظه ضربه ای به در خورده و متعاقب آن کسی وارد اتاق شد .
ــ خانم وود چنان بدجنس و سختگیر است که گمان می کنم مأمورین جهنم را نیز روسفید کرده باشد .با آن صدای بم و مردانه اش که مثل شیپور جنگ مو برتن آدم راست می کند ،تعجب
می کنم شما چطور می توانید در کنار این ابوالهول به کار بپردازید ،قطعاً ملایمت شما با خشونت او نمی تواند سازگار باشد و می دانم که خانم منشی نیز بامن همعقیده است ،مگر اینطور نیست خانم ...
مسیر نگاه سانی را که لبخند زنان به پشت سر من می نگریست تعقیب کردم تا نظر منشی را
شوم .اما چه دیدم ،خدایا خانم وود...او همانند مجسمه ای لرزان درست در کنار در ایستاده و رنگ به چهره نداشت .تنش از یک خشم آنی به لرزه درآمده بود .بی اختیار قدمی به عقب برداشتم .منتظر بودم هر آن بسویم حمله ور شده و با چنگالهای مانیکور شده اش صورتم را خراش دهد .
اما او تنها یک قدم به جلو برداشت ،پرونده ای را روی میز گذاشت ،بی اعتنا به من با صدایی خشک خطاب به سانی گفت :
ــ اینهم سوابق بیماری آقای بنتین .
سپس عقب گرد کرد و بدون برزبان آوردن کلمه ی دیگری از اتاق بیرون رفت .