سروصدای کارد و چنگال می رساند که آن دو در اتاق غذاخوری از خودشان پذیرایی می کنن و بی آنکه از من دعوتی به عمل آورده باشند .با رفتن امیلی احساس تنهایی بیشتری وجودم را پرکرده و من با دلتنگی به یاد شبهای خوبی که سالها پیش باهم گذرانده بودیم اشک می ریختم .شاید او نیز درست در همین لحظه داشت گریه می کرد و خدا می دانست ،چه بسا غم او عمیق تر از مال من بود .مدتی طول کشید تا به خود آمدم و از سکوتی که بر ساختمان حکمفرما بود متعجب شدم .تونی نمی توانست آرام بگیرد .آیا صدای گریه ی مرا شنیده و تحت تأثیر قرار گرفته بود ؟
بله چون بلافاصله دستگیره چرخید و صدای او را شنیدم که پرسید :
ــ اجازه هست چراغ را روشن کنم ؟
با هق هق کنترل شده ای گفتم :
ــ تونی ،خواهش می کنم ...
نور در اتاق پخش شد و صدای ناله ام همزمان برخاست :
ــ کمکم کن .
تونی متوجه ی وضعیت غیرعادی پایم شده بود اما نمی دانست قضیه تا چه حد جدی است ،با نگرانی به مچ کبود شده و متورم نگاهی انداخت و از اتاق بیرون رفت .
صدای او را می شنیدم که با سانی درگیر بود :
ــ باید نگاهی به او می انداختید ،صورتش از درد منقبض شده است ،دیگر نمی تواند تحمل کند .
و صدای سانی بلندتر ،انگار تعمد داشت آن را بگوش من برساند :
ــ اوه اینقدرها هم بد نیست ،اگر به گریه افتاد می توانم بپذیرم که طاقتش تمام شده .
ــ انصاف داشته باشید ، من نمی دانم چرا شما دو نفر دائم در جنگ هستید ،اما به هر حال این یک مورد جداگانه است و ربطی به احساسات جریحه دار شده ی شما ندارد .
ــ بله ،اما او از من کمک نخواست ،بعلاوه تمام بیمارستانهای شهر آماده اند که در هر ساعت از شبانه روز بیماران را بپذیرند ! چرا او را به یک بیمارستان نمی بری ؟
تونی با دلخوری و ناباورانه گفت :
ــ پس تکلیف وجدان پزشکی چه می شود ؟
سانی با تحکم جوابش را برگرداند :
ــ آن به خودم مربوط می شود .بعلاوه مداوای او آسان نیست .باید از پا عکسبرداری شود و برای معالجه احتیاج به مسکن قوی داریم .دردشدید خواهد بود و شاید نتواند تحملش کند .
ــ اما من به تشخیص ظاهری شما بیش از عکس و این حرفها اطمینان دارم ،کافی است که یک لحظه فریادش را تحمل کنید ،بهتر است تا اینکه او تمام شب درد بکشد .
سانی کم کم از کوره در می رفت :
ــ مثل بجه ها سمج نشو ،من جراح مغز و اعصابم نه متخصص ارتوپدی .
وقت را تلف نکن اگر دلت به حالش می سوزد زودتر او را به یک بیمارستان برسان .من خسته ام می روم استراحت کنم .
وبی آنکه لحظه ای بیشتر درنگ کند به طرف اتاقی که برای میهمان در نظر گرفته شده بود براه افتاد .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)