چند دقیقه در تراس نشستم تا حالت شوک ناشی از خبر ناگهانی پیدا شدن اجساد در کناره ی صخره های آهکی به تدریج از بین رفت . جنازه ها به دو زن و یک مرد تعلق داشتند ،هر کدام با ملیت های مختلف و خانواده های چشم به راه .
خانم بریکلی با فنجان های چای به سویم آمد :
ــ چه شده ؟خیلی فکر می کنی !
فنجان را از دستش گرفتم :
ــ دست خودم نیست ما شرقی ها ذاتاً پر عاطفه ایم .
لبخند گنگی زد :
ــ ترا درک می کنم عزیزم .اما چیز مهمی اتفاق نیافتاده ،می دانی که اولین بار نیست ،سال گذشته نیز این دریا قربانی گرفته و سالهای آینده نیز ،اما زندگی متوقف نمی شود وتو باید بخاطر این چیزهای جزئی خودت را ببازی .
سکوت کردم زیرا بحث با او فایده نداشت ،از دید او غرق شدن 5 انسان که 2 نفرشان هرگز پیدا نشدند تنها یک مورد جزئی بود که ارزش تأثر نیز نداشت ،اما من حتی به کودکانی که ممکن بود اکنون چشم به راه پدر یا مادرشان باشند فکر می کردم و تصور اینکه چگونه باید به آن بچه ها فهمانده شود ،دیگر به انتظار نباشند ،دلم
را به درد میآورد .
به آرامی از جا برخاستم .میزبان با نگاهش پرسید :
ــ کجا؟
گفتم:
ــ می روم این اطراف گشتی بزنم .
اونیز از پشت میز برخاست و با دست به سمتی اشاره کرد :
ــ آنجا نرو .اجساد هنوز در ساحل اند و افراد منتظر پزشک قانونی و پلیس هستند ، ممکن است ناراحتت کند .
به علامت تشکر سری تکان دادم . او ادامه داد :
ــ ظاهراً کشتی باری نبوده است . یک نفت کش کوچک بوده که برای پاره ای تعمیرات به این سمت می آمده است .حالا در ساحل پهلو گرفته ،می توانی آن را از نزدیک ببینی .مثل اینکه مخزن اصلی نفت آسیب دیده ،باز هم یک دردسر تازه و متأسفانه این بار کاملاً جدی .
دست ها را در جیب پالتو ام فرو برده و قدم زنان به سمت اسکه رفتم .ازدحام زیادی بود .کارگران کشتی کارشناسان نفتی با کارت های سنجاق شده بر سینه هایشان ،مأموران امداد ،و پلیس های یونیفرم پوش در همه جا پراکنده بودند .مدتی بی هدف در کنارشان ایستادم و به این جمعیت که همچون صف مورچگان در حرکت و تلاش بودند ،نگریستم .
بحث ،درگیری های لفظی ،اندازه گیری سوراخ ایجاد شده در مخزن نفت و تلاش کارشناسان برای مسدود کردن شکاف بزرگی که در هر ثانیه چندین لیتر نفت سیاه را بر آب های ساحل پراکنده می ساخت چیز جذابی محسوب نمی شد .نه آنقدر که بتواند یک انسان سرگشته وخسته را سر پا نگه بدارد .آنچه توجهم را بشدت جلب می کرد چهره ی آشنای یکی از کارشناسان نفتی بود که به اتفاق کاپیتان بر کار ترمیم مخزن آسیب دیده کشتی نظارت می کرد .احساس عجیبی به این مرد بیگانه در دلم بوجود آمد چیزی نظیر یک دوستی دیرینه .می خواستم روی اسکله منتظر بمانم .شاید فرصت مناسبی برای آشنایی با او را پیدا کنم ،اما بحث آنها چنان پر دامنه بود که حدس زدم ساعت ها ادامه داشته باشد .
با کسالت و احساس درد در شقیقه ها به هتل باز گشتم و با دست به خانم بریکلی که مشغول دادن دستورات جدید برای سرو شام اضافی بود،سلام دادم .
محیط کار کاملاً دگرگون شده و خبر از آمدن مهمانان سرشناسی را می داد ،تعدادی صندلی اضافی در سالن چیده شده و تمام میز ها به افتخار تازه واردین از رومیزی های شسته و اتو زده برخوردار شده بودند .میزبانم با شور و علاقه به پیشخدمت دستور دو قهوه ی داغ داد و روی صندلی روبروی من نشست .
ــ اوه چقدر خسته شده ام ،راستی که کار پر زحمتی است .آدم باید به اندازه ی یک گاو طاقت داشته باشد تا بتواند از پس این مشکلات بر آید .
پرسیدم :
ــ چه چیز باعث شده که این ضیافت شاهانه را بر پا کنید ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)