چون سکوتم را دید،پرسید :
ــ ترس که نیست ؟هست؟
ــ نه فقط کمی هیجان زده ام .
در این موقع تونی هم جلوی پایمان ایستاد.
سانی لبخندی زد :
ــ فقط کمی ! انصاف نیست ،ممکن بود سرمان را از دست بدهیم .تونی می شنوی ؟
نمی توانستم آنجا بایستم و اجازه دهم دو مرد همراهم در باره ی حالت روحی من بحث کنند . در حالی که لب های هردو از شدت سرما کبود شده بود وعجله داشتم که قبل از تاریک شدن هوا به هتل بر گردیم .
***
صبح روز بعد، هوای اتاق مطبوع ورختخواب چنان گرم و راحت بود که به سختی می توانستم از جایم برخیزم .اما ضربه های متوالی که با شدت به در اتاقم کوبیده می شد ،امانم را بریده بود به تصور اینکه خدمه ی هتل صبحانه ام را آورده اند با عصبانیت در را گشودم ،اما خدمه ای در کار نبود ،تونی و سانی هر دو لباس پوشیده ومجهز در راهرو منتظرم بودند .
دویدن توی برف گرچه مشکل بود و گاهی تا زانو فرو می رفتیم اما چنان لذت بخش بود که هیچ چیز نمی توانست جایگزین آن شود .
تونی سرمست از هوای سرد وپاک کوهستان آواز می خواند و جلو می رفت ،پاهای بلندش در این موقع بهترین کمک برای او محسوب می شد .من پشت سرش ،سعی داشتم پایم را درست جای پای او بگذارم ،در این صورت عقب نمی ماندم و فاصله ام نیز با او حفظ می شد ضمن اینکه انرژی کمتری نیز مصرف می کردم ،سانی پشت سر ما می آمد،بی آنکه برای سریعتر آمدن تلاشی بکند به کوه ها می نگریست ،به دور دست ها خیره می شد و از منظره ی طلوع خورشید عکس می گرفت .رفتارش در آن راهپیمایی صبحگاهی مانند یک عاشق سر در گم بود.
تا دامنه ی کوه پیشروی کردیم و آنجا هر کدام نفس زنان روی تخته سنگی که برفش را با دست پاک کرده بودیم افتادیم .تونی گفت :
ــ اولین قله را فتح کردیم .
و منظورش همان تخته سنگی بود که روی آن نشسته بودیم.او در کوله پشتی اش تعدادی ساندویچ و یک فلاسک قهوه ذخیره کرده بود که به نوبت نوشیدیم و بعدشوخ طبعی تونی آغاز گر یک بازی پر هیجان ویاد آور خاطرات کودکی شد .
وقتی سانی به گوی آتشینی که حالا دیگر کاملاً خودش را از پشت نقاب سفیدش بیرون کشیده بود ،خیره شده و در فکر فرو رفته بود تونی صدا زد:
ــ دکتر قهوه !
وسانی تنها به دراز کردن دستش اکتفا کرد .اما به جای فنجان قهوه ،یک گلوله ی برفی در دستش جای گرفت ،سانی برای تلافی به تونی حمله کرد ،او روی برفها افتاده بود و برای دفاع از خود ،دست و پا می زد اما سانی سرانجام گلوله ی برفی را در یقه ی لباس او جای داد و بعد ازآن پرتاب گلوله ها آغاز شد . از سه جبهه
ی مختلف و از آنجا که تونی و سانی با هم درگیر بودند من فرصت داشتم گلوله های سنگین تر وفشرده تری آماده کنم که می توانست خیلی زود حریف را خلع سلاح کند و چنین بود که ساعتی بعد سرانجام جنگ مغلوبه شد و هر دو به نشانه ی تسلیم دست هایشان را بالا بردند .
طبق جدول زمانبندی سانی ،برای تمرین اسکیت به طرف دریاچه ی کوچکی که سطح یخ زده اش برای اینکار در نظر گرفته شده بود حرکت کردیم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)