او در خود توان لازم برای رویایی با چنین مسئله ی ناامید کننده ای را نمی دید بتدریج این عقیده در ذهنش تقویت می شد که سرنوشت هیچ سرسازشی با وی ندارد .اکنون تمام امیدها را بر بادرفته و تمام آرزوهارا
دست نیافتنی و محال می پنداشت .می دید که چگونه در تنگاتنگ نبرد با سرنوشت شومی که رهایش
نمی کرد ،بتدریج تکیه گاههای اساسی اش را از دست داده و بی هیچ پشتوانه ای مجبور به ادامه ی تلاش برای زنده ماندن است .
خاطرات آزاردهنده ی گذشته در جند هفته ی اخیر سوهان روحش شده و آسایش را از روح رنجیده ای که شجاعانه با مشکلات و ناملایمات می جنگید ،سلب کرده بود .از اینهمه شکست پیاپی دلش به درد آمد ،با این حال طبع بلندش اجازه نمی داد با گریه و ناله که خود آنرا سلاح انسان های ضعیف و ترسو می دانست بر این ناکامی مهر تأیید نهد .از روزی که تصمیم گرفته بود برای رسیدن به هدف تا سر حد مرگ مبارزه کند و در این مسیر هرگز لب به ناله و شکایت نگشاید ،سالها گذشته بود .با یاد آوری این تصمیم که علیرغم گذشت سالها
هنوز کمرنگ نشده بود سعی کرد خود را کنترل کرده و در حضور بیگانه ای چنین واقع بین عنان اختیار خویش را به دست احساسات سرکش نسپارد .
آقای موریناگا همچنان که در آستانه ی در سرش را به چارچوب تکیه داده وبا نگاهی بی قرار به صورت مینا خیره شده بود گفت :
ــ بیش از این به ثبات عقیده و پایداری شما اطمینان داشتم ،خانم . مطمئناً از کاری که کرده ای پشیمان نیستی و خواهی توانست با این دست های پر توان و تلاشگر همه چیز را از نو شروع کنی .
کنایه ای که در حرفش نهفته بود ،دختر جوان را بیش از پیش مصمم ساخت که هرگز نزد این مرد که چون آهن سخت و نفوذناپذیر به نظر می رسید ،خود را نبازد .
روی زمین نشسته و در میان تکه های شکسته شده ی فنجان ،به دنبال قرص مسکنی می گشت که برای استاد آورده بود و در همان حال گفت:
ــ آیا کار من واقعاً یک اشتباه بود ؟باور کنید در آن موقعیت چاره ی دیگری نداشتم .آن ها می خواستند مرا خرد کنند. وجودم را ،شخصیتم را ،چون به خواسته ی کثیفشان تن در نمی دادم .
سانی دلداریش داد :
ــ چه کسی می گوید تو اشتباه کرده ای ؟مسلماًهرکسی در این موقعیت باید واکنشی از خود نشان دهد .حتی راجرز هم این را می داند ،درک می کند که خواسته اش غیر عادلانه و حتی غیر انسانی است . دیگران نیز اگر به ظاهر سخت دلخورند اما در دل تحسینت می کنند .
ــ شما از تحسین حرف می زنید ،حال آنکه همانها مرا به جرم توهین و شرارت اخراج کرده اند !
ــ مینا ،باید بدانی که همیشه و همه جا حق ظاهراً پیروز نمی شود ،گاهی قوانینی در جامعه وضع می شود که فقط به نفع یک گروه مشخص و تابع خواسته ها و منافع اقلیت آنهاست .و اکثریت تا زمانی که زیر سلطه ی آن ها هستند باید به قانونشان احترام گذارند و خود را به رعایت کردن آن ملزم بدانند .مگر تحولی در آن جامعه بوجود آورند .
ــ ولی باید یک استثنا در این مورد وجود داشته باشد ،آخر خود آنها باعث بوجود آمدن این صحنه که اعتراف
می کنم برایم تحقیر کننده بود ،شده اند .
ــ از این بابت متاسفم ،غرور امثال راجرز برای تو قابل درک نیست دختر کوجولو .