... به من بگویند کله سیاه ، فیش غذای مرا بدزدند .
از من انتظار داشته باشند در برابر آن ها ابراز وجود نکنم وجای بهتر را به آن ها واگذار کرده و خودم در زیر زمین نمور و تاریک زندگی کنم .
چرا ؟
مگر ماهیانه ای که من به خاطر استفاده از خوابگاه می پردازم کمتر از آنهاست ؟
تفاوت بین من و دیگران چیست ؟
چرا باید همیشه اتاق زیر شیروانی یا زیرزمین محل زندگی من باشد و دیگران در اتاق های بزرگ آفتاب گیر جا بگیرند .
شاید راجرز بداند ...
اشاره ی تحقیر آمیزی به او کرد و ادامه داد :
ــ شرم دارم در حضور شما بگویم ، ولی بهتر است همه بدانند که او چه خواهشی از من دارد
مردی که ذره ای شرافت در وجودش راه نیافته است .
مردی که زنی دیوانه در منزل دارد چه خواهشی می تواند از یک دختر جوان بی دفاع داشته باشد شاید حدس بزنید .
یک شب در خانه ی او و در عوض 6 روز هفته در بهترین اتاق این ساختمان .
بله حق دارید چنین متعجب به هم نگاه کنید . آیا به نظر شما من حق دفاع از خود را نداشتم .
شاید به این دلیل که اروپایی نیستم قابل احترام هم نیستم .
در نظر شما بعید نیست که غیر نژاد خود را از دایره ی انسان بیرون بدانید .
پاول که افشاگری های بی پرده ی مینا مستقیماً او را هدف گرفته بود و کم کم تحملش را از دست می داد با خشم گفت :
ــ برو بیرون ، گفتم از جلوی چشمم دور شو .
مینا دست بر گلوی خشک شده اش گذاشت ، صدایش تحلیل می رفت آخرین توانش را جمع کرد و کوشید همه ی آنچه که در دل داشت بگوید :
ــ لزومی ندارد مرا تهدید کنید آقا . بهتر است سری به خوابگاه ها و کلاس های درس بزنید . برخورد شما با شاگردی همچون من که 3 روز گرسنگی را تحمل کرده است تا بتواند شهریه ی خوابگاه را به موقع پرداخت کند ، ظالمانه است !
این بی رحمی هیچ کمکی به شما و اصلاح نظام آموزشی غلط شما نخواهد کرد .
سرفه ی خشکی صدایش را برید ، دیگر نمی توانست سر پا بایستد ، اما آخرین حرفش ناگفته نماند :
ــ من از اینجا می روم ، همین حالا ، شما حال مرا به هم می زنید نژادپرست ها ...
ناگهان احساس کرد همه چیز و همه جا تیره و تار شده است . نگاه پر از رنج خود را روی صورت حاضران گرداند و ناله کرد :
ــ کمی آب .
همین که جمله اش به آخر رسید ، تعادلش را از دست داد ، کتابهایش روی زمین پخش شد و قبل از آنکه او را بگیرند بیهوش به زمین غلطید .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)