سامرا ....

سامرا اى شاهد شبهاى من

خوشه چين خرمن غمهاى من


مرغ دل از خاك تو پر مى ‏كشد

جام كوچ سرخ را سر مى ‏كشد


اينهمه غم كه دلم را پر نمود

قامت خورشيد را خم كرده بود


گاه رنجور از اسارت مى ‏شدم

شاهد صدها جسارت مى‏ شدم


گاه مى ‏شد از جفاى ناكسان

مى‏شدم همخانه با درّندگان

مانده خورشيد توانم در شفق

نيست در عُمق نگاه من رمق


چار ساله كودكم با چشم زار

مى‏كشد در سجده هايش انتظار


او پرا ز احساس درد بى كسى است

اشك چشم او پراز دلواپسى است


ساقى يك جرعه آب زمزم است

زخم تشنه بودنم را مرهم است


مثل من كه خوانده‏ام او را به بر

فاطمه خوانده است او را پشت در


بر غريبى على مؤمن شده

شاهد جان دادن محسن شده


او كتاب پر ز درد فاطمه است

يوسف صحرا نوردِ فاطمه است


انتقام فاطمه در خشم اوست

ذوالفقار مرتضا در چشم اوست


او بود احياگر قرآن و حج

شيعيان اَلصّبر مِفْتاحُ الْفَرَج