نانها را از دستم گرفت و داخل سفره گذاشت و از اتاق بيرون رفت.
صداي طاهره خانم شنيده ميشد: تا حالا براي من كه مادرت هستم نان نخريدي اين زنيكه با تو چه كرده!
سيامك با خنده گفت: آخه اون زنمه!
طاهره خانم با عصبانيت گفت: منظورت زن منصوره؟!
سيامك فحش ركيكي داد و با سيني استكان به اتاق آمد.
سيامك براي صبحانه كله پاچه خريده بود علي خيلي خوشش آمد طاهره خانم سر سفره چيزي نگفت و ما در آرامش صبحانه خورديم.
ساعت نزديك هشت بود كه زنگ در به صدا در آمد.
سيامك رفت تا در را باز كند.
از پنجره نگاه كردم به محض باز شدن در منصور همراه يك مامور وارد حياط شد.
منصور خيلي عصباني بود.
طاهره خانم از اتاق بيرون رفت.
منصور از مامور خواست تا سيامك را دستبند بزند.
طاهره خانم جيغ و داد كرد و مانع شد.
مامور از سيامك خواست تا من را صدا كند.
طاهره خانم به جاي سيامك به طرف اتاق آمد علي را برداشتم و قبل از اينكه طاهره خانم حرفي بزند از اتاق بيرون آمدم.
طاهره خانم ريز لب فحش ميداد.
منصور گفت: ديدي گفتم زنم اين جاست!
مامور پرسيد: شما گيتي خانم هستيد؟
گفتم: بله!
مامور گفت: بايد همراه ما بياييد!
گفتم: كجا؟
گفت:كلانتري!
پرسيدم: به چه جرمي؟
مامور گفت: اين آقا از شما و اين خانواده شكايت كرده همه اي شما بايد بياييد كلانتري.
منصور جلو آمد و علي را بغل كرد.
سيامك آماده بود طاهره خانم چادرش را سرش كرد و همگي به كلانتري رفتيم.
در اتاق كوچكي منتظر آمدن افسر نگهبان شديم.
منصور مشغول علي بود و توجهي به ما نداشت.
طاهره خانم به من و سيامك لعنت ميكرد و بد و بيراه ميگفت و از اينكه پايش به كلانتري باز شده سيامك را نفرين ميكرد.
رييس كلانتري مرد جواني بود با ورودش به اتاق همه از جا بلند شديم.
با غرور و تكبر پشت صندلي نشست و شروع كرد به ورق زدن پرونده اي ما.
وقتي خواندن شكايت منصور تمام شد سرش را بلند كرد و پرسيد: گيتي كيه؟
دهنم خشك شده بود با صداي ضعيفي گفتم: منم.
با لحن بسيار بدي گفت: وقتي به خونه معشوقه ات ميرفتي هم اينطور مظلوم بودي؟
از حرفش خيلي بدم آمد و گفتم: من به خانه اي معشوقم نرفتم.
خنده تمسخر آميزي كرد و گفت: پس ديشب كجا بوديد؟
مامور نوشته شما را توي خونه اي اينها پيدا كرده.
گفتم: ديشب مهمان خانه اينها بودم.
گفت: از شوهرت اجازه داشتي؟
گفتم: شوهرم من را از خانه بيرون كرده مادرم مسافرت رفته و من پناهي بجز خانه اينها نداشتم نميتوانستم با يك بچه كوچيك توي كوچه بخوابم.
گفت: وقتي بيرونت كرد چرا نيامدي شكايت كني؟
تا ما از شما حمايت كنيم و سر از هر خانه اي در نياوري.
اين جا بود كه طاهره خانم صداش درآمد و گفت: من سالهاست با آبرو زندگي كردم به كسي اجازه نميدهم در مورد ما اينطور قضاوت كند ديشب گيتي با بچه اش به ما پناه آورد من هم به اون پناه دادم.
رئيس عصباني گفت: چه پناهي پسرت با اين زن رابطه داشته.
سيامك از كوره در رفت و گفت: من قبل از رفتن به سربازي و ازدواج گيتي با منصور همسايه گيتي بوديم ديشب هم به گيتي و بچه اش پناه داديم كجاي كار ما خلاف بوده؟
رئيس گفت: اينجاي قضيه كه تو با اين زن رفيق شدي!
سيامك با حرص گفت: حرف مفته!!
من با گيتي هيچ رابطه اي ندارم.
منصور گفت: تو گفتي و من هم باور كردم.
به محض اينكه يك دعواي كوچيك بين من و گيتي شد آمده سراغ تو!
چرا نرفته خونه دوست يا آشناي ديگه؟