نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 104

موضوع: سوگلي حرمسرا | منوچهر دبیرمنش

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    می افتد باید نهایت استفاده را بکند. من امشب عرق می کنم و حالم خوب می شود و خواهم گفت که در اثر طبابت میرزا حیّان و دعا شمس آفاق بوده است. به این ترتیب هم حکیم باشی را طرفدار خود می کنم و هم حکیم باشی را طرفدار خود می کنم و هم شوهرم وقتی ببیند حال من خوب است به سراغ شمس آفاق نمی رود. فقط باید قابله محرمی پیدا کنیم. به نظر من کسی بهتر از خاله شهین نیست.
    ـ خاله شهین الان در فراهان است و به او دسترسی ندارم.
    ـ پس فایده حاج آقا و توران خانم چیست؟ همین الان به خنه شان برو و بگو قاصدی دنبال خاله شهین بفرستند. خرج سفرش را هم خودم می دهم. باید زودتر خاله و میرزحیّان را با هم آشنا کنیم تا هر دو تصدیق کنند که من حامله هستم. باقی کارها را هم آشنا کنیم تا هر دو تصدیق کنند که من حامله هستم. باقی کارها را هم می دانم چطور درست کنم.
    نگین دوباره یک کیسه اشرفی به عشرت داد تا به وسیله خبرچینهایش، همه خبر عمارت شمس آفاق را به اوبرساند و قرار شد چند نفر از فراش ها را هم اجیر کند که گزارشهای کند دارالحکومه را به او بدهند. آنها گفته بودند که شاهزاده قصد دارد به بوشهر برود و در غیبت خود انجام کارها را ه خواهر زاده اش منوچهر واگذار کند. نگین از خاله اش پرسید:
    ـ این منوچهر چجور آدمی است؟
    ـ یک شاهزاده عیاش و متکبر که خیال از او خوشگلتر و شجاعتر در دنیا وجود مدارد.
    ـ زن هم دارد؟
    ـ خیر! او کسی را نمی پسندد و فقط دنبال هرزه بازی های خودش است.
    ـ در هر حال خاله جان سعی کن بفهمی او کیست. باید بدانم در غیاب شوهرم، کارها را چه کسی انجام می دهد.
    ـ کاری ندارد. جلال خان پیشخدمت مخصوص اوست یکی از کلفتها را مامور کردم سر از ته و توی قضایا ی او و اربابش در بیاورد.
    ـ واقعاً که زندگی خاله جان. کاش زودتر همدیگر را می شناسیم و کار و بارمان بهتر از حالا می شد.
    ـ دختر جان! آدم به وسیله همین آدمهای کوچک می تواند کارها را انجام دهد. کله گنده ها برای کار هزار جور بهانه می آورند.
    ـ در هر حال، ما هر چه بیشتر از اوضاع دارالحکومه خبر داشته باشیم، بیشتر به نفعتان است. حالا شما برو منزل توران خانم که موضوع قابله از هر کاری مهمتر است. راستی یک هل و گلی هم برایش ببر. آدم عقلش به چشمش است.
    و از جعبه جواهراتش گوشواره کم قیمتی را به دست عشرت داد وگفت:
    ـ به حاجیه خانم بگو اوضاع که بهتر شد، بیشتر از خجالتش در می آیم.
    با رفتن خاله اش، نگین به آرایش خود پرداخت و با خود گفت:
    « نتیجه مذاکراتم با عشرت چندان بد نبود. خیال می کند چون خاله من است به سواری بدهم. اگر زنده ماندم که حسابش را می رسم، ولی فعلاً به او احتیاج دارم. حاج مصباح و تورتن خانم هم که گمان می کنند مرا پیشمرگ دخترشان کرده اند، خبر ندارد که من از همه شان بزرگترم.»
    با صدای سرفه شاهزاده، نگین به خود آمد و با ناز کرششمه به پیشواز او رفت و گفت:
    ـ با توجهات حضرت والا و دستورات میرزاحیّان حالم بهتر است.
    فقط کمی خسته بودم که با آمدن شما رفع شد.
    فّرخ میرزا گفت:
    ـ راستی که این حکیم باشی معجره می کند. ما باید بیشتر قدر این طبیب عیسی دو را بدانیم.
    سپس به یکی از نوکرهایش دستور داد دنبال میرزا حیّان برود.
    چند دقیقه بعد، خبر حض.ر حکیم باشی را به شاهزاده دادند. او به اتاق مجاور رفت و با صدای بلند و طوری که نگین بشنود گفت:
    ـ حکیم باشی! تو امشب خدمت بزرگی به ما کردی. به توصیه نگین خانم، باید انعام شایسته ای به تو بدهم. به خزانه برو و دویست اشرفی بگیر و فردا هم یک جبّه مرصع نشان دریافت خواهی کرد.
    میرزاحیّان دست و پایش را گم کرد و به لکنت افتاد و گفت:
    ـ اقبال حضرت والا سبب شد که معالجات خانه زاد موثر واقع شود و بیماری سخت علیا مخدره رو به بهبود گذارد.
    و تعظیم کنان، عقب عقب از در خارج شد و به خود گفت:
    « من که معالجه ای نکردم. این پیشامد نیک را به حساب سوگلی والا حضرت بگذارم.»
    شاهرزادچنان شیفته نگین و محبت هایش شده بود که مسافرت خود به بوشهر را یک هفته تاخیر انداخت.
    ****
    عشرت با عجله به خانه حاج مصباح رفت و با اکراه گوشواره ها با به توران خانم با خوشحالی گوشواره ها را برداشت و با عجله نزد حاجی رفت و تقاضای نگسن را مطرح کرد و گفت:
    ـ ما ناچاریم مطابق میل دخترک رفتار کنیم. این هم تقاضای سختی نیست. یادت نرود که صدقه سر نگین کارهایت رونق گرفته است.
    ـ من اگر کار نداشتم خودم به فاهان می رفتم و او را می آوردم. فکر می کنی خرج سفرش چقدر می شود.
    ـ فوقش ده اشرفی. شاید ده بیست اشرفی هم به خودش بدهند که اگر قرضی اشت بدهد. البته گفته که خودش هزینه را میدهد، ولی این مبالغ قابل نیست که از او بگیریم.
    ـ بسیار خوب. الان دنبال کاکا محمد می فرستم. او شهین را می شناسد و در سفر کربلا همراه او بوده است. انشاءالله فردا حرکتش می دهیم.
    توران خانم دو عدد دو هزاری زرد جلوی عشرت گذاشت و گفت:
    ـ به نگین سلام برسانید و بگوئید انشاااله شهین خانم تا بیست روز دیگر اینجاست، اما ما را فراموش نکند.
    عشرت بلند شد و همراه خواجه ای که فانوس بزرگی را حمل می کرد و دارالحکومه برگشت. در بین راه به حرفهای آن روز خود با نگین فکر کرد و به خود گفت:
    « آن قدرها هم که فکر می کردم ساده و بچه نیست. انگار این دختر دوباره به دنیا آمده. اکروز با چه زبانی مجبورم کرد تسلیمش شوم و به من فهماند که حق ندارم درباره کارهای او چون و چرا کنم. در هر حال او ناچار است همیشه جیبهای مرا پر از پول نگه دارد. بالاخره نوبت من هم می رسد.»
    عشرت در افکار خودش بود و داشت همراه خواجه ای که فانوس را حمل می کرد راه می ر فت که ناگهان صدای جار و جنجالی باعث شد را کنار بکشد. از خواجه پرسید:
    ـ اینها که هستند؟
    ـ منوچهر میرزا خواهرزاده حضرت والاست که همراه وستانش دنبال عیاشی می رود.
    منوچهره میرزا به هوای این که شکار تازه ای گیر آورده است، خود را به عشرت رساند و پنجه ی او را کشید و بعد از دیدن پیرزن بد قیافه برجای خود میخکوب شد و از خواجه پرسید:
    ـ این زن کیست؟
    و وقتی فهمید به خاله ی نگین، سوگلی حرم شاهزاده توهین کرده است، نزدیک بود از ترس غش کند و سخت به لکنت افتاد. همه موقعی که موضوع را فهمیدند فرار کردند و فقط جلال، پیشخدمت مخصوص منوچهر میرزا کنارش ماند. جلال از عشرت استدعا کرد ماجرا را جایی بازگو نکند و قول داد هر کاری که دستش براید برای او بکند. عشرت از این که چنین تصادفی پیش آمده بود بسیار احساس رضایت می کرد.
    پایان فصل اول

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. کاربر مقابل از sorna عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/