292-293

نیست...خانم شارنو هم اونجا بود.البته او هم ناراحت بود."
"دکترها جوابش کرده ن؟"
"این بد حرفی یه.نه نمی دونم.به قول پرستارش باید برای بدترین اماده باشیم،و برای بهترین امیدوار."
"مادر،مادر،مادر!"
""فری،خودت را بخاطر من کنترل کن.منم دارم خودم را بخاطر تو کنترل می کنم."
"پول چی؟بفرستم؟چکار کنم؟"
"به هیچ وجه..."
"میخوای طلاهاش رو بفروش."
"نگران این جیزه نباش،تصدقت برم...من اینجا ترتیبش رو میدم."
"چه جوری؟"
"تو نگران نباش،برای پول مریخونه و نقل و انتقالات و همه چی پول هست."
"من..می.."
گریه امانش نمی دهد.باز صدای گرمب گرمب مشت توی سینه اش می اید.
31
هوا هنوز تاریک تاریک است_و هیچ کاری نمی شود کرد.جرات نمی کنم به بیمارستان تلفن کنم.فکر این که خبر مرگ ثریا را در تلفن بشنوم چندش اور است.سیگاری اتش می زنم کنار پنجره می نشینم.منتظر صبح می شوم.یا منتظر مرگ از بالکن سرتاسر خیابان مسیو لوپرنس را تقاطع سن ژرمن نگاه می کنم.
خیابان تنگ و باریک تاریخی،خالی است،ولی تمیز و شسته رفته.از دریچه باز فاضلاب پیاده رو بخار بلند می شود.در انتهای لو پرنس کامیون جمع اوری زباله ایستاده.ان طرف دگر رفتگر اشغالهای پیاده رو می زند توی باریکه ابی که از منار جدول خیابان توی فاضلاب می رود.کیوسک روزنامه ای بسته است،اما چند بسته روزنامه جولی ان انداخته اند.دو تا سیاه پوست امریکای لاتینی،توریست،با ساک و دوربین از دهانه سه راه ژرمن رد می شوند و به ساختمانها و در دیوار نگاه می کنند.تجربه پاریس را کشف می کنند!در سایه روشن سحر و کابوسناکی خیابان.صورتهایشان شکل جمجمه اسکلت است.انسوی سه راه هم هم پیشخدمتی با فراک قرمز و پیشبند سفید بلند.میز و صندلیهایی را از کافه بیرون می اورد و کنار پیاده رو می چیند.او هم صورتش جمجمه اسکلت است