صفحه 290
امشب در دنیایی منفجر شده و تکه پاره شده ام که به اغما رفته و در آن خزینه ای از لجن لزج از افق خونین آسمان آویزان است . بلافاصله پس از آخرین حمله شبانه اردشیر به کرم در کرمان است ، و من حالا حتی در خواب هم مطمئنم که دفعه دیگری که صدای ساز و دهل و کوس نو دولتی از نقاره ماهواره های ایران بلند شود ، باز انگشت تنها کسی که روی شستی کمپیوتر بخت نیست انگشت من خواهد بود . بعد اولین رزمنده ای که جلوی چشم من می افتد می خورد به بلبل . و بلبل می خورد به شمع . وشمع می خورد به گوسفند . و گوسفند می خورد به الاغ . و الاغ می خورد به مجنون . و مجنون می خورد به پیت نفت . و همه یکی پس از دیگری ، مثل خشت های خامی که راست زیر آفتاب قطار کرده باشند ، میان باد می افتند . و خورشید برای آخرین بار غروب خواهد کرد ..... و در این تاریکی رخوتناک و نرم ... من با جنازه ثزیا در جاموجت 747 پرواز می کنم ......

*******


هنوز هوا کاملا تاریک است که بلند می شوم صورتم را میشویم ، بعد لب تختخواب می نشینم ، تلفن را بر میدارم و از متصدی دفتر می خواهم شماره فرنگیس را در تهران بگیرد . تمام تنم درد می کند . باید تمام عضلات و استخوان هایم دیشب چاییده باشند . نزدیکی های ساعت نه صبح به وقت تهران است . فرنگیس خودش گوشی را بر میدارد .
پس از سلام و احوالپرسی می پرسم : " چکار می کنی فری ؟ "
" داشتم می رفتم توی صف شیر .... "
" شیر میدن ؟ "
" آره .... لازم داریم . " یادم می آید مهمان دارد .
" از طرف شرکت برای من تماس نگرفتن ؟ "
" نه ."
" پس داشتی می رفتی بیرون ؟ "
" لباس پوشیده بودم ، عصام رو گفته بودم دستم ، با زنبیل و کارت
صفحه 291
مسجد . تو چرا به این زودی بیدار شدی . نکنه تو هم باید بری تو صف شیر و نون . "
" نه . خوابم نمی برد . بگیر بنشین ، نمی خوام خسته شی . "
فرنگیس آه بلندی می کشد . بعد : " خیلی خب ، نشستم . "
" سرت چطوره ؟ پریروز می گفتی سرت گیج میره . "
" نمیدونم ، بده "
" چرا ؟ "
" چه میدونم . هی گیج میره . هی گیج میره . نمیدونم چم شده . "
" توی خونه تنهایی ؟ "
" نه – خانم دکتر محمدی توی اون اتاقه ..... بچه اش مریضه . خودشم حال نداره . هم خودش هم بچه اش آنفولانزا گرفتن . "
" از قول من سلام برسون . "
می پرسد : " اونجا اوضاع چطوره ؟ "
" هوا که بده . سرد ، باران ، سوز، و بوران ..... و چیزای دیگه . "
" اینجام بد جوری برف اومده ..... همه رو بیچاره کرده . نفت هم نیست "
" فری ، فری ..... "
" دیشب خواب بدی دیدم ، جلال .... "
نمی دانم چرا احساس می کنم انگار می داند ، انگار حس کرده ثریا در حال احتضار است . می گویم : " فری .. مثل اینکه کم کم دیگه خواب نیست . "
" چی ؟ "
" گفتم مثل اینکه دیگه خواب نیست .... میدونی خودت می گفتی زندگی دست خداست . "
" خاک عالم ! طوری شده ؟ "
" نه ، نه . "
" راست بگو . " صدای گرمب گرمبی می آید که می فهمم با مشت می زند توی سینه اش . " بگو جلال . بگو . طوری شده ؟ "
" نه ، نه ، نه. "
" ترو قرآن هرچه هست بگو . "
" گفتم نه . عین حقیقت همینه . مگر قرار نبود هر چه هست درست در همان لحظه به هم بگوییم . مگر نخواستی همه چی رو زود خبرت کنم . حال عمومی اش رو به ضعفه . ولی هیچ دردی نداره . و هنوز خبر قطعی یی