62,61...
کشید.حالت اغمازدگی که بیشتر از دو سه روز طول بکشد،و سبب اختلال و فساد سلولهای مغزی شود،نشانه صدمه شدید و احتمالا کشنده است...ثریا بیستو سه روز است که در حالت اغما است.سلولهای ضایع شده ممکن است در قشر مخ باشند(سربرال کورتکس}یا در قسمتهای عمیق تر باشند(دیفسه مالون)مه محور مرکزی مغز است.طفلک ثزیا...سرم را بلند می کنم و دود سیگار غلیظی در وای سرد و بی رحم شب می دمم.سرگیجه ام حالا تمام جمجمه و پس گردن و حتی زیر گوشهایم را گرفته.
هیکل قد بلند و مو سرخی می اید ان طرف میز فسقلی می نشیند.کیفش را گوشه میز می گذارد.یواش یواش شروع می کند به دراوردن دستکشهای نه چندان سفیدش.سعی می کنم نگاهش نکنم.قیافه اش از لگوریها هم پست تر است و خدا می داند که پاریس چقدر لگوری دارد!یک بن سوار می پراند و من در جوابش مجبورم سرم را پایین بیاورم.یک چیز روی صورتم ولو می کنم که ممکن است لبخند باش.سیگاری از توی کیفش در می اوردو وسط لبایش فرو می کند،بعد توی کیفش دنبال کبریت مفقوده می گردد.مثلا کبریت ندارد.سرفه هایش بدتر از خودم عین ناله کوفت گرفته است.صد رحمت به اتوبوسهای گازوئیل سوز اسقاط شرکت واحد وسط ترافیک میدان انقلاب تهران.
به انگلیسی دست و پا شکسته می گوید:" کبریت دارید؟"
برایش کبریت می زنم.
به فرانسه می گویم:"فرانسوی هستی؟"
البته که فرانسوی هست.
دنادانهایش قهوه ای است و چشمهایش مثل مرضهای مبتلا به کم خونی یا بدتر از ان زردو چرک کرده می نماید.چرکهای صورتش خیلی زیاد معلوم نیست،اما لاغری و دندانهای کذایی و سرفه ای مهیبش داد می زند دست کم بیست سال است در مهد ازادی و دموکراسی جهان به "کهن ترین حرفه این دنیا"اشتغال ورزیده است.
"نمیخوای برای من نوشیدنی بخری؟"
"چی می خوری؟"
"اسمیر توف و اب گوجه فرنگی؟"
"البته"
"بلادی مری برای مادمو ازل کوچولو خوب نیست."
" مادمو ازل کوچولو مادرته."
گارسن با قهوه اسپرسوی من می اید.اول یک دستمال کاغذی بعد فنجان و نعلبکی فسقلی را جاوی من می گذارد.ته چک کوچک قیمت قهوه و سرویس هم گوشه نعلبکی است.سه فرانک و شصت و پنج سانتیم.
"و برای مادام؟"
"یک بلادی ماری،لطفا."
گارسن بی اعتنا به دستور را تکرار می کند و می رود.
می پرسد:"تو نمی نوشی؟"
"نه..."
چرا؟"
"خیلی دلایل...یکی ش دستور دکتر."
"کجات..؟"
"ببخشید؟"واژه فرانسوی که گفته نمی فهمم.
مثل معلم کلاس گرامر یا مثل کسانی که دارند با ادمهای کم عقل حرف می زنند می پرسد:"کجات؟کجات مریضه؟"
می گویم:"کله م."به جمجمه ام انگشت می زنم."کله م مریضه."
می خندد."کله من هم مریضه."بعد دستهایش را به هم می مالد و از سرما می لرزد و می گوید:"سرده!.."
"بلادی مری گرم میکنه؟"
"مطلقا امیدوارم."
"خوبه."
از اینکه وسط ششب تنهایی سبز شده بدم نمی اید.می فهمد که برای اولین بار به او توجه کرده ام_لبخندی می زند.انگار باری این جور گیرندنگیها یک رادار مجهز به کمپوتر ردیاب در نهاد زنهای فرنسوی کار گذاشته اند.
می پرسد:"کجایی هستی؟"
"کجایی باشم خوبه؟"
"امریکایی که نیستی؟"به کتاب انگلیسی سگهای جنگ نگاه می کند.حالا نوبت من است.می گویم:"امریکایی هم مادرته."