5و6
ویزای آمریکا هم گرفتم زن سابقم و پسرم و دخترم آنجا هستند چون طبق قانون به کسانی که مصونیت سیاسی و مصونیت مذهبی نداشته باشند اجازه می دهند برامون درست کردند.
مقصودش را از عدم " مصونیت مذهبی " نمی فهمم دلم نمی خواهد بفهمم.
ساعت سه و نیم بالاخره سوارمی شویم و راننده موتور را روشن می کند من و بدل اشو زرتشت دست بر قضا کنار هم هستیم-او کنار پنجره و من توی راهرو قبل از اینکه او درجایش مستقر شود دو تا پتو و نازبالش زیرش میگذارد :"حالا که نمی شود با هواپیما رفت -اقلا راحت بریم " در صندلی مقابل یک خانم جوان با بچه کوچکش و یه دانشجوی مسن کوتوله و خپله که در آلمان تحصیل میکند نشسته اند.
راننده قبل از اینکه راه بیفتیم با خوش خلقی و شوخ طبعی آذربایجانی به همه خوش آمد می گوید . جلوش انواع و اقسام قاب عکس و پرده و منگوله و گل و کتیبه و رادیو و جعبه دستمال کاغذی و خرت و پرت دارد . بین عکس امیرالمومنین و عکس پسر کوچک خودش شعری به خط نستعلیق کتیبه است که یک شب به خانه هستم و صد شب به غربتم - ای بنز بی پدر به کجا می کشانیم ؟ میگوید : " بنده معرفی کنم مخلص خانمها و آقایون عباس آقا - مشهور به اشک عباس آقا مرندی- در خدمتگزاری حاضر هر فرمایشی هست بفرمایند . این هم شاگردم حسین آقا گل - که همینطور امیدوارم سفر به حق علی شاه مردان به جمیع خانمها و آقایون به خوشی و سلامتی طی شود برجمال محمد و آل محمد صلوات مسافرین با صدای بلند صلوات می فرستند . ریش فرفری هم صدای رسایش را ول می کند ولی برمی گردد و میخندد .
عباس آقا مرندی دوباره دیگر برای رهبران اسلام و رزمندگان جان برکف طلب دوم و سوم صلوات جلی تر....
در دهانه خروجی ترمینال پس از بررسی مدارک راننده و اتوبوس بنز 0302 "تی بی تی" بالاخره می اید بیرون و از خیابان کناری و موازی جاده مخصوص کرج حرکت می کند و از جلوی ساختمانهای شهرک اکباتان می اندازد توی جاده .
ده کیلومتر بالاتر عباس اقا توقف میکند گازوئیل می زند صف خودروهایی که برای بنزین و گازوئیل ایستاده اند به دو سه کیلومتر می رسد اما چون اتوبوسهای حامل مسافر از نوبت گرفتن در صف مستثنی هستند عباس اقا سروته می کند و عقب عقب می اید سرصف پس از ده دقیقه معطلی سوختگیری تمام می شود .
در این مدت جناب ریش و سبیل اشو زرتشت - که گفت اسمش وهاب سهیلی است - برای من از زندگی چندین ساله اش در شرکت هواپیمائی ملی تعریف میکند و این که اخیرا پاکسازی و برکنار شده و " ریخته اند " توی خانه اش و مقداری کتاب و البومهایش را برداشته اند و خودش راهم یک ماه ونیم در اوین نگه داشته اند- تا معلوم می شود کار خلافی نکرده و بعد بدون محاکمه ولش کرده اند . علاوه بر زنش زن سابقش و اولادش که در انگلستان و امریکا هستند و مادرش هم که در کراچی است چهار تا پسر و یک دختر برادر مرحومش هم در المان اند.
وقتی نگاه می کنم تقریبا تمام مسافرین اتوبوس امروز همین حال را دارند . بجز من و یکی دوتا از دانشجوها بقیه مال و منال خود را برداشته اند و می روند یا برگشته اند چیزی بیشتر بردارند و ببرند .
سهیلی که جلای وطن می کند و به قول خودش حتی سنگ پای حمامش را هم بار کرده است . خانم کیومرث پور دکتر مایکروبیولوژی از امریکا برای پیوستن به شوهرش به پاریس می رود با حجاب اسلامی نه چندان محکم بچه اش را شیر می دهد که این هم لابد بازی است چون علاوه بر تغذیه طفل انگار تنها چیزی که حالا برایش اهمیت دارد دل دادن و قلوه گرفتن با دانشجوی خپله عازم المان است .
وقتی از جایگاه بیرون می اییم غروب روی جاده فرود امده است . حدود یک کیلومتر بالاتر به یک تاکسی بار زده اند چپه اش کرده اند و راننده بنده خدا کنار هفتاد هشتاد کیلو پیاز ولو روی شانه خاکی جاده نشسته .
دهاتی پیری است و کنار ماشین و پیازها چمباته زده . دستهایش را به کله اش گرفته انگاری که نمی داند با ان در این اوضاع چکار کند.
ماشینها از چپ و راست رد می شوند و کسی اهمیت نمی دهد . منظره پیازهای ریخته و تاکسی بار چپه شده و پیرمرد وامانده برای بیشتر مسافرین ما اسباب خنده می شود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)