صفحه 34 از 40 نخستنخست ... 24303132333435363738 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 331 تا 340 , از مجموع 399

موضوع: دل نوشته های خودمونی

  1. #331
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    زندگي ، عشق ، گذر كردن از اين روزاي سرد
    مردن خاطره هاي تلخ ديروز و به جاش يه عالمه لحظه گرم
    همه يه بهونه قشنگ مي خواد
    تو، آره اون بهونه اي ، اون بهونه قشنگ
    واسه گم كردن هر چي خاطره است
    كه تو ذهن خاكي يه آدم خسته ازعشق ، شده آخر يه رنج
    تو ، آره اون بهونه اي
    يه بهونه واسه فرار از عشقي نه سياه و نه سپيد
    يه بهونه واسه بودن ، نبودن ، واسه مردن و خلا
    واسه پيدا كردن يه لحظه گرم توي اين زندگي سرد
    واسه موندن توي اين حس قشنگ
    تو ، آره اون بهونه اي
    اون بهونه قشنگ

  2. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #332
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    می خروشد دریا
    هیچکس نیست به ساحل پیدا
    لکه ای نیست به دریا تاریک
    که شود قایق
    اگر آید نزدیک .

    مانده بر ساحل
    قایقی، ریخته بر سر او،
    پیکرش را ز رهی نا روشن
    برده در تلخی ادراک فرو .
    هیچکس نیست که آید از راه
    و به آب افکندش .
    و در این وقت که هر کوهه آب
    حرف با گوش نهان می زندش،
    موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما
    قصه یک شب طوفانی را .

    رفته بود آن شب ماهی گیر
    تا بگیرد از آب
    آنچه پیوند داشت
    با خیالی در خواب

    صبح آن شب، که به دریا موجی
    تن نمی کوفت به موجی دیگر
    چشم ماهی گیران دید
    قایقی را به ره آب که داشت
    بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر
    پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
    به همان جای که هست
    در همین لحظه غمناک بجا
    و به نزدیکی او
    می خروشد دریا
    وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز
    از شبی طوفانی
    داستانی نه دراز

  4. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #333
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    حکایت جالبی است که فراموش شدگان ،فراموش کنندگان را هر گز فراموش نمی کنندداشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم
    بیش از این از من مسکین چه تمنا داری

    غریبونه شکستم من اینجا تک و تنها
    دل خسته ترینم در این گوشه دنیا
    ای بی خبر از عشق نداری خبر از من
    روزی تو می آیی نمانده اثر از من

    توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
    چرا وقت نوبت ماست آسمون جایی نداره؟؟

    بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

  6. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #334
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    سماور قل قل میکند .
    مادربزرگ پایش را دراز کرده است .
    بوی بهار نارنج میدهد چارقدش
    زیر چشمی نگاهم میکند،سر قندان را برمیدارد
    یک آب نبات به من میدهد ویکی خودش برمیدارد
    میگوید: بین خودمون باشه
    من میخندم
    او هم میخندد
    توی چشمش آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکند
    من هم نگاه میکنم
    سماور قل قل میکند .
    پایم را دراز کرده ام.
    وامانده دردش امانم را بریده
    نوه کوچکم نگاهم میکند
    آب نباتی از قندان بر میدارم ،به او میدهم و یکی برای خودم
    میگویم: بین خودمون باشه
    او میخندد ،مثل فرشته ها
    من لبخند میزنم ، گریه ام میگیرد
    توی چشمم آب میافتد به سقف اتاق نگاه میکنم
    توی دلم میگویم
    دلم برای فرشته ها تنگ می شود.

  8. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #335
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    توی پس کوچه ی چشمات دل من گم شده باز
    دنبال عشقم می گردم دنبال یه سروناز
    دنبال یه راهه دررو ، از قمار عشق تو
    ولی نه ، دلم میگه این یکی رو حتما بباز
    نازنین از تو قفس دلم برات پر میکشه
    دنبالت میام به هر جا ، تا به هر جا که بشه
    نمی خوام تو رو ببینه غیر من ، حتی یه گل
    میگم ای وای نکنه ، نکنه که اون عاشقشه
    بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار
    بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار
    بیا که من منتظرم ، بدون تو دربدرم
    بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار
    ناز و ادات قشنگترین درد و غمای عالمه
    آخرش هُرم چشات ، آتیش به جونم میزنه
    چقدَر فرار کنم از دو چشای اطلسی
    عزیزم ناز نگات بسته به این جون منه

  10. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #336
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    هر سال همین موقع که میشه گیج میشم...
    نمی فهمم چی شد که یه سال گذشت، چه جوری گذشت و تموم شد!
    غروب شد...
    کمتر از ۴ ساعت مونده به روزی که یکی اومد و جمعیت دنیا رو یه نفر زیاد کرد. یعنی تنها فایده بودنش همینه؟
    کسی که هنوز نمی دونه برای چی اومده و موندنش فایده داره یا نه.
    کسی که گاهی فکر می کنه گیجی و سرگشتگیش بی پایانه...
    یک سال دیگر از زندگیم گذشت، یک سال به بهای از دست دادن یک سال زندگی کردن و به ارزش به دست آوردن یک سال تجربه...

  12. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #337
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    وقتی یه آدم میشه کل دنیاتوقتی روز زمستونیت رو تبدیل میکنه به یه لبخند تموم نشدنیوقتی حاضر نیستی دیگه چشم از پنجره برداریغروب سرد زمستونو تنهایی و چند جرعه آهنگبه بی نهایت خیره ای که بی دلیل تپش قلبت سر به آسمون میذارهبه او فکر می کنی که ناگهان بوی عطرش واقعی تر از خیالت میشهاز شنیدن صدای گرمش گرم میشیاز حرفهاش سیرابولی فقط دیدنشه که باعث میشه بفهمی چرا بوی عطرش واقعی بود و تپش قلبت بی دلیل نبودو تنها تو می دونی که چطور چشمات رفتنش رو زجر می کشیدبرو جایی که تکیه زده بود را غرق بوسه کن

  14. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #338
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    به تنهایی پناه آوردم از روی ناچاری

    به دنیای کسان و بی کس و دشت های آمالی

    چرا هیچکس مرا باور ندارند؟ که من هم از همان خاکم

    همان خاکی که در سرتاسر گیتی ، خداوند جهان با نام انسان خلق کرد و

    برای هرکسی یک سرنوشتی را سرشت... چرا اینگونه تنهایم...


  16. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #339
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    تدریجی تر از ناگهان

    مرگ ناگهانی شاید بد نباشه، چون قبلش به اون لحظه فکر نمی کنی و ترسی به وجود نمیاد - یهو قلبت نمی ریزه - یخ نمی کنی - نمی لرزی -
    ولی مرگ تدریجی،
    می تونه تو رو لحظه به لحظه به ترس نزدیک تر کنه - به گذاشتن و رفتن - به ترک کسانی که دوستشون داشتی - به ترک چیزهایی که آرزوشو داری - به اشک لحظه خداحافظی -
    ما همیشه با مرگ ناگهانی روبرو هستیم،
    حتی بیماری که جواب شده و لحظه به لحظه منتظر رفتنه. اون هم با وجود فکر کردن دائمی به مرگ، لحظه آخر حس می کنه که فرشته مرگش ناگهانی رسیده.
    ما همیشه با مرگ تدریجی روبرو هستیم،
    با هر جشن تولدی که می گیریم - با هر نفسی که می کشیم - با غم ها و لذت های زندگی به لحظه گذاشتن و رفتن نزدیک می شیم.
    پس چه تو بستر بیماری باشی و چه در حین عبور از خیابون تصادف کنی و بری...
    هر چی باشه مرگ تدریجی تر از ناگهانه و ناگهان تر از تدریج.
    ناگهانی و تدریجی فقط بازی با کلماته،
    به مرگ فکر کن که زندگی کنی...

  18. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #340
    توقیف شده
    تاریخ عضویت
    Dec 2011
    محل سکونت
    A dark corner of the grave
    نوشته ها
    306
    تشکر تشکر کرده 
    335
    تشکر تشکر شده 
    485
    تشکر شده در
    234 پست
    حالت من : Gerye
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض

    چه شلوغ است اینجا ،
    دوستت دارم را به حراج گذاشته اند ،
    انسانهای ارزان فروش

  20. کاربر مقابل از shahrokhkhan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 34 از 40 نخستنخست ... 24303132333435363738 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/