ناپلئون بناپارت : بزرگترین عمل غیر اخلاقی این است که انسان انجام شغلی را که از عهده آن بر نمی آید به عهده بگیرد .
********************
فصل سی و هشتم :
پاریس ، دوهفته بعد
********************
باز یک مرتبه دیگر مایه ننگ و سرشکستگی فامیل شده ام . ژولی و ژوزف از کاخ ییلاق مورت فونتن به شهر مراجعت کردند تا ورود ناپلئون را به مسکو جشن بگیرند . من هم به این جشن دعوت داشتم ولی نمی توانستم شرکت نمایم . نامه ای به ژولی نوشتم که دچار سرماخوردگی هستم و نمی توانم در جشن حاضر شوم . همان روز ژولی به دیدنم آمد و گفت :
- بسیار میل دارم تو در این جشن شرکت کنی زیرا شایعات زننده ای درباره تو و ژان باتیست منتشر شده است . شوهر تو در نبرد روسیه با ناپلئون متحد گردیده است و مردم نمی توانند بگویند که ژان باتیست با تزار علیه ناپلئون متحد شده است . میل دارم تو این شایعات زننده را تکذیب کنی .
-ژولی ، ژان باتیست متفق تزار است .
ژولی به من نگاه کرد ، گفته مرا نمی توانست باور کند .
- می خواهی بگویی آنچه مردم می گویند صحت دارد ؟
- نمی دانم مردم چه می گویند ولی ژان باتیست با تزار ملاقات کرده و او را راهنمایی کرده است .
ژولی در حالی که با نا امیدی سرش را حرکت می داد گفت :
- دزیره تو حقیقتا مایه سرشکستگی فامیل هستی .
- آری چند سال قبل هم به چنین سرزنشی دچار شدم . زیرا ژوزف و ناپلئون بناپارت را به منزلمان دعوت کردم و باعث سرشکستگی فامیلمان شدم . راستی منظورت کدام فامیل است ؟
- البته خانواده بناپارت .
- ژولی من از بناپارت ها نیستم .
- شما خواهر زن برادر بزرگ امپراتور هستید .
- بله عزیزم ، بله در جزو سایر چیزها خواهر زن برادر بزرگ امپراتور هستم . ولی بالاتر از همه من برنادوت هستم . در حقیقت اولین زن فامیل برنادوت و موسس سلسله برنادوت می باشم .
- اگر شما در این جشن حاضر نشوید همه این شایعات احمقانه را که ژان باتیست مخفیانه با تزار متحد شده باور خواهند کرد .
- ملاقات ژان باتیست و تزار محرمانه نیست . فقط روزنامه های فرانسه نمی توانند چیزی بنویسند .
- ولی ژوزف اصرار دارد که شما در جشن حاضر شوید . مرا دچار زحمت نکنید .
من و ژولی سراسر تابستان یکدیگر را ندیده بودیم . صورت او لاغرتر شده و خطوط اطراف دهانش کاملا فرو رفته و هویدا است . پوست بی رنگ او طراوت خود را از دست داده و راستی برای وضع زندگی و روحی او متاثر شدم . ژولی ، ژولی خواهر من رنج می کشد . زن بیچاره ای است . شاید از زندگی عاشقانه و مراوده شوهرش با سایر زنان آگاه گردیده است . شاید ژوزف با خواهرم بد رفتاری می کند . ژوزف روز به روز بد اخلاق تر می شود . شاید ژولی می داند که ژوزف هرگز او را دوست نداشته و فقط به خاطر جهیز او با او ازدواج کرده است . شاید ژولی متوجه شده است که امروز جهیز او با او برای ژوزف در معاملات دولتی مصادر شده بسیار متمول گردیده و کوچکترین ارزش ندارد . پس چرا به زندگی با او ادامه می دهد و خود را با جشن ها و پذیرایی ها دچار شکنجه وعذاب می سازد ؟ چرا ؟ به خاطر عشق ؟ برای انجام وظیفه ؟ و یا به علت روح سر سختی و ستیزه جویی به زندگی با او ادامه می دهد ؟
گفتم :
- اگر حضور من کمکی به تو خواهد کرد خواهم آمد .
ژولی دستش را روی پیشانی اش فشار داد و گفت :
- باز دچار آن سر درد های کشنده شده ام . غالبا سرم درد می کند . خواهش می کنم بیایی ، ژوزف می خواهد تا تمام پاریس بدانند که سوئد بی طرف مانده است . ملکه و دیپلمات ها در این جشن شرکت دارند .
ژولی برخاست .
- کنت روزن آجودان سوئدیم را نیز خواهم آورد .
- چه ....؟ آجودانت را هم بیاور در این جشن مردها کم هستند و همه به جبهه رفته اند .
وقتی ژولی خارج می شد یک لحظه ای در مقابل تصویر ناپلئون کنسول اول ایستاد و گفت :
- بله آن روزها به این تابلو شباهت داشت . موی بلند ، صورت لاغر ، گونه های برجسته ....
- ولی اکنون چاق و فربه شده .
- راستی تصور کن ورود به مسکو . ناپلئون اکنون در کریملین است . راستی مایه سرگیجه تو نیست ؟
- ژولی زیاد فکر نکن بهتر است استراحت نمایی بسیار خسته هستی .
- برای این جشن نگرانم اگر همه چیز به خوبی برگزار شود ....
مایه سرشکستگی فامیل !!! مادرم از خاطرم گذشت... اگر همه چیز به خوبی برگزار شود ... انسان حقیقتا تا وقتی اقوام خود را از دست نداده نابالغ است در چنین موقعی انسان نابالغ به شدت متاثر و تنها است .
شمعدان های برنزی بلند در قصر الیزه می درخشیدند . می دانستم که مردم پشت سر من نجوا می کنند . ولی پشت من به وسیله کنت روزن قد بلند مراقبت و محافظت می شد . موزیک آهنگ مارسیز را نواخت . ملکه وارد سالن شد . من کمتر از سایر خانم ها خم شدم . زیرا من عضو یکی از خانواده های سلطنتی هستم . ماری لوئیز با لباس صورتی رنگ در مقابل من ایستاد و گفت :
- مادام شنیده ام سفیر جدیدی از اطریش وارد استکهلم شده . آیا «کنت نیپرگ» را به شما معرفی کرده اند ؟
- باید سفیر جدید پس از عزیمت من به استکهلم وارد شده باشد . علیاحضرت .
در حالی که جواب می دادم سعی داشتم منظور و مفهوم این یاد آوری را در صورت عروسک مانندش دریابم . ماری لوئیز پس از تولد پادشاه رم چاق شده و کرست تنگ می پوشد . قطرات عرق روی دماغ کوچکش دیده می شد . ناگهان لبخند او عمیق تر و روح دارتر شده و گفت :
- وقتی دختر جوانی بودم در اولین مهمانی دربار با «کنت فن نیپرگ» رقصیدم . راستی این اولین و آخرین بال و مهمانی من در دربار اطریش بود و کمی پس از آن ازدواج کردم .
نمی دانستم چه بگویم ، ملکه در انتظار جواب بود . تاثر و اندوه سراپایم را فراگرفت . باید ماری لوئیز در هنگام طفولیت متوجه شده باشد که ناپلئون یک مرد تازه به دوران رسیده و خشن و دشمن سرسخت کشور و وطن او است . ولی ناگهان مجبور شده با همین تازه به دوران رسیده ازدواج کند و تحت فرمانروایی او قرارگیرد . ماری لوئیز مجددا شروع به صحبت کرد :
- راستی تصور کنید کنت فن نیپرگ فقط یک چشم دیگرش را با پارچه سیاهی می پوشاند با وجود این خاطره شیرینی از او دارم . با یکدیگر والس رقصیدیم .
ماری لوئیز پس از این حرف از من دور شد . من خاطره آن شبی را که به ناپلئون رقص آموختم به خاطرم آوردم ، یک ، دو ، سه .
نیمه شب سرود مارسیز را مجددا نواختند . ژوزف به طرف امپراتریس رفت و گیلاس شامپانی خود را بلند کرد و گفت :
- در روز پانزدهم سپتامر اعلیحضرت امپراتور فرماندهی ارتش کبیر و فاتح فرانسه وارد مسکو گردید و به «کرملین» قصر تزار نزول اجلال کرد . ارتش فاتح ما زمستان را در پایتخت دشمن شکست خورده توقف خواهد کرد . زنده باد امپراتور .
جرعه جرعه گیلاسم را می نوشیدم . تالیران در کنارم ظاهر شد و در حالی که به ژوزف نگاه می کرد از من پرسید :
- آیا شاهزاده خانم را مجبور کردند که به اینجا بیایید ؟
- حضور و عدم حضور من در اینجا مفهومی ندارد زیرا از سیاست چیزی نمی فهمم عالیجناب .
- شاهزاده خانم راستی عجیب است که شما را سرنوشت برای امر مهمی انتخاب کرده است .
- منظور شما چیست ؟
- شاهزاده خانم شاید روزی با تقاضا و استدعای مهمی به حضور شما برسم و شاید در خواست مرا بپذیرید . آن روز درخواست و استدعای من به نام فرانسه خواهد بود .
- خواهش می کنم بفرمایید در چه موردی صحبت می کنید ؟
- شاهزاده خانم من عاشقم ، معذرت می خواهم ناراحت نشوید . من به فرانسه عشق می ورزم ، عاشق فرانسه میهن عزیزمان هستم ....
تالیران گیلاسش را به لب نزدیک کرد و پس از جرعه ای مجددا شروع به صحبت کرد .
- چندی قبل به شما گفتم که ناپلئون علیه مرد ناشناسی وارد جنگ نشده و با مردی که او را می شناسیم می جنگد . والاحضرت به خاطر دارید که به شما گفتم امور تاکتیکی و رزمی مانند معادلات ریاضی دارای مجهولاتی هستند ؟ امشب ورود ناپلئون را به مسکو جشن گرفته ایم و ارتش فرانسه موفق به یافتن قرارگاه زمستانی در پایتخت روسیه شده است . شاهزاده خانم آیا گمان می کنید که این حادثه مردی را که ما به خوبی می شناسیم دچار تعجب کرده است ؟
دستم پایه بلوری گیلاس شامپانی را فشرد . ژوزف از پشت سرم گفت :
- باید برادرم در قصر کرملین بسیار خوش و راحت باشد . قصر تزار به سبک مشرق زمین تزیین شده . ورود سریع برادرم به مسکو نبوغ ذاتی او را تایید می کند . سربازان فرانسه زمستان را در صلح و صفا در مسکو خواهند گذرانید .
ولی تالیران آهسته سرش را حرکت داده و گفت :
- بدبختانه نمی توانم با گفتار اعلیحضرت پادشاه اسپانیا موافقت نمایم . نیم ساعت قبل قاصدی از مسکو وارد پاریس گردیده است . مسکو مدت دو هفته در شعله آتش می سوخت . حتی قصر کرملین نیز در آتش می سوزد .
از خیلی دور آهنگ والس به گوش می رسید . نور شمع ها انعکاس و لرزش عمیقی داشت . صورت ژوزف از تعجب و وحشت بی شباهت به ماسک نبود . رنگ او کبود ، چشمانش از وحشت و دهانش از تعجب باز مانده بود ولی تالیران چشمانش نیمه بسته ، ساکت و بی حرکت و متفکر بود . گویی از دو هفته قبل در انتظار خبری که نیم ساعت قبل ما از آن مطلع شدیم بوده است .
مسکو در آتش .
مسکو دو هفته در آتش سوخته است . ژوزف با وحشت سوال کرد :
- آتش چگونه شروع شد ؟
- بدون شک به وسیله حریق آتش سوزی مسکو شروع گردید. به علاوه حریق های متعدد در یک لحظه در نقاط مختلف شهر شروع شد . سربازان بیهوده مشغول اطفای حریق بوده اند . هر لحظه که تصور می کردند که آتش سوزی را تحت کنترل گرفته اند حریق جدیدی در نقطه ای دیگر شروع شده است . اهالی شهر به طرز وحشتناکی رنج می کشند .
- وضعیت سربازان فرانسه چگونه است عالیجناب ؟
- مجبور به عقب نشینی هستند .
- ولی امپراتور چندین مرتبه به من گفته است که به هیچ وجه در زمستان از استپ های روسیه نخواهد گذشت . امپراتور در انتظار و به امید گذرانیدن زمستان در مسکو بوده است .
- فقط آنچه قاصد گفته است تکرار می کنم . امپراتور نمی تواند زمستان را در مسکو بگذراند . زیرا مسکو به کلی سوخته و معدوم گردیده .
تالیران گیلاس خود را بلند کرد :
- اعلیحضرت اجازه ندهید صورت و حالت شما راز شما را فاش کند و به شما خیانت نماید . امپراتور میل ندارد اخبار غیر صحیحی به اطلاع مردم برسد «زنده باد امپراتور»
ژوزف به حالت غیر ارادی گفت :
- زنده باد امپراتور .
تالیران گیلاسش را به طرف من بلند کرد و گفت :
- به سلامتی والاحضرت .
من مانند مجسمه سنگی از تعجب و وحشت در جای خود ایستاده بودم . ملکه ماری لوئیز با مرد فرتوتی والس می رقصید . یک ، دو ، سه . ژوزف قطرات عرق را با دستمال ابریشمی از پیشانیش پاک کرد . آهسته گفتم :
- شب بخیر ژوزف . ژولی را از طرف من ببوس . شب بخیر عالیجناب .
قبل از عزیمت ملکه از سالن کسی نمی تواند سالن را ترک نماید و من که اهمیتی به آداب و رسوم نمی دهم خسته هستم و در اشتباه به سر می برم . خیر ...خیر اشتباه نمی کنم همه چیز را به وضوح می بینم و می فهمم ....
مشعل داران مانند همیشه وقتی که برای ملاقات رسمی می روم در کنار کالسکه ام حرکت می کردند . کنت جوان که در سمت چپ من نشسته بود گفت :
- جشن بسیار مجلل و فراموش نشدنی بود .
- کنت روزن آیا مسکو را دیده اید ؟
- خیر والاحضرت ، چرا مگر چه شده ؟
- کنت مسکو در آتش می سوزد . مسکو دو هفته در شعله های آتش بوده است .
- این نتیجه راهنمایی والاحضرت ولیعهد سوئد به تزار در آبو است .
- خواهش می کنم بیش از این صحبت نکنید . خسته هستم ...خسته .
درخواست مهم تالیران ؟ چه خواهشی از من خواهد داشت ؟
*********************
پایان فصل سی و هشتم
پایان صفحه 533
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)