ناپلئون بناپارت : اشکال کارتان این است که تازه روز قبل از نبرد درحالی که هنوز از تحرکات دشمنتان بی خبرید نقشه می کشید .


*********************

فصل سی و هفتم

پاریس ، نیمه سپتامبر 1812

*********************

گمان می کنم اگر همه چیز را در دفتر خاطراتم ننویسم دیوانه خواهم شد .
کسی نیست که با افکار و تنهایی من شریک باشد . در این شهر عظیم پاریس تنها هستم . پاریس را قلبا دوست دارم . پاریس شهر من است . پاریس از این نظر به قلبم بستگی دارد که در اینجا زمانی بی نهایت خوشحال و خوشبخت و زمانی بسیار غمگین و اندوهگین بوده ام . ژولی از من خواهش کرد که روزهای گرم تابستان را با او در ویلای مورت فونتن بگذرانم ولی برای اولین مرتبه در زندگی نتوانستم حتی برای او افکار درونیم را فاش سازم . زمانی من و او در مارسی در یک اتاق مشترکا زندگی کرده ایم ولی او اکنون در کنار ژوزف بناپارت می خوابد و استراحت می کند . ولی ماری ؟ ماری مادر سربازی است که با ناپلئون در سرزمن روسیه مشغول راهپیمایی است . راستی مسخره نیست . تنها همدم و همراز من آجودان سوئدی من است . کنت روزن موبور چشم آبی که از نژاد خالص اشرافیان شمالی است هرگز نگرانی و آشفتگی به خود راه نمی دهد آجودان من از صمیم قلب و با تمام سلول های بدنش سوئدی است و سوئد را می پرستد . قرون متمادی سوئد در جنگ علیه روسیه خون ها داده و اکنون ولیعهد جدید با مظهر شیطنت و دو رویی قرارداد دوستی بسته است و آجودان من مانند اشخاص گیج نمی تواند به علل این کار پی ببرد و نمی تواند دریابد چرا نگران و وحشت زده هستم . راستی وحشت انگیز است .....
همین چند ساعت قبل کنت تالیران مستشار وزارت امور خارجه و فوشه وزیر سابق امنیت برای ملاقاتم به اینجا آمده بودند . برحسب تصادف در سالن پذیرایی من با یکدیگر ملاقات کردند . تالیران زودتر آمد ؛ این روزها کسی به ملاقات من نمی آید . دوستان من که فقط برای فتح روسیه زندگی می کنند و به چیز دیگری نمی اندیشند این روزها از ملاقات من احتراز دارند .
با عجله لباسم را عوض کردم و به مادام لافلوت گفتم :
- کنت روزن را بخواهید و بگویید مرا در سالن پذیرایی ملاقات کند .
نمی توانستم تصور نمایم که کنت تالیران از من چه می خواهد . هنوز بعد ازظهر بود . آیا کنت تالیران فقط برای نوشیدن گیلاسی شامپانی در زیر سایه آبی رنگ درختان باغ به ملاقات من آمده ....؟ تالیران در حالی که با چشمان نیمه باز تابلو کنسول اول را در سالن پذیرایی مطالعه می کرد در انتظارم بود . قبل از آن که بتوانم کنت روزن را به تالیران معرفی کنم ورود دوک اورانتو وزیر سابق امنیت را اطلاع دادند . با تعجب گفتم :
- نمی فهمم!!
تالیران ابروهایش را بالا کشید و جواب داد :
- والاحضرت چه چیزی را نمی فهمند ؟
با تعجب و نگرانی گفتم :
- پس از مدتی طولانی یک نفر به دیدار من آمده . دوک اورانتوهم اینجا است !
فوشه محققا از حضور تالیران به طور نامطلوبی تعجبت گردید . سوراخ های دماغ او از هم باز شد و با تملق گفت :
-خوشحالم که والاحضرت تنها نیستند . تصور می کردم شاهزاده خانم در انزوا به سر می برند .
در حالی که روی نیمکت در زیر تصویر کنسول اول می نشستم جواب دادم :
- البته تا این لحظه تنها و منزوی بودم .
هر دو نفر روبه رویم نشستند . ایوت چای آورد به کنت روزن که مشغول ریختن چای برای آن دو نفر بود گفتم :
- این آقا رئیس مشهور فرانسه هستند که به علت کسالت مزاج در املاک خود به سر می برند و مدتی است از خدمت دور هستند .
تالیران بلافاصله جواب داد :
- به نظرم اخبار و اطلاعات زودتر و دقیق تر به املاک دوک اورانتو می رسد تا به وزارت امور خارجه .
فوشه در حالی که آهسته چای می نوشید گفت :
- بعضی اخبار خیلی زودتر منتشر می شوند .
با متانت و ادب پرسیدم :
- چه فکر می کنید ؟ فتوحات فرانسه را نمی توان مخفی کرد . چند لحظه پیش نیست که زنگ های پاریس که به مناسبت فتح اسمولنگ به صدا در آمده بودند خاموش شده اند .
بالاخره تالیران چشمانش را باز کرد و تصویر جوانی ناپلئون را به دقت مطالعه کرده و جواب داد :
- بله ؛ اسمولنگ ، اگر چه نیم ساعت دیگر مجددا زنگ ها به صدا در خواهند آمد والاحضرت ....
فوشه با لحنی خشن گفت :
- شاهزاده این طور نفرمایید .
تالیران لبخندی زد .
- آیا تعجب می کنید که امپراتور ارتش کبیر فرانسه را علیه تزار رهبری و فرماندهی می کند . طبعا چند ساعت و یا چند دقیقه دیگر زنگ ها مجددا به صدا درخواهند آمد . آیا طنین زنگ ها والاحضرت را کسل می کنند ؟
- خیر البته خیر بالاتر از هر چیز من یک .....
صحبتم را قطع کردم می خواستم بگویم یک زن فرانسوی هستم ولی خیر فرانسوی نیستم . شوهرم با روسیه دشمن فرانسه قرار داد دوستی منعقد کرده است . تالیران پرسید :
- والاحضرت آیا شما به فتح قطعی امپراتور معتقدید ؟
- امپراتور هنوز در جنگی شکست نخورده است .
سکوت غیر عادی و عجیبی در سالن حکمفرما گردید . فوشه با کنجکاوی به من نگاه می کرد . تالیران با تفکر و اندیشه چای می نوشید . بالاخره تالیران فنجان خود را روی میز گذارد و گفت :
- تزار را خیلی خوب راهنمایی کرده اند .
به ایوت اشاره کردم تا مجددا فنجان ها را پر کند و با اعتماد گفتم :
- تزار درخواست صلح خواهد کرد .
تالیران لبخندی زد .
- امپراتور هم پس از فتح اسمولنگ همین طور فکر می کرد و معتقد بود که تزار درخواست صلح خواهد کرد ولی قاصدی که یک ساعت قبل خبر فتح بورودنیو را به پاریس آورد اطلاعی از مذاکرات صلح ندارد . با وجودی که فتح بورودینو راه نیروی فرانسه را به مسکو باز کرده اطلاعی از شروع مذاکرات صلح در دست نیست .
آیا تالیران فقط برای گفتن همین خبر به این جا آمده ؟ فتح ، وفتح و دیگر هیچ ؟باید به ماری بگویم که پسرش به طرف مسکو پیش می رود .
- با این ترتیب نبرد روسیه به زودی خاتمه می یابد . یک قطعه دیگر کیک میل کنید عالیجناب .
فوشه سوال کرد :
- شاهزاده خانم نامه ای از والاحضرت ولیعهد دارید ؟
خندیدم .
- اوه ! فراموش کرده بودم ، شما دیگر نامه های مرا نمی خوانید . جانشین شما می تواند بگوید که دو هفته است از ژان باتیست بی اطلاعم ولی از اوسکار نامه داشتم حالش خوب است و.....
ساکت شدم زیرا گفتگو درباره اوسکار موجب کسالت آنها خواهد بود . فوشه که دائما به من نگاه می کرد گفت :
- ولیعهد از کشور سوئد خارج شده .
با وحشت به آنها نگریستم . حتی دهان کنت روزن از اضطراب باز مانده بود .
- از کشور سوئد خارج شده ؟
فوشه به صحبت خود ادامه داد :
- ولیعهد در « آبو » بوده است
- آبو کجا است ؟
روزن به سرعت جواب داد :
- در فنلاند والاحضرت .
- باز هم بحث فنلاند پیش کشیده شد .
- فنلاند به وسیله روسیه اشغال شده این طور نیست ؟
تالیرن دومین فنجان چای خود را نوشید . فوشه با پیروزی نگاهی به تالیران کرده وگفت :
- تزار از ولیعهد درخواست کرده بود که او را در آبو ملاقات نماید .
آهسته گفتم :
- تزار از ژان باتیست چه می خواهد ؟
تالیران جواب داد :
- راهنمایی و مشورت ....! تزار از چه شخصی درخواست راهنمایی کند ؟ یک مارشال سابق فرانسه که به تمام رموز تاکتیکی ناپلئون آشنا است . بهترین مشاور و راهنما است .
فوشه به صحبت ادامه داد :
- و به علت راهنمایی ولیعهد سوئد است که تزار از فرستادن نماینده و پیشنهاد صلح خودداری کرده و سربازان فرانسه را به داخل روسیه کشانیده .
تالیران نگاهی به ساعت کرد و گفت :
- چند دقیقه دیگر زنگ های پاریس فتح بورودینو را اعلام خواهند کرد و امپراتور پس از چند روز وارد مسکو خواهد شد .
کنت روزن با بی قراری گفت :
- آ یا قول واگذاری فنلاند را به او داده است ؟
فوشه با تعجب پرسید :
- چه شخصی قول واگذاری فنلاند را داده ؟ فنلاند ؟ کنت در چه خصوص صحبت می کنید ؟
سعی کردم موقعیت را برای آنها توضیح دهم .
- سوئد همیشه آرزومند بازگشت فنلاند بوده ....فنلاند به روح و قلب افراد این مملکت بستگی دارد .
- آیا به روح و قلب شوهر محترم شما هم بستگی دارد والاحضرت ؟
- ژان باتیست معتقد است که تزار از فنلاند صرف نظر نخواهد کرد . به همین جهت او بسیار شایق اتحاد سوئد و نروژ است .
تالیران سر خود را آهسته حرکت داد .
- منابع موثق اطلاعاتی به من گزارش داده اند که تزار به ولیعهد سوئد قول داده است که پس از خاتمه جنگ او را در اتحاد سوئد و نروژ پشتیبانی نماید .
با تعجب سوال کردم :
- آیا پس از ورود ناپلئون به مسکو جنگ خاتمه نخواهد یافت ؟
تالیران شانه اش را بالا انداخت :
- نمی دانم شوهر شما چگونه تزار را راهنمایی کرده است . سرنوشت این جنگ با راهنمایی های ولیعهد سوئد بستگی دارد .
سکوت سنگینی فضارا احاطه کرد . فوشه قطعه کیکی خورد و زبانش را دور لبش کشید . کنت روزن شروع به صحبت کرد :
- راهنمایی والاحضرت ولیعهد سوئد به تزار .....
فوشه صحبت او را قطع کرد و دندان های زردش را که معلوم نبود به علت خنده یا درد و رنج است نشان داده و گفت :
- .... ارتش فرانسه به طرف دهکده هایی که ساکنینش آنها را سوزانیده اند پیش می رود . ارتش فرانسه با انبارهای آذوقه که تماما سوخته اند رو به رو می شود . ارتش فرانسه با گرسنگی از فتحی به فتح دیگر پیش می رود .ناپلئون مجبور شده است برای واحدهای جلو از عقب تدارکات و آذوقه برساند . ناپلئون هرگز پیش بینی این موضوع را نکرده بود . حتی حملات جناحی قزاق ها را که قرار بود وارد جنگ نشوند پیش بینی نمی کرد . ولی امپراتور امیدوار است نیروهای خود را در مسکو سیر کند و زمستان را در آنجا بگذراند . مسکو شهر پر نعمتی است و می تواند ارتش فرانسه را تغذیه کند . اکنون توجه دارید که همه چیز بستگی به ورود ناپلئون به مسکو دارد .
کنت روزن با تعجب پرسید :
- آیا در ورود ناپلئون به مسکو مشکوکید ؟
فوشه مجددا دندان هایش را نشان داد و در جواب گفت :
- عالیجناب کنت بنوان چند لحظه قبل گفتند که زنگ های کلیسای پاریس فتح بورودینو را اعلام خواهند کرد . پس از این فتح راه مسکو به روی ارتش فرانسه باز است . کنت عزیز دو روز دیگر امپراتور قطعا در کرملین خواهد بود .
وحشت عجیبی سراپایم را فرا گرفت . با یاس و نا امیدی به آن مرد نگریسته و گفتم :
- آقایان خواهشمندم حقیقت را بگویید . چرا به اینجا آمده اید ؟
فوشه فورا جواب داد :
- مدتی بود که می خواستم به حضور والاحضرت شرفیاب شوم . ولی وقتی متوجه شدم که همسر شما در این مشاجرات رل بزرگی دارد تصمیم گرفتم هر چه زودتر علاقه و احترام قلبی خود را به وسیله شما به والاحضرت ولیعهد تقدیم کنم . علاقه و احترامی که سالیان دراز نسبت به ایشان داشته ام .
بله سالیان دراز رئیس پلیس ناپلئون کوچکترین حرکت ما را تحت نظر داشته است .
فورا گفتم :
- منظور شما را نمی فهمم.
و سپس به طرف تالیران برگشتم . تالیران گفت :
- آیا فهمیدن منظور آموزگار سابق ریاضیات مشکل است والاحضرت ؟ شاهزاده خانم ، جنگ مانند معادلات ریاضیات عالی دارای مجهولاتی است . در این جنگ نیز با مجهولاتی روبه رو هستیم ....ولی پس از ملاقات ولیعهد سوئد و تزار مجهولی در این معامله وجود ندارد .....مادام ولیعهد سوئد در این جنگ مداخله کرده است .
کنت روزن با خشونت سوال کرد :
- این مداخله جز بی طرفی مسلح و امضای قرارداد دوستی با روسیه چه نفعی برای سوئد دربر دارد ؟
- متاسفانه بی طرفی مسلح دیگر برای امپراتور مفهومی ندارد . اعلیحضرت امپراتور پومرانی سوئد را اشغال کرده گمان نمی کنم با روش ولیعهد سوئد در مداخلات او موافق نباشید جناب کنت روزن .
تالیران با عطوفت و مهربانی صحبت می کرد . ولی آجودان مو خرمایی من به هیچ وجه حاضر نبود از افکار و عقاید خود صرفنظر نماید به همین جهت گفت :
- روسیه صد و چهل هزار نفر نیروی مسلح دارد در صورتی که ناپلئون .......
تالیران صحبت او را قطع کرد و در حالی که سرش را حرکت می داد شروع به صحبت کرد :
- تقریبا نیم میلیون نیروی مسلح دارد ولی سرمای روسیه ، عدم تدارکات و مسکن و سربازخانه مناسب می تواند بهترین ارتش ها را معدوم نماید . فهمیدید کنت ؟
بالاخره فهمیدم ، عدم مسکن و سربازخانه مناسب .... فهمیدم کاملا دریافتم . در همان لحظه زنگ های پاریس به صدا در آمدند . مادام لافلوت با عجله درب سالن را باز کرد و با صدای بلند گفت :
- فتح و پیروزی دیگر ، ارتش کبیر فرانسه در بورودینو فاتح شده است .
ساکت و بی حرکت نشسته بودیم ، امواج زنگ ها ما را احاطه کرده بودند . ناپلئون می خواهد زمستان را در مسکو بگذراند . ژان چگونه تزار را راهنمایی کرده و به او چه گفته است ؟
فوشه و تالیران در هر سربازخانه و واحد نظامی برای خود جاسوسانی دارند و به همین جهت همیشه در صف فاتحین قرار می گیرند . و چون هر دو به دیدن من آمده اند معتقد هستند که ناپلئون در این نبرد شکست خواهد خورد . با وجود غرش زنگ ها و اعلام فتح بورودینو ، ژان باتیست در محلی و به طریقی در این نبرد مداخله کرده و آزادی یک کشور کوچک شمال اروپا را تامین و تضمین کرده است . ولی پی یر پسر ماری از سرما خواهد مرد و ویلات آجودان وفادار شوهرم جان خواهد سپرد . تالیران زودتر رفت ولی برعکس فوشه میل نداشت مرا ترک نماید . روی مبل نشسته و آهسته و مرتب کیک می خورد و در حالی که فاصله بین دندان هایش را با زبانش پاک می کرد خیره به تصویر ناپلئون می نگریست . نگاه او بسیار مسرور و خوشحال به نظر می رسید . از چه خوشحال بود ؟ از فتوحات جدید ارتش ؟ آیا از وضع فعلی خود که مورد بی مهری امپراتور است خوشحال بود ؟ تا وقتی که زنگ های پاریس ساکت شدند از منزل خارج نشد .وقتی می خواست مرا ترک نماید گفت :
- سعادت فرانسه در خطر است . مردم به صلح احتیاج دارند .
صحبت خود را قطع و سپس با اهمیتی که من نتوانستم مفهوم دیگری از این لغات کسب کنم گفت :
- ولیعهد سوئد و من دارای هدف مشترکی هستیم «صلح »
فوشه روی دست من خم شد و آن را بوسید . لب او چسبناک بود . دستم را عقب کشیدم . به باغ رفته و روی نیمکت نشستم . بوته های گل سرخ غرق در گل بودند . چمن سبز نیمه پژمرده شده بود و من ناگهان از خانه و آشیانه خود و خاطراتم وحشت کردم . منظور فوشه را دریافته بودم ولی نمی توانستم باور کنم . در ناامیدی و نگرانی دستور دادم کالسکه ام را حاضر کنند . وقتی داخل کالسکه شدم کنت روزن در کنار کالسکه ایستاده بود . غالبا فراموش می کنم که آجودان مخصوص دارم . می خواستم حقیقتا تنها باشم . در کنار رودخانه سن با کالسکه حرکت کردیم . به خاطر دارم که روزن درباره چیزی صحبت می کرد . آجودانم افکارم را از هم گسیخت و گفت :
- نام این دوک اورنتو....
- بله نام او فوشه است و امپراتور لقب دوکی به او داده است . منظور چیست ؟
- این دوک اورنتو اطلاعات وسیعی درباره کنفرانس آبو داشت . دوک در راهرو به من گفت که صدر اعظم وترشند و ژنرال آلدرکروتز لوونجهلم در معیت والاحضرت ولیعهد به ملاقات تزار رفته اند .
سرم را حرکت دادم . این اسامی دور و دراز مفهومی برایم نداشت .
- در اولین ملاقات والاحضرت ولیعهد و تزار تنها ملاقات کردند . پس از مدتی یک نفر نماینده از طرف انگستان در مذاکرات شرکت کرده چنین تصور می شود که والاحضرت ولیعهد اتحاد روسیه و انگستان را به وجود بیاورد . البته این اتحاد قطعا علیه ناپلئون است . گفته شده است که اطریش هم مخفیانه مشغول ....
- ولی امپراتور اطریش پدر زن ناپلئون است .
- این نسبت و بستگی مفهومی ندارد والاحضرت . ناپلئون امپراتور اطریش را به این ازدواج مجبور کرد . یک هابسبورک با میل تن به ازدواج با این تازه به دوران رسیده نمی دهد .
کالسکه آهسته پیش می رفت . مغازه های کلیسای نتردام در تاریکی آبی رنگ شب به طور نامفهومی خودنمایی می کردند .
- کنت روزن وقتی این تازه به دوران رسیده که شما او را امپراتور فرانسه می خوانید تاج را از دست پاپ گرفته و به سر گذارد من حضور داشتم . من پشت سر ژوزفین زیبا ایستاده و دستمال ابریشمی او را روی کوسن مخملی حمل می کردم . این حوادث در کلیسا رخ داد .
تکه ای از روزنامه مونیتور در خیابان افتاد بود فتح و پیروزی جدید ارتش فرانسه را نشان می داد . فردا وقتی خیابان ها را تمیز می کنند این روزنامه را با جاورب به گنداب رو خواهند انداخت . کالسکه به حرکت خود ادامه می داد . مردم پاریس در سکوت و آرامش در کنار آستانه و پنجره منازل خود نشسته بودند . آنها به این فتوحات عادت کرده و فقط در انتظار مراجعت پسران و جوانان خود هستند . منظره پاریس تغییری نکرده فقط قلب من با غم و اندوه فشرده شده است . کنت جوان مو خرمایی گفت :
- شاید وقتی این حوادث پایان یافت آنها مراجعت کنند . البته منظورم خانواده بوربون است .
از زیر چشم او را نگریستم . بشره عادی ، پوست سفید ، موی بور و کاملا روشن و شانه های کوچک و کودکانه او را مورد دقت قرار دادم . از روی پل رویال عبور کردیم و پنجره های کاخ ماری لوئیز روشن و در تاریکی شب می درخشیدند . پس از لحظه ای گفتم :
- کنت شما را به علیاحضرت امپراتریس ژوزفین معرفی خواهم کرد .
ژوزفین پس از طلاق دو روز و دو شب دائما اشک ریخت و پس از آن به ماساژ صورت خود پرداخت و دو پیراهن تازه سفارش داد . چشمان قشنگ او و لبخند زیبایش باعث شد که ناپلئون ایتالیا را غارت کرده و تصویر مونالیزا را از ایتالیا به فرانسه بیاورد . زیباترین زن پاریس را به کنت روزن نشان خواهم داد و از ژوزفین خواهم پریسد که چگونه صورتم را آرایش کنم . اگر ملت سوئد ناچار است که همسر ولیعهدش مانند همه تازه به دوران رسیده ها باشد چه بهتر که لااقل زیبا باشد.
پس از مراجعت به منزل بلافاصله به اتاقم رفته و شروع به نوشتن کردم تا چه مدت تنها خواهم بود ؟
هم اکنون ماری به اتاقم آمده و پرسید :
- آیا نامه ای از سرهنگ ویلات رسیده است ؟ آیا از پی یر اطلاعی دارد ؟
سرم را حرکت دادم . ماری با خوشحالی گفت :
- پس از فتح بورودینو تزار درخواست صلح می کند و پسرم مراجعت خواهد کرد و زمستان را در پاریس خواهد گذراند .
سپس خم شد و کفش های مرا از پایم بیرون آورد . موی سفید فراوان در سر او دیده می شود . دست های او خشن و زبر هستند . ماری من تمام مدت عمرش را با کار و زحمت گذرانیده و حقوق و پس انداز خود را برای پی یر فرزند عزیزش فرستاده ولی اکنون پسرش به طرف مسکو پیش می رود. ژان باتیست چه حادثه ای در مسکو در انتظار پی یر است ؟
ژان باتیست ....
- اوژنی شب بخیر . امیدوارم خواب های خوش ببینی .
- متشکرم ماری . شب بخیر.
چه شخصی طفل من اوسکار را می خواباند ؟ یک ، دو ، سه آجودان مخصوص یا پیشخدمت ؟ و تو ژان باتیست صدای مرا می شنوی ؟ بگذار پی یر به سلامت به وطنش مراجعت کند .
ولی تو قطعا صدای مرا نمی شنوی .

********************
پایان فصل سی و هفتم