ناپلئون بناپارت : تنها انقلاب خطرناک ، انقلاب گرسنگان است . من از شورش هایی که دلیل آن بی نانی باشد بیش از نبرد با یک ارتش دویست هزار نفری بیم دارم .
********************
- اوسکار هنوز سوئد را نمی شناسم ولی بسیار مایل به دیدن آن هستم .
کنت فون اسن با لحنی تقریبا خشن گفت :
- ملت سوئد بیش از این از شما انتظار ندارد .
لهجه سخت و غلیظ او مرا به یاد پرسن انداخت و بسیار میل داشتم با آنها دوستانه صحبت کنم .
- شخصی را که در زمان گذشته می شناختم اکنون در سوئد زندگی می کند نام او پرسن تاجر ابریشم است . فیلد مارشال آیا او را می شناسید ؟
فیلد مارشال جواب کوتاه و خشکی داد :
- بسیار متاسفم والاحضرت .
- شاید آقای بارون فریزندورف شما او را بشناسید ؟
- متاسفانه خیر والاحضرت .
- شاید کنت براهه تاجر ابریشمی به نام پرسن را در استکهلم ....
بالاخره کنت براهه لبخندی زد .
- حقیقتا خیر چنین شخصی را نمی شناسم .
با خود تصور کردم که شاید اولین دوست سوئدی ژان باتیست کمکی به من خواهد کرد .
- شما چطور مورنر ؟
- والاحضرت پرسن های زیادی در سوئد هستند . این اسم یکی از نام های معمولی و وافر آنجاست .
یک نفر شمع ها را خاموش کرد و پرده ها را عقب زد . ولی مدتی بود که آفتاب بر آمده بود لباس مارشالی ژان باتیست در روشنایی روز می درخشید .
- سرهنگ ورد گمان نمی کنم که من قطعنامه هیچ یک از احزاب حتی حزب اتحاد را امضا نمایم .
مورنر با حالتی خسته و لباسی کثیف کنار ورد ایستاده بود گفت :
- ولی والاحضرت در لوبک گفتید .....
- بله گفتم که سوئد و نروژ یک واحد جغرافیایی هستند ما باید در اجرای چنین اتحادی فداکاری کنیم . این یگانگی مورد علاقه تمام افراد دولت سوئد است نه تمایل یک حزب به علاوه ولیعهد بالاتر از تمام احزاب است . شب بخیر و یا روز بخیر آقایان .
نمی دانم چگونه با اطاق خوابم رفتم شاید ژان باتیست مرا به اتاق خواب برد و شاید ماری با کمک فرناند مرا به تختخوابم رسانیدند . در حالی که چشمانم بسته بود . وجود شوهرم را در کنار تختخوابم حس می کردم .
- دزیره سعی کن کارل یوهان را تلفظ کنی .
- چرا ؟
- این نام جدید من است . کارل به مناسبت نام پدر خوانده من پادشاه سوئد و یوهان همان ژان است و یا به زبان خودمان شارل ژان .
ژان باتیست با خوشحالی این اسامی را تکرار می کرد :
- کارل یوهان .... کارل چهاردهم یوهان . روی سکه تمثال کارلوس یوهانس و والاحضرت دزیدریا Desideria دیده خواهد شد .
روی تختخواب از جای پریده و نشستم .
- بله دیگر خیلی زیادی رفتید . به هیچ وجه میل ندارم مرا دزیدریا صدا کنید می فهمید ؟
- این آرزو و خواسته ملکه سوئد و مادر شوهر شما است . نام دزیره برای مادر شوهر شما خیلی فرانسوی است . به علاوه باید قبول کنید که دزیدریا قشنگتر و جالب تر است .
روی پایش افتاده و با ناله گفتم :
- آیا تصور می کنی که انسان می تواند ناگهان فراموش نماید که چه بوده و که بوده و کاملا شخصیت واقعی خود را از یاد ببرد ؟ به سوئد برود و همسر ولیعهد باشد ؟ ژان باتیست گمان می کنم که بسیار مغموم و شاید متاثر باشم .
ولی او به گفته های من گوش نمی کرد و فقط مشغول بازی با اسامی بود .
- والاحضرت دزیدریا . در زبان لاتین دزیدریا معنی «کسی که مورد تمایل است . کسی که او را دوست دارند . محبوبه » آیا اسمی قشنگتر از این برای همسر ولیعهدی که مردم با تمایل او را انتخاب کرده اند وجود دارد ؟
- خیر ژان باتیست ملت سوئد مرا انتخاب نکرده است . آنها به یک مرد قوی احتیاج دارند و به یک زن ضعیفی که دختر تاجر ناشناسی است و فقط شخصی به نام پرسن را در آنجا می شناسد . خیر مطمئن هستم که آنها نمی توانند خواهان من باشند .
ژان باتیست برخاست .
- حالا یک حمام آب سرد می گیرم و سپس درخواستم را به امپراتور انشا می کنم .
من حرکتی نکردم .
- به من نگاه کن دزیره ، از امپراتور درخواست خواهم کرد به زن و فرزند من نیز اجازه داده شود تابعیت فرانسه را ترک نمایند و تبعه سوئد شوند . موافق هستی ، این طور نیست ؟
نه تنها جواب ندادم بلکه حتی به او نگاه نکردم .
- دزیره اگر مخالف هستی از این کار صرف نظر خواهم کرد می شنوی ؟
باز هم جواب ندادم
- دزیره آیا اهمیت این موضوع را دریافته ای ؟
با این حرف سرم را بلند کردم و به او نگریستم . گویی اولین مرتبه است که او را می بینم .
پیشانی باز و وسیع او که بالای آن موهای مجعد تیره رنگش توده شده بودند در مقابل چشمان من قرار داشت . دماغ بلند بزرگ او و چشمان عمیق و درخشانش که هنوز خواهان اعتماد عموم است دیده می شد . نگاهم به لبان او ثابت گردید و بلافاصله کتاب های قطور و جلد چرمی قوانین را که گروهبان سابق ارتش فرانسه آنها را مطالعه می کرده است به یاد آوردم . این قوانینی که او در هانور مطالعه کرده است مفهوم زندگی جدیدی را برای او دارند
آهسته گفتم :
- او تاج خود را از گنداب رو شکار کرد . ولی تاج تو را ملتی که فعلا به وسیله پادشاهی حکمفرمایی می شود تقدیم کرده . بله ، بله ژان باتیست می دانم و می فهمم چه موضوع مهمی در کار است .
- و با من و اوسکار به سوئد خواهی آمد ؟
- اگر واقعا مورد تمایل باشم و.....
بالاخره دست او را یافتم و روی گونه ام گذاشتم و فشار دادم . چقدر او را دوست دارم ، چقدر ....!
- و اگر سوگند یاد کنی که مرا دزیدریا صدا نکنی خواهم آمد .
- قسم می خورم عزیزم .
- پس خواهش می کنم به همسر ولیعهد سرزمین یخ اجازه بدهید که خواب نیمه کامل شب گذشته اش را تمام کند و شما هم کارل یوهان به سراغ حمام سرد خود بروید .
- اول شارل ژان صدایم کن می خواهم کم کم به این اسم عادت کنم .
- تو را می شناسم اگر تو هستی که خیلی زود به این اسم عادت می کنی . میل دارم بدانم یک ولیعهد چگونه می بوسد .
لبهایمان به هم نزدیک شد .....
- ولیعهد چگونه می بوسد ؟
- بسیار عالی ، درست مثل ژان باتیست برنادوت سابق من .
***********
خوابیدم ولی بسیار ناراحت بودم . وقتی از خواب بیدارم شدم حس می کردم که حادثه وحشتناکی رخ داده است . ساعت روی میز اتاق خوابم دو ضربه نواخت . ساعت دو شب یا دو بعد از ظهر ؟ صدای اوسکار از باغ شنیده می شد . پس از آن صدای مرد ناشناسی به گوشم رسید . از خلال پرده های اتاق نور خورشید به داخل می تابید . چرا تمام این مدت را خوابیده بودم ؟ قلبم فشرده می شد . حادثه ای رخ داده ولی چه حادثه ای ؟ زنگ را فشار دادم . مادام لافلوت و خواننده من هر دو با عجله وارد شدند و به رسم دربار احترام کردند و گفتند :
- والاحضرت امری دارند ؟
همه چیز را به یاد آوردم و در کمال نا امیدی اندیشیدم «بخواب و همه چیز را فراموش کن ، خواب و فراموشی نعمت بزرگی هستند »
مادام لافلوت گفت :
- به فرستادگان ملکه های اسپانیا و هلند چه جواب بدهم ؟
- سرم درد میکند و گرسنه هستم . و کسی جز خواهرم را نخواهم دید . به ملکه هلند بگویید . ... خودتان فکر کنید و چیزی به ایشان بگویید و حالا مرا تنها بگذارید .
مادام لافلوت خم شد . این خم کردن زانوها به رسم درباری دیوانه ام می کند . این احترامات را ممنوع خواهم ساخت . پس از صبحانه یا نهار نمی دانم غذای این وقت روز را چه می گویند . برخاستم ایوت در حالی که خم می شد وارد اتاق گردید .
فورا گفتم :
- زود برو بیرون .
سپس ساده ترین لباسم را پوشیدم و کنار میز توالت نشستم .
دزیدریا یا همسر ولیعهد سوئد، اصلا دختر تاجر ابریشم در مارسی همسر ژنرال سابق ارتش فرانسه ، ناگهان همه چیز عزیز و آشنا و مانوس به گذشته تعلق یافتند . دو ماه دیگر سی ساله خواهم بود . آیا سی ساله به نظر می رسم ؟
صورتم نرم و گرد است ، شاید خیلی گرد شده باشد ، دیگر کره و شکلات نخواهم خورد . در اطراف چشمانم چین های بسیار ریز و کوچکی دیده می شود . امیدوارم اینها خطوط خنده باشند . دهانم را به حالی خنده باز کردم ، خطوط اطراف چشمانم گود تر شدند . دزیدریا ، خندیدم به صدای بلند قهقهه زدم . دزیدریا ، چه اسم ثقیلی ، تاکنون مادر شوهرم را ندیده و نمی شناسم . می گویند مادر شوهر مسئله غامض و حل نشدنی است . مادر شوهری مثل مادر شوهر من مهربان و رئوف است ؟ حتی نام مادر شوهرم را نمی دانم . چرا سوئدی ها ژان باتیست را به ولیعهدی کشور خود انتخاب کرده اند ؟ پنجره را باز کرده و به داخل باغ نگاه کردم .
اوسکار فریاد کرد :
- کنت شما درست به گل سرخ های ماما نشانه روی کرده اید .
کنت براهه با صدای بلند جواب داد :
- خیر والاحضرت باید توپ را بگیرید . بگیرید آمد !
کنت توپ را با شدت پرتاب کرد . اوسکار با زحمت توپ را گرفت و به پهلو خم شد . ولی توپ را نگه داشت . اوسکار مجددا از وسط چمن ها فریاد کرد .
- گمان می کنید من هم مثل پاپا در جنگ فاتح شوم ؟
- توپ را پرت کنید ، راست نشانه روی کنید .
اوسکار توپ را به طرف سینه ی کنت پرتاب کرد ولی کنت توپ را گرفت .
- والاحضرت خوب نشانه روی می کنید .
و مجددا توپ را پرت کرد . این مرتبه توپ روی بوته های گل سرخ افتاده ، گل های زرد و سرخ درشت پاییزی با برگ های سبز پر رنگ و ضعیف خود مورد تهاجم توپ آنها قرار گرفتند . راستی گل سرخ هایم را دوست دارم . اوسکار گفت :
- ماما خیلی عصبانی خواهد شد .
و سپس به پنجره من نگاه کرد .
- ماما تا به حال خواب بودید ؟
کنت براهه خم شد .
- کنت براهه می خواستم با شما صحبت کنم وقت دارید ؟
- والاحضرت ما یکی از شیشه های غذاخوری را شکسته ایم .
با خنده گفتم :
- امیدوارم دولت سوئد مسئولیت تعمیر آن را قبول کند .
کنت براهه پاشنه ها را به هم چسبانید و جواب داد :
- متاسفم که باید عرض کنم مملکت سوئد عملا ورشکسته است .
- من هم همینطور فکر می کردم .
این جمله بدون تفکراز دهانم بیرون آمد و سپس گفتم :
- صبر کنید من خودم به باغ خواهم آمد .
بین کنت جوان و اوسکار روی نیمکت سفید باغ مقابل درخت ها نشستم و بلافاصله حس کردم که حالم خوب است و شاد و خرم هستم . اوسکار سوال کرد :
- ماما نمی توانید بعدا با کنت صحبت کنید ؟ بازی خوبی داریم .
- خیر می خواهم که به دقت گوش کنید .
صدای مرد ها از داخل منزل شنیده می شد . و در بین آنها صدای مصمم و بلند ژان باتیست به گوش می رسید . کنت براهه گفت :
- فیلد مارشال فون اسن عضو سفارت سوئد به استکهلم عزیمت کرد تا جواب والاحضرت ولیعهد را برساند . مورنر اینجا خواهد بود ، والاحضرت او را به عنوان آجودان مخصوص خود انتخاب کرده اند . طبعا ما قاصد مخصوصی به استکهلم فرستادیم .
درحالی که با نا امیدی در جستجوی طریقی برای آغاز صحبت بودم سرم را حرکت دادم ، ولی راهی پیدا نکردم و با این ترتیب شروع به صحبت کردم :
- کنت عزیز خواهش می کنم حقیقت را بگویید چرا ملت سوئد به شوهرم تاج شاهی عطا کرده است ؟
- اعلیحضرت شارل سیزدهم فرزندی ندارد و ما سال ها است که ناظر قدرت فوق العاده اداری والاحضرت ولیعهد بوده و آن را تحسین کرده ایم و .....
صحبت او را قطع کردم :
- شنیده ام ملت سوئد یکی از سلاطین خود را خلع کرده و معتقدند که او دیوانه است آیا حقیقت دارد ؟
کنت براهه به یک برگ خشک درخت خیره شده و جواب داد :
- ما این طور فرض می کنیم .
- چرا؟
- زیرا پدر او ، گوستاو سوم بعضی عقاید بسیار عجیب داشت . او می خواست سوئد را به یکی از بزرگترین قدرت ها و کشورهای اروپایی تبدیل کند و با این عقیده به روسیه حمله کرد . نجبا و کلیه افسران با عقیده حمله او به روسیه مخالف بودند و او برای آنکه به نجبا ثابت کند که فقط شاه به تنهایی می تواند در مورد جنگ یا صلح تصمیم بگیرد به طرف طبقه پایین مردم متمایل شد و .....
- به کی متمایل شد ؟
- به سوداگران ، نجاران ، دهقانان ، عملا به مردم عادی متمایل شد .
- به مردم عادی پیوست بعد چه شد ؟
- و مجلس شورا که نماینده افراد طبقه سوم و چهارم کشور بود قدرت کامل و اختیار تام به او داد و شاه به روسیه حمله کرد ، در آن زمان دولت روسیه قروض سنگینی داشت و قادر به پرداخت هزینه تسلیحات نبود در نتیجه طبقه اریستوکراسی تصمیم به مداخله گرفت و ....
کنت براهه که کاملا تحریک شده بود و به صحبت ادامه داد :
- و حادثه بسیار عجیبی رخ داد و شاه در بالماسکه به وسیله مردی که ماسک سیاه داشت هدف گلوله قرار گرفت . درحالی که شدیدا زخمی شده بود روی زمین افتاد و فیلد مارشال فون اسن .....
براهه به طرف زمزمه صحبتی که از داخل منزل به گوش می رسید اشاره کرد .
- بله فیلد مارشال صدیق و وفادار شاه را در آغوش گرفت . پس از مرگ او برادرش شاه فعلی موقتا حکمروایی را در دست گرفت . وقتی گوستاو چهارم به سن قانونی رسید و تخت سلطنت را اشغال کرد متاسفانه خیلی زود معلوم گردید که گوستاو دیوانه است .....
- آیا این گوستاو همان پادشاهی است که می گفت خداوند او را مامور نابود کردن ناپلئون کرده ؟
کنت براهه سر خود را حرکت داد و این مرتبه با خشونت بیشتری به آن برگ خشک نگاه کرد و اوسکار پرسید :
- چرا از قاتل پدرش انتقام نگرفت ؟
- حتی یک فرد دیوانه باید متوجه باشد ، در زمانی که کشورش در وضع غیر عادی به سر می برد نباید به فکر انتقام از یک فرد هم طبقه خود باشد . اریستوکرات ها باید متحد باشند .
- کنت براهه به صحبت خود ادامه بدهید .
طوری به من نگاه می کرد که گویی با او شوخی می کنم .
- داستان وحشت را بگویم ؟
ولی من حتی لبخندی هم به لب نداشتم هنوز تردید داشت .
- خواهش می کنم بقیه جریان را برای ما بگویید .
- گوستاو چهارم آیات کتاب مقدس را طوری تفسیر کرد که معنی آن این بود که باید فرانسه انقلابی را پایمال نماید و به همین دلیل با دشمنان فرانسه هم دست شد . فقط بعد از صلح امپراتور روسیه ، گوستاو چهارم به روسیه حمله کرد . ما علیه قوی ترین مملکت قاره اروپا شروع به پیشروی کردیم و تقریبا به طور کلی نابود شدیم . فیلد مارشال فون اسن ، پومرانی را به همسر شما بخشید . به والاحضرت کارل یوهان تسلیم کرد و روس ها نیز فنلاند را از ما مجزا کردند ، فنلاند عزیز .
کمی سکوت و سپس شروع کرد :
- و اگر شاهزاده پونت کوروو هنگامی که با نیروهایش در دانمارک بود از «ترعه اورساند» عبور کرده بود امروز سوئد وجود خارجی نداشت . والاحضرت ، ما یک مملکت قدیمی هستیم که به علت جنگ های زیاد و مداوم فرسوده شده ایم . ولی میل داریم زنده بمانیم .
کنت براهه جوان زیبایی از خانواده قدیمی و اشرافی سوئد با قیافه عادی و معمولی مخصوص این طبقه لب خود را می گزید .
- در این موقع افسران ارتش ما تصمیم گرفتند به این قمار های وحشیانه سیاسی خاتمه دهند . سال گذشته در سیزدهم مارس به گوستاو چهارم در قصر سلطنتی زندانی و پارلمان سوئد تشکیل و او را از سلطنت خلع و عموی پیر او را که قبلا نیز نایب السلطنه بود به سلطنت انتخاب کرد . این شخص اعلیحضرت شارل سیزدهم پدرخوانده والاحضر ت ولیعهد است .
- اکنون این گوستاو دیوانه کجا است ؟
- گمان می کنم در سویس باشد .
- پسری دارد این طور نیست ؟
- بله گوستاو دیگر ، ولی پارلمان او را از کلیه حقوق سلطنتی محروم کرده است .
- چند ساله است ؟
- هم سن اوسکار است .
کنت براهه ایستاد و آن برگ خشکی را که به آن خیره شده بود برداشت و بین انگشتان خود مچاله و خرد کرد .
- بنشینید و بگویید چه دلایلی علیه این گوستاو جوان در دست داشتند .
کنت شانه های خود را بالا انداخت .
- دلیلی علیه او وجود نداشت البته علاقه ای هم به او نداشتند . مردم از خون کهنه و قدیمی که در رگ های افراد خانواده وازا جریان دارد می ترسند . این سلسله بسیار قدیمی است والاحضرت . افراد این خانواده فقط بین یکدیگر ازدواج کرده اند . خانواده وازا برای سوئد بسیار پیر و قدیمی است . آنها می خواهند قدرت از دست رفته سوئد را باز یابند . حتی اگر به قیمت اضمحلال ملت سوئد تمام شود . ناچار به طبقه عادی مردم پیوستند. درحالی که اریستوکراسی سوئد در زیر ماسک سیاه د ر بالماسکه حاضر شده و .....
- آیا این پادشاه فعلی هرگز فرزندی داشته است ؟
براهه مجددا سرور و نشاط خود را بازیافت و گفت :
- شارل سیزدهم و ملکه هدویگ الیزابت شارلوت یک پسر داشتند . ولی چندین سال قبل فوت کرد . شارل سیزدهم وقتی به تخت سلطنت رسید برای جانشینی خود باید یک نفر را به فرزندی خود قبول می کرد و شاهزاده اوگستنبورک برادر زن پادشاه هلند را انتخاب کرد . شاهزاده سمت فرمانروایی نروژ را داشت و مردم نروژ حقیقتا از او راضی بودند . کلیه افراد امیدوار بودند که اتحاد و یگانگی سوئد و نروژ عملی گردد . وقتی در ماه مه گذشته شاهزاده اوگستنبورک در حادثه ای مقتول گردید مجلس شورای سوئد تشکیل جلسه داد و بقیه حوادث را والاحضرت به خوبی می دانند .
- البته نتیجه رای را می دانم ولی خواهشمندم بگویید به چه علت مجلس شورای سوئد شوهرم را انتخاب کرد .
- والاحضرت مطلعید که شاهزاده در لوبک چند افسر سوئدی را به عنوان زندانی جنگی اسیر کرد ؟
- البته ، دونفر از آنها اکنون با ژان باتیست هستند یکی از آنها مورنر است . راستی مورنر حمام گرفت ؟ دیگری بارون فریز....
براهه سرخود را حرکت داد :
- بله مورنر و بارون فریزندورف . در لوبک والاحضرت ولیعهد این زندانیان را به شام دعوت کرد و با در دست داشتن نقشه آتیه شمال اروپا را از نقطه نظر یک استراتژیست تشریح کرد . افسران ما به سوئد مراجعت کردند و از آن موقع تاکنون ارتش قویا معتقد شده است که اگر بخواهیم سوئد را نجات دهیم به مردی مانند والاحضرت احتیاج داریم . والاحضرت این کلیه حقایقی بود که می توانستم بگویم .
- گفتید که پس از مرگ شاهزاده اوگستنبورک مجلس تشکیل جلسه داد نظر طبقه اشرافی به این جلسه چه بود ؟
- عقیده طبقه اریستوکراسی سوئد که هرگز به حقوق طبقه پایین مردم معتقد نبوده چه بود؟
کنت براهه مستقیما به چشم من نگاه کرد .
- غالب نجبای جوان این مملکت افسر هستند . با زحمت و مشقت سعی کردیم از فنلاند دفاع کرده و پومرانی را حفظ کنیم . ما به عقاید شاهزاده پونت کوروو احترام می گذاردیم . کوشیدیم تا اقوام خود را متقاعد کرده و با خود هم عقیده سازیم . پس از قتل پادشاه به همه کس واضح و روشن بود که سوئد از بین خواهد رفت مگر آنکه یک مرد قوی برای جانشینی سلطنت انتخاب گردد .
- آیا پس از قتل پادشاه قتل دیگری رخ داد ؟
- والاحضرت محققا نشنیدند که در مراسم تشییع جنازه شاهزاده اوگستنبورک ، مارشال کنت آکسل فون فرسن هم در جاده نزدیک قصر سلطنتی کشته شد ؟
- فرسن ؟ این فرسن کیست ؟
- براهه لبخندی زد :
- عاشق ملکه ماری آنتوانت ، همان مردی که سعی کرد بدبخت لویی شانزدهم را از فرانسه فراری دهد . پس از قتل او تمام طرفدارانش دستگیر شدند . راستی کنت فرسن تا زمان مرگ هنوز انگشتر ملکه ماری آنتوانت را در دست داشت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)