(143)
میل جسمانی با آنچه ندای وجدان نامیده شده به ستیز پرداخت و از اینکه زود از آن حالت روحانی خارج شده و خود را به دست امیال شیطانی سپرده بود ، غمگین شد و با خود گفت – من دیگر اصلاح نخواهم شد . تمام وجودم را شیطان به اراده گرفته و سروش آسمانی در من بی تاثیر است . اما چگونه ، برای لحظه ای توانستم به آرامش دست پیدا کنم ؟ آیا هنوز در وجودم نقطه ای هست که به تسخیر شیطان در نیامده ؟ آن نقطه کجاست ؟ ظاهرا جزء جزء وجود من نا پاک است و باطن من هم مثل ظاهرم می باشد . . . اما باید قسمتی از وجود من هنوز پاک و نیالوده باقی مانده باشد ! جایی که هنوز آثاری از الطاف خداوندی در آن مانده و به من آرامش می دهد . چگونه می توانم آن نقطه را پیدا کنم ؟ اما نه ! جستجو باعث می شود تا آن را نیز آلوده کنم . بگذار در هر کجای این جسم آلوده پناه گرفته همچنان باقی بماند . خوب است که گاهی ظهور می کند و به من اندک اندک آرامش می بخشد - .
بعد دست بر مو هایش کشید و گفت – در هر کجا سنگر گرفته ای همانجا بمان تا از دستبرد شیطان در امان باشی - .
روز از راه می رسید که او دیده بر هم گذاشت و به خواب رفت . هنوز وجودش تشنه خواب بود که با تکان دستی دیده گشود . وقتی به طور کامل چشم باز کرد ، چهره پیر و شکسته دایه قا را دید که به رویش لبخند می زند . خمیازه ای بلند کشید و پرسید ( چه خبر شده ؟ من تازه خوابم برده بود ) . دایه آقا گفت ( نمی خواستم بیدارت کنم آقا جان . پای تلفن کسی است که می خواهد فقط با تو صحبت کند ) . معیری گفت ( اگر زحمتی نیست تلفن را بیاور اینجا تا با او صحبت کنم ) . دایه آقا بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و پس از لحظه ای باز گشت و تلفن را وصل کرد و گوشی را داد دست آقا جان . آقای معیری خمیازه ای دیگر کشید و با بیحالی گفت ( معیری هستم بفرمایید ) . صدای آن سوی سیم را شناخت و به صبح بخیر او پاسخ گفت . تا زمانی که سخنان گوینده به اتمام رسید او فقط گوش سپرد . و بعد با این جمله که – کارتان بسیار خوب بود ، ادامه بدهید – خداحافظی کرد و گوشی را گذاشت . دایه آقا کنار میز تلفن ایستاده بود ، می دانست که آقا جان خسته است و باید هنوز بخوابد . اما در مقابل نیروی وسوسه اش هم ناتوان بود و نمی توانست حس کنجکاوی را مهار کند . باید می فهمید چه بلایی بر سر بیمار آمده . آیا هنوز زنده است ؟ آقا جان همه چیز را در صورت دایه آقا خواند و دانست که او تا جواب نگیرد ، راحتش نخواهد گذاشت . پس با خستگی گفت ( خیالت آسوده باشد ، هنوز زنده است و دکتر ها به زنده ماندن او امیدوار هستند . حالا دیگر تو را به خدا راحتم بگذار و اجازه بده بخوابم ) . دایه آقا خندید و گفت ( بخواب پسرم ، بخواب ، خدا کمکت می کند تا خوابهای خوب ببینی . تو زندگی دختری را نجات داده ای و رضایت خدا را به دست آورده ای ) . دایه آقا این را گفت و تلفن را از پریز در آورد و از اتاق خارج شد .
با خروج او ، معیری غلتی زد و سعی کرد خواب رفته را به دیده باز گرداند . از سخن دایه آقا خوشش آمده بود و احساس رضایت می کرد . کسی به او گفته بود که رضایت خداوند را جلب کرده است . پس می تواند آسوده باشد و با آرامش به خواب رود . هنوز کاملا به خواب نرفته بود که نقطه ای روشن مقابل چشمش پدیدار شد که بزرگ و بزرگتر می شد . نور خیره کننده ای از آن نقطه به چشمش می تابید که مجبور می شد پلکهایش را با شدت بیشتری روی هم بفشارد . خیلی آرام پلک زد و چنین به نظرش رسید که دستی زشت و هیولایی می خواهد آن نقطه روشن را در مشت بگیرد و خاموش کند . بی اختیار دست هیولا را عقب زد تا آن نقطه همچنان به روشنایی خود ادامه دهد . با خود چنین تعبیر نمود که شیطان خیال داشت او را از خداوند دور کند . از اینکه جلو چنین اقدامی را گرفته بود ، نفس آسوده ای کشید و از ترس آنکه اگر بخوابد شیطان موفق خواهد شد ، چشم گشود و خواب را فراموش کرد . می دانست که خواب ندیده است . برای باز گویی آنچه دیده بود ، به دایه آقا گفت ( خواب دیده ام ) و سپس آنچه را دیده بود به صورت خواب تعریف کرد . دایه آقا لبخند زد و گفت ( خیر است و تعبیرش این است که برای کاری که انجام می دهی خداوند به تو و به کارت نظر دارد و آن را می پسندد . اما با خود خواهی و تظاهر اجرت را از بین نبر و شیطان را خوشحال نکن . من از تعبیر چیز زیادی نمی دانم ، اما می دانم که هیچ کار خوب و خیری بدون اجر نمی ماند . تو با کاری که در حق این دختر یتیم می کنی ، خدا را شاد می کنی . اما مواظب باش که مزدت را با کاه مبادله نکنی ! اگر فقط به این دلخوش باشی که پول بیمارستان این دختر بیچاره را داری می دهی ، همان بهتر که ندهی . باید با دل و جان راضی باشی و فقط رضایت خدا را در نظر داشته باشی ، نه اینکه دیگران به تو به چشم یک خیر خواه نگاه کنند و این کار را برای تظاهر کرده باشی ! آقا جان ! دست شیطان مثل دست شعبده باز هاست که سریع هر چیزی را جا به جا می کنند . به طوری که دیدنش مشکل است . مواظب باش گول شیطان را نخوری و با عملی شیطانی اجرت را پا مال نکنی ) .