(87)
نامه به بدری پس از پایان دوره .
سلام به خواهر بی وفایم . این دومین نامه ایست که برایت می نویسم و جواب دریافت نمی کنم . آیا آن قدر گرفتاری که نمی توانی چند خط برای من بنویسی ؟ عیب ندارد ، من به جای تو می نویسم ! آن قدر که خسته شوی و اجبارا پاسخ بنویسی . دلم می خواست تو اولین فردی باشی که از موفقیتم آگاه می شوی . نمی دانی چقدر خوشحالم ! وقتی در جشن ، مفتخر به کلاه پرستاری شدم و شنل روی شانه ام افتاد . بی اختیار گریه کردم ، گریه ای از فرط خوشحالی ! در آن لحظه خودم را خوشبخت ترین انسان روی زمین دیدم . عمو هم گریه می کرد و در شادی من شریک شده بود . من و عمو آن شب جشن گرفتیم و تا نیمه های شب ، در خیابان پرسه زدیم . هیچ فکر نمی کردم که عمو در جشن شرکت کند ، اما وقتی آمد ، آن قدر ذوق زده شده بودم که شاید صد بار بیشتر او را بوسیدم . عمو بوی پدر را می دهد و من در آغوش او یک لحظه گمان کردم که پدر مرا در آغوش کشیده است . خیلی احساساتی شده بودم ، اما باور کن دست خودم نبود . عمو می خندید ، اما در ته چهره اش خستگی موج می زد . او برای شادی من خستگی اش را پنهان کرده بود . ما آن شب پس از پایان جشن به یک رستوران با شکوه رفتیم و تا دلمان خواست ولخرجی کردیم .
دلم می خواست می رفتم سر خاک پدر و مادر و به آنها می گفتم که بالاخره موفق شدم و به هدفم رسیدم . اما عمو نصرالله شب را بهانه کرد و مرا از رفتن منصرف کرد .
می دانی بدری ! فکر می کنم همه چیز برای شروع یک زندگی خوب و سعادت بار آماده است و به قول عمو نباید دیگر تعلل کنم . من خیال برگشت به شمال را دارم و تو از این پس دیگر باید به آدرس شمال برایم نامه بنویسی . ( کادو را فراموش نکن ) شوخی کردم . - نامه های تو برایم از هر کادویی گرانبها تر است – فقط تنبلی نکن و برایم بنویس .
نامه منصور خوشحالم می کند ، اما نامه تو چیز دیگری است . برادرم عذر بد تر از گناه می آورد که بدری واقعا نمی تواند نامه بنویسد . من می فهمم که می خواهد تو را تبرئه کند . او به قدری تو را دوست دارد که حاضر است تمام تقصیر ها را به گردن بگیرد . از اینکه شماتت کردم پوزش می خواهم اما به راستی منتظر نامه ای از جانب تو هستم . سنگدل نباش و برایم بنویس .
خواهر چشم براهت مینو .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)