(86)
نامه را یک بار دیگر خواندم تا به عمق احساس شاهین راه پیدا کنم و چنین هم شد .

وقتی خانم دکتر به اتاقم وارد شد ، تبسمی ملیح بر لب داشت . پرسید " همه چیز رو به راه است ؟ " گفتم " بله " . گفت " حدس میزنم خبر های خوشی دریافت کرده ای ، چون چشمهایت می درخشند " . خندیدم و گفتم " بله ، حدستان درست است . کار ساختن بیمارستان شروع شده . از این جهت خیلی خوشحالم " . خانم دکتر گفت " پس با این حساب تو راهت معلوم شد و بیمارستانی هم که در آن کار کنی مشخص شده " گفتم " اگر با درخواستم موافقت بشود و بتوانم ، در همان بیمارستان کار می کنم " . خانم دکتر گفت " موافقت می شود . هر چه باشد تو بانی این بیمارستان هستی " . هر دو خندیدیم و من گفتم " بانی اصلی این بیمارستان عموست ! من فقط تلنگری به احساس او زدم " . خانم دکتر دستم را گرفت و گفت " مهم نیت است . وقتی نیت انسان پاک و خدایی باشد ، خداوند هم به بنده اش کمک می کند و او را یاری می دهد . تو دختر خوبی هستی و قلب پاکی داری . با امکاناتی که تو در اختیار داری ، می توانستی از وجود آن باغ به نوع دیگری استفاده کنی ، اما تو راحتی ات را در آسایش دیگران دیدی . من به این حسن انتخاب آفرین میگویم . دخترم ! کسی در زندگی خوشبخت است که بداند چه هدفی دارد و برای چه چیزی تلاش می کند . ملاک بر آورده شدن آرزویی که فقط در آن نفع خود انسان در نظر گرفته شده باشد ، نیست . عمویت آن باغ را با هزار امید ، به امید روزی که مادرت در آن زندگی کند به وجود آورد و چون با نا کامی رو به رو شد ، در آن را بست و خودش را با خاطراتش سرگرم کرد . اما حالا دیگر او آن انسان شکست خورده و فراموش شده گذشته نیست ، او انسانی است که نامش برای همیشه در خطه شمال به یادگار می ماند و هر روز دعای صد ها بیمار بدرقه راهش است . و از همه مهمتر اجری است که خداوند برای او در نظر می گیرد ، و مسلما مادرت از آن فیض خواهد برد . ما همه چند صباحی در این دنیای فانی زندگی می کنیم و پس از آن می رویم . خوشبخت کسانی هستند که با کوله باری پر حرکت می کنند و نام و نشانی خوب از خودشان به جا می گذارند . حالا هر کسی به یک طریق ! من زمانی که اسم داوطلبین را می نویسم ، اول از انگیزه آنها سوال می کنم . رشته پرستاری تنها شغل نیست . برای این رشته عاشق هم باید بود . باید عاشق این شغل باشی تا شب بیداریها را بتوانی تحمل کنی و ناله و فغان بیمار اعصابت را خسته و ناتوان نکند . باید عاشق باشی تا بتوانی تمام محبتت را نثار مردم کنی . بی سبب نیست که به پرستار لقب فرشته داده اند . من از همین الان می گویم که تو انسان خوشبختی هستی و امیدوارم در راهی که قدم گذاشته ای تا آخر با موفقیت طی کنی . از طرف من و دکتر به عمویت و تمام کسانی که در این کار خیر سهیم شده اند تبریک بگو و برایشان آرزوی موفقیت کن .
خدا را چه دیدی ؟ شاید روزی من و دکتر هم ساکن شمال شدیم و یک دوره از عمرمان را هم در بیمارستان شما کار کردیم " . گفتم " برای ما جای خوشبختی است . از همین حالا قدمتان را گرامی می داریم " . خانم دکتر خندید و گفت " ولی از همین حالا بگویم که تو در آن بیمارستان با سایر پرستار ها هیچ فرقی نداری و هیچ تسهیلاتی بیش از دیگران برایت قایل نمی شوم " . دستش را گرفتم و گفتم " قبول می کنم . همین قدر که بدانم شما و آقای دکتر در بیمارستان نو بنیاد ما ، با ما و در کنار ما هستید ، برایمان کفایت می کند . اگر اجازه بدهید این خبر خوش را هم برای عمویم بنویسم " . خانم دکتر در حالی که اتاقم را ترک می کرد گفت " بنویس دختر جان ! بنویس ! اما انشاءالله را فراموش نکن " .